اندی استنتون - ترجمه رضی هیرمندی: آقای گام تاول پیر و خشنی بود با چهره‌ای به عصبانیت هزار دانه گردو و ریش گنده و قرمزی که بوی بدجنسی و ماء‌الشعیر می‌داد

همشهری دوچرخه شماره 617

او از این چیزها بدش می‌آمد: از بچه‌ها، حیوانات، خنده‌ و تفریح، موسیقی پاپ، جشن‌ تولد، کتاب،‌ عید سال‌نو، کنار دریا، بازی‌های کامپیوتری، آدم‌هایی به اسم کالین، روزهای دوشنبه، سه‌شنبه، چهارشنبه، پنج‌شنبه، جمـ - خُب، شاید بهتر باشد برای هم‌ آوردن سرو ته قضیه به‌تان بگویم از چه چیزهایی خوشش می‌آمد: صبح تا شب چرت زدن تو رختخواب، ترساندن عالم و آدم، و مخفیگاه اسرار آمیز.

آقای گام همین‌طور که با چکمه‌های میخ‌دارش بالا و پایین می‌رفت با صدای بلند گفت: «این مخفیگاه اسرار آمیز لعنتی خیلی معرکه‌اس. هر چی بگی داره، موش صحرایی، سوسک،‌ لوله‌هایی که دائم ازشون لای و لجن چیکه می‌کنه. بو هم که می‌دن! می‌گم نکنه بهشتی که همیشه آرزوشو داشتم همین‌جا باشه! از همه چی گذشته، این‌جا که باشیم عمراً کسی بتونه پیدامون کنه!»

همدست ضایع آقای گام که کسی نبود جز قصاب نی‌قلیونی به نام بیلی ویلیام سوم حرفش را تأیید کرد: «درسته!‌ » بیلی پای کوره‌ بسیار گنده‌ای ایستاده بود و تکه‌های گوشت مانده را در شعله‌های آتش جا به جا می‌کرد. نه که خیال کنید گوشت مانده همین‌جوری. نه،‌ این گوشت‌ها در نوع خودشان گندیده‌ترین،‌کرموترین و حال به هم زن‌ترین بودند. دل و روده‌های عتیقه،‌ پاچه‌های مانده و چروکیده‌ اسب و گردن‌های لاستیکی بوقلمون.

همه‌ اینها را می‌دادند به دَمِ شعله‌های آتش‌. بیلی سر تا پا دوده بود و قطره‌های چربی داغ بود که از سر و صورتش می‌چکید. اما انگار حواسش به این چیز‌ها نبود. چه‌طور ممکنه؟ نمی‌دونم. من که جای اون نیستم. حواسش نبود دیگه.

آقای گام که مثل یک بلدرچین مهار نشدنی بالا و پایین می‌پرید، گفت: «بجنب، بیلی جون. اون دل و روده‌ها رو بندازشون تو کوره. همشون بزن و با ذغال سنگا قاتیشون کن، و اِلاّ شَل و پَلت می‌کنم!»

بیلی هوم هوم خندید و گفت: «باشه، گامی جون، هرچی تو بگی،‌ مار زنگوله دار خودم!» این را گفت و یک تکه ذغال سنگ را انداخت توی کوره. اندازه‌اش نصفِ ذغالی بودکه دارم حرفش را می‌زنم.

کوره غرید: گُر! شعله‌ بلندی زبانه کشید و ابروهای بیلی را که عینهو یک الاغ بدجنس و بی‌رحم بود سوزاند. بیلی که از صدمه دیدن مردم حال می‌کرد هرهر خندید: «ها ها ها!‌ ابروی یه نفر سوخت!» اما وقتی فهمید آن یک نفر کیست زوزة جگر خراش کشید و از درد بنا کرد به بالا و پایین پریدن.

- آخ! چرا من باید همه چی رو این‌جا هم بزنم؟ چه‌طوره که تو دست به سیاه و سفید نمی‌زنی؟

آقای گام با دستمال ابریشمی زد توی سر بیلی (البته چون دستمال ابریشمی نداشت، با چوب کریکت زد) .

- خفه! ما باید این قدرت جادویی رو سر پا نگه داریم! یه لحظه رو هم نباید از دست بدیم. خُب دیگه، بازم هم بزن. من باید یه لحظه استراحت کنم.

آقای گام روی کاناپه‌ کهنه‌ کپک زده و پر از لک و پکی که توی آشغال‌ها پیدا کرده بود ولو شد. پشتی‌هایش سرد و خیس بودند و فنر گنده‌ زنگ زده‌ای پشتش را آزار می‌داد، اما آقای گام از آن تنِ لش‌هایی بود که کلاً در قید این چیز‌ها نبود.

حالا به پشت خوابیده و به سقف چشم دوخته بود. دست‌هایش پشت سر و سرش پشت چیزهایی بود که جلو سرش قرار داشت، فرض کن یک خرده هوایی چیزی.

- می‌گم آ ، من عاشق این مخفیگاه اسرار آمیزم. به این می‌گن زندگی. مگه نه،‌ بیلی؟

بیلی گفت: «آره، به این می‌گن زندگی.»

صدایی دیگر گفت: «آره، به این می‌گن زندگی.»

آقای گام داد زد: «این دیگه صدای کدوم دم بریده‌ نکبتی بود؟»

مردی از پشت کاناپه بیرون پرید و گفت: «من بودم!بن‌ام، بِن شگفت انگیزم!‌ می‌پرم این ور،‌ می‌پرم آن‌ور! هرجا که باشم به
جست و خیزم!»

این را گفت و شاد و خندان عین یک ناهار بسته‌بندی شده غیبش زد.

آقای گام با اخم و تخم گفت: «آره، شگفت‌انگیز بود.»

بیلی گفت: «معلومه که شگفت انگیز بود.» این را در حالی بر زبان آورد که تکه‌ای ذغال سنگ را به امید این‌که به الماس تبدیلش کند گاز می‌زد. اما آخر سر چیزی جز دندان‌های آسیب دیده دستگیرش نشد.

حرفش را این طور ادامه داد: «به زودی زود بزرگ‌ترین آتش سوزی تاریخ رو به چشم می‌بینیم. یه آتش سوزی که از خودشم پرقدرت‌تر باشه. هر چند همچین چیزی محال ممکنه!»

آقای گام دست‌هایش را از خوشحالی به هم مالید و نیشخند زنان گفت: «آره!» بعد دست‌هایش را با پنیر به هم مالید که مثل همان حالت قبلی است گیریم خیلی بودارتر:
«هر قدر آتیش پرزورتر باشه، به پیروزیِ همیشگی نزدیک‌تر می‌شیم!»

بیلی ویلیام گفت: «ها ها ها!‌ وامزه‌اس!»

موش‌های صحرایی بدو بدو،‌ لوله‌های آب چکان چکان،‌ بشکه‌ها غُلّ و غُلِ و بیلی در حال بریز و بریز ذغال توی کوره‌ مخفیگاهِ اسرار آمیز، دلیلش هم این‌که آنها دو خلافکار بدجنس بودند.

کد خبر 145023
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز