پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۰ - ۰۶:۱۸
۰ نفر

لیلی شیرازی: خدایا! تو آسمان داری. زمین داری. فصل‌ها مال توست. هر وقت بخواهی، هر جای دنیا که بخواهی بهار داری، پاییز داری. هر وقت بخواهی برف داری. حتی می‌توانی به برف‌ها دستور بدهی آدم‌برفی شوند و از آن بالا تماشایشان کنی

هفته‌نامه همشهری دوچرخه شماره 621

خدایا! تو آسمان داری. زمین داری. فصل‌ها مال توست. هر وقت بخواهی، هر جای دنیا که بخواهی بهار داری، پاییز داری. هر وقت بخواهی برف داری. حتی می‌توانی به برف‌ها دستور بدهی آدم‌برفی شوند و از آن بالا تماشایشان کنی. خدایا تو ابرها را داری و ابرها به هر شکلی که تو بخواهی در می‌آیند. به شکل پرنده‌های عجیب با سه بال یا حتی هشت بال پنبه‌ای. به شکل پولک و لاک پشت‌های غول‌پیکر. خدایا تو سیاره‌ها را داری. همه سیاره‌هایی که ما می‌شناسیم یا نمی‌شناسیم. سیاره‌هایی از الماس یا از سنگ‌های لاجورد شاید. کسی چه می‌داند؟ شاید هم بندگان دیگری داری. موجودات فضایی هوشمند مثلاً.

خدایا! تو دنیای زیر آب‌ها را داری. تمام عروس‌های دریایی مال تو هستند و تمام ماهیانی که توی شکمشان مروارید است. هر چه ساحل که توی دنیاست مال توست و از آن مهم‌تر همه گوش‌ماهی‌ها که صدای همه امواج در دل آنهاست. خدایا! چه سرزمین‌هایی و چه گل‌های شگفت‌انگیز و ناپیدایی که مال توست. و چه نسیمی، چه طوفانی، چه صدای جیرجیرک‌هایی و چه آوازهای شاد و غمگینی که مال توست. خوب عجیب هم نیست! تو خدایی!
هر چیز که مال توست خودت آفریده‌ای. خلق خودت است یعنی خلاقیت توست که آن را ساخته. و قدرت توست و حس‌های زیبایی‌شناسی توست که به آنها روح داده. رنگ داده. عطر داده.

من اما بسیار کوچکم. و از همه دنیای بزرگ تو چیزهای زیادی به من نمی‌رسد. راستش را بخواهی، من چیز زیادی هم نمی‌خواهم. راستش را بخواهی من این چیزهایی که از تو گرفته‌ام از سرم هم زیاد است. از بین همه چیزهای این دنیا من یک سرزمین نمی‌خواهم. آسمان را نمی‌خواهم من. زمین را نمی‌خواهم که به من بدهی. من نمی‌خواهم مالک درختان باشم. کشتی‌های روی آب با همه آن موجودات خوشگل پرپری زیر آب را نمی‌خواهم من. من دنبال داشتن طوفان و نسیم نیستم.

خدایا نمی‌خواهم برف‌ها و آدم‌برفی‌ها برای من باشند. نمی‌خواهم صاحب جنگل‌ها و حیوانات توی آن باشم. صاحب ماده شیرها و گوزن‌های کوهی. صاحب پرندگان مهاجر و گونه‌های کمیاب پانداها و پنگوئن‌ها. من نمی‌خواهم بزرگ‌ترین، زیباترین، قوی‌ترین، بهترین یا اولین باشم. من دنبال داشتن هیچ «ترین»ای نیستم. دنبال داشتن هیچ پهناورترین، شیک‌ترین یا عجیب‌ترینی نیستم. من راستش را بخواهی از همه خانه‌ها، حیاط ها، باغ‌ها، جنگل‌های تو فقط و فقط یک «پنجره» می‌خواهم!

خدایا به من یک پنجره می‌دهی؟

من یک جفت چشم دارم و می‌توانم ببینم. اما به یک پنجره نیاز دارم. به یک پنجره کوچک و ساده که فقط مال من باشد. پنجره‌ای خلوت که رو به جهان تو و آدم‌های تو باز شود. خدایا من یک پنجره واقعی می‌خواهم که تو به من داده باشی. پنجره‌ای که هدیه تو باشد و من بتوانم بدون مزاحم لب آن زندگی کنم. نه پنجره‌ای برای غروب‌ها. نه پنجره‌ای برای عصرهای جمعه فقط.

یا پنجره‌ای که از آن فقط طلوع آفتاب را تماشا کنم. خدایا نه پنجره‌ای که گاهی بازش کنم و فقط هوایی تازه کنم. من پنجره‌ای می‌خواهم که همه زندگی‌ام با آن بگذرد. پنجره‌ای که روزها و شب‌هایم و لحظه‌هایم را از چشم آن ببینم. خدایا به من از این دنیای بزرگت پنجره‌ای بده که خلوت من باشد و از لبه آن زیبایی‌های دنیا دیده شود.

کد خبر 147637
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز