او تاکنون 4جلد مجموعه داستان کوتاه و 4جلد رمان منتشر کرده و در سال 2001 با رمان «من اصلا چرا» برنده جایزه کتاب روزنامه لسآنجلستایمز شد.
این نویسنده منزوی به تازگی جایزه 30 هزار دلاری «ری» (Rea) را- که ویژه داستان کوتاه است- نیز به دست آورد. جدیدترین کتاب او در سال2009 منتشر شد. نام مری رابیسون در کنار نویسندگانی چون ای میهمپل، فردریک بارتلمی و ریموند کارور جزو بنیانگذاران سبک مینیمالیسم در داستان نویسی آورده میشود.
رابیسون که پدرش وکیل و مادرش روانشناس کودک بود، در سال1949 در واشنگتندی.سی به دنیا آمد. او از سنین پایین به نوشتن علاقه داشت و از بچگی خاطرات روزانهاش را مینوشت و در سالهای نوجوانی هم شعر. او یک بار به جستوجوی «جک کروآک» نویسنده معروف آمریکایی، از خانه گریخت و به فلوریدا سفر کرد. رابیسون درس خوانده دانشگاه اوهایو است و مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه جان هاپکینز که در آن جان بارث از اساتید او بود، دریافت کرد.
مجله معتبر نیویورکر از سال1977 چاپ داستانهای کوتاه این نویسنده را با داستان «خواهران» شروع کرد. داستانهای کوتاه زیادی از رابیسون در نیویورکر چاپ شده که خیلی از آنها در آنتالوژیهای مختلف تجدید چاپ شدهاند، علاوه بر اینکه داستانهای او در مجلات معتبری مانند پاریس ریویو و اسکوایر نیز چاپ شده است. او در دهه80 رمان «اوه» و نیز یک مجموعه داستان کوتاه به نام «راهنمای آماتورها به سوی تاریکی» (1983) و «حرفشان را باور کنید» (1988) را منتشر کرد. در سال1989 یک فیلم سینمایی براساس رمان اوه این نویسنده ساخته شد. رابیسون در کمپانی فیلمسازی پارامونت پیکچرز بهعنوان فیلمنامه نویس کار کرده است.
رابیسون در طول دهه90 دچار انسداد ذهنی شدیدی شد و برای آنکه بر این بیماری فائق آید افکار خود را روی برگههای بایگانی مینوشت. او سپس روی همین کارتها کار کرد و در نتیجه آن، رمان من اصلا چرا را نوشت که متشکل از 536 فصل کوتاه است.
رابیسون در اوایل دهه80 در کنار نویسندگان مینیمالیستی مثل ریموند کارور و آن بیتی ضمن دگرگون کردن داستان کوتاه، خوانندگان را با این سؤال مواجه کرد که داستان کوتاه چیست و چگونه میتوان آن را روایت کرد. تصویری که رابیسون از زندگیهای درهم شکسته در داستانهایش ارائه میداد و همچنین استراتژیهای روایی غیرمعمول او و دیالوگهای پر جوش و خروشش همواره مورد تحسین منتقدان بوده است. رابیسون در داستانهایش از آدمهای حومه نشین (مرفه) آمریکایی مینویسد که از خودبیگانگی مثل تار دور آنها تنیده شده و در میان روزمرگیهای زندگی معاصر روزگار میگذرانند.
بسیاری از شخصیتهای او ارتباطشان با حوادث زندگی و همچنین احساسات درونیشان قطع است؛ مثلا در یکی از رمانهای او به نام اوه، مورین و هودی دو فرزند بالغ آقای کلولند (یک میلیونر خودساخته و تقریبا بازنشسته) هستند که هنوز هم در خانه پدر خود زندگی میکنند و عمر خود را به بطالت میگذرانند و نمیدانند از زندگی چه میخواهند. مورین در جایی از این داستان میگوید: «این خانه را خیلی دوست دارم... هیچ جایی به جز اینجا زندگی نکردهام... هیچ جای دیگری به من اینقدر احساس امنیت و آسایش نمیدهد... ولی در عین حال هم نمیخواهم باقی عمرم را اینجا بگذرانم... ولی میترسم به جای دیگر بروم و روزگارم را در فقر بگذرانم.»