سه‌شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹ - ۰۵:۴۲
۰ نفر

ترجمه فرشید عطایی: «ژوزه ساراماگو» نویسنده معروف پرتغالی در سال1998 با رمان‌هایی که در آنها تجربیات سوررئالیستی با نوعی عمل گرایی دهقانی تمسخر‌آمیز در هم آمیخته می‌شوند، جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد.

وی چند روز پیش در 87سالگی، در منزل خود واقع در «لانزاروته» (در جزایر قناری اسپانیا) پس از طی یک دوره طولانی بیماری، درگذشت.

ساراماگو، مردی که چهره‌‌اش مثل فرمانده‌ها عبوس بود و مثل معلم‌های مدرسه خشک رفتار می‌کرد، با نوشتن رمان‌هایی چون «بالتازار و بلیموندا» و «کوری» به شهرت بین‌المللی دست پیدا کرد (فرناندو مریلس در سال2008 یک فیلم سینمایی براساس رمان کوری ساخت). او نخستین نویسنده پرتغالی زبان بود که برنده جایزه نوبل شد و بیش از 2میلیون نسخه از کتاب‌هایش تا‌کنون به فروش رفته است. یک رمان جدید به نام «سفر فیل» قرار است پس از مرگ ساراماگو در تاریخ 8سپتامبر به زبان انگلیسی، منتشر شود.

او به همان اندازه که به‌خاطر داستان‌هایش مشهور شده بود برای اعتقاد راسخش به کمونیسم نیز شناخته شده بود. او در سال‌های بعدتر، از جایگاه خود به‌عنوان برنده نوبل استفاده کرد و در حالی که همسر اسپانیایی روزنامه نگارش، یعنی پیلار دل رییو او را همراهی می‌کرد، در کنگره‌های بین‌المللی سراسر جهان شرکت می‌کرد و به ایراد سخنرانی می‌پرداخت. او جهانی‌سازی‌ را استبداد جدید می‌نامید و ناتوانی دمکراسی مدرن در جلوگیری از رشد روزافزون قدرت شرکت‌های چند ملیتی را سرزنش می‌کرد. اسم ساراماگو برای بسیاری تداعی‌کننده بیانیه‌ای است که در هنگام سفرش به کرانه باختری در سال2002 منتشر کرد و رفتار صهیونیست‌ها با فلسطینی‌ها را با«همه‌سوزی» (هولوکاست) مقایسه کرد.

ساراماگو به‌عنوان یک رمان‌نویس حرفه‌ای دیر به شکوفایی رسید. نخستین رمانش را در 23سالگی منتشر کرد که در پی عدم‌موفقیت تجاری آن، نویسندگی را کنار گذاشت و 30سال را در سکوت گذراند. او پس از آنکه مشاغل مختلفی را مثل مکانیک اتومبیل، کارمند بنگاه رفاه، مدیر انتشاراتی، نمونه‌خوان، مترجم و ستون‌نویس روزنامه تجربه کرد، در اواخر 50سالگی‌اش به‌طور تمام وقت به نویسندگی روی آورد. در سال1975 به‌واسطه یک ضد‌کودتا، دولت انقلابی پرتغال که به رهبری کمونیست‌ها در سال پیش از آن پیروز شده بود، سقوط کرد و در پی این حوادث ساراماگو که معاون سردبیر روزنامه دیاریو دو نوتیسیاس چاپ لیسبون بود، از کار اخراج شد. او به همراه دیگر چپی‌های برجسته آن زمان، شرایط استخدام را تقریبا از دست داد.

او در گفت‌وگویی با مجله نیویورک تایمز در سال2007 گفت: «اخراج‌شدن من در واقع بهترین اتفاق زندگی‌ام بود. این قضیه باعث شد که به تفکر بپردازم که تولدی دیگر برای من به‌عنوان نویسنده بود.» نخستین موفقیت او در زمینه نویسندگی با انتشار کتاب بالتازار و بلیموندا که یک داستان عاشقانه سرزنده داشت، به دست آمد. این رمان که ماجرای آن در پرتغال قرن هجدهم رخ می‌دهد، بدبیاری‌های 3 موجود غیرعادی را نشان می‌دهد که دوره استنساق سیاسی برای‌شان تهدیدآمیز است: یک کشیش بدعت‌گذار که یک ماشین پرنده می‌سازد و یک عاشق و معشوق که به او کمک می‌کنند؛ بالتازار که یک سرباز یک دست سابق است، و بلیموندا که دختر یک زن جادوگر است و چشمانش اشعه ایکس دارد.

در بخشی از داستان، این زوج عاشق تصمیم می‌گیرند که شب را در یک انبار یونجه پناه بگیرند. ساراماگو می‌نویسد: «هیچ بوی خوشایند‌تری از یونجه برگردانده شده وجود ندارد. بوی گاو نری که در آخور مشغول خوردن است، بوی هوای سرد که از میان روزنه‌های دیوار انبار یونجه وارد می‌شود، و شاید هم بوی ماه، چون همه می‌دانند که وقتی مهتاب است شب بوی دیگری دارد و حتی یک آدم کور که قادر به تشخیص روز و شب نیست، خواهد گفت که ماه دارد می‌درخشد. می‌گویند «سنت‌لوسی» این معجزه را انجام داده است، بنابراین قضیه فقط استنشاق‌کردن است. بله، دوستان من، امشب چه ماه باشکوهی می‌تابد».

این رمان که ترجمه انگلیسی‌‌اش در سال1987 منتشر شد، خیلی‌ها را در سطح جهان به کار‌های ساراماگو علاقه‌مند کرد. اروینگ‌هو منتقد معروف، ضمن تحسین «رئالیسم زمخت» و «تخیل غنایی» این رمان، ساراماگو را صدایی برای بدبینی اروپایی و خبره طنزنویسی توصیف کرد: «من در نثر او بازتاب گزنده و زیرکانه عصر روشنگری را می‌شنوم.»

وقتی روزنامه نیویورک تایمز در سال 2008 از جیمزوود دیگر منتقد معروف، خواست که نظر کلی خود را درباره موفقیت‌های ساراماگو بیان کند، نوشت: «ژوزه ساراماگو هم یک نویسنده پیشرو است و هم سنت‌گرا. نثر طولانی و بی‌وقفه او که فاقد پاراگراف‌بندی و علائم نقل قول است، می‌تواند ناآشنا و مدرن به‌نظر برسد؛ ولی عادت همیشگی او مبنی بر قرار دادن روایت داستان به دست یک نوع همسرایی روستایی و آنچه مثل سادگی زندگی دهقانی به‌نظر می‌رسد، انعطاف بسیار زیادی به آثار ساراماگو داده است.» وود در ادامه نوشت: «این ویژگی به او اجازه می‌داد که از داستان سرایی محض لذت ببرد، و از طرف دیگر، به طرز طنزآمیزی، حقایق و سادگی‌های راویان به ظاهر ساده خود را زیر سؤال ببرد».

تناقض، ویژگی اصلی آثار ساراماگو بود. رمان «انجیل به روایت عیسی مسیح» او را بعضی‌ها کفرآمیز و بعضی‌ها عمیقا مذهبی می‌دانستند. وقتی دولت پرتغال که از سوی کلیسای رومن کاتولیک تحت فشار قرار داشت، مانع حضور این رمان در جایزه ادبی اروپا  در سال1992 شد، ساراماگو به‌طور خودخواسته خود را به جزایر قناری (اسپانیا) تبعید کرد.

اوضاع اقتصادی ضعیف خانواده ساراماگو به‌نظر نمی‌رسید که ورود به عرصه نویسندگی و ادبیات را برای او رقم بزند. او که در سال1922 در روستای «آزیناگا» در 60مایلی لیسبون به دنیا آمد، بیشتر نزد پدر بزرگ و مادر بزرگ مادری ‌اش بزرگ شد، در حالی که پدر و مادرش در شهر بزرگ لیسبون دنبال کار می‌گشتند.

ساراماگو در سخنرانی پذیرش نوبل از پدربزرگ و مادربزرگش به نیکی یاد کرد؛ آنها دهقان‌های بی‌سوادی بودند که زمستان‌ها در همان تختی می‌خوابیدند که بچه خوک‌های‌شان می‌خوابیدند، ولی در عین حال تخیل و فولکلور را در او پرورش دادند و احترام به طبیعت را به او آموختند. یکی از آخرین کتاب‌های ساراماگو و یکی از تأثیرگذار‌ترین آثارش، کتاب خاطرات دوران کودکی‌‌اش به نام «خاطرات کوچک» بود. او در این کتاب ضربه روحی ناشی از انتقال از آلونک روستایی پدربزرگش به شهر بزرگ لیسبون را که پدرش در آنجا به استخدام نیروی پلیس درآمده بود، به یاد می‌آورد. چند ماه بعد هم برادر بزرگش «فرانسیسکو» که تنها هم‌شیر او بود، به بیماری ذات‌الریه دچار شد و از دنیا رفت. یکی از داستان‌هایی که ساراماگو به تعریف‌کردن آن خیلی علاقه داشت، شرح ماجرای اسم خانوادگی‌‌اش بود.

اسم خانوادگی واقعی او «دو سوسا» بود ولی وقتی در 7سالگی به مدرسه رفت و شناسنامه‌‌اش را نشان داد، معلوم شد که مسئول ثبت احوال روستای محل زندگی‌‌اش اسم او را «ژوزه ساراماگو» ثبت کرده است. «ساراماگو» که در زبان پرتغالی به معنای «ترب وحشی» است، سبزی‌ای است که روستاییان در زمان‌های سخت و دشوار مجبور به خوردن آن بودند؛ این کلمه یک لقب توهین‌آمیز بود که روی پدر این رمان‌نویس گذاشته بودند.

ساراماگو در گفت‌وگویی در سال2007 گفت: «پدر من از این بابت خیلی راضی نبود، ولی مجبور بود با این اسم کنار بیاید چون در هر حال اسم رسمی و ثبت شده پسرش بود.» پدر و مادر ساراماگو، آنگونه که در کتاب خاطرات خود به یاد می‌آورد، آنچنان فقیر بودند که مادرش بهار هر سال ملحفه های‌شان را گرو می‌گذاشت، و امیدوار بود که بتواند آنها را برای زمستان پس بگیرد. با اینکه ساراماگو محصل قابلی بود، وضع اقتصادی ضعیف خانواده‌‌اش باعث شد تا از رفتن به دبیرستان در 12سالی محروم شود و به جای آن به هنرستان فنی برود و در رشته مکانیک اتومبیل تحصیل کند. با این حال، سخت‌ترین چیزی که در زندگی‌‌اش تجربه کرد، رژیم فاشیستی‌ای بود که در فاصله سال‌های1926 الی 1974 بر کشور پرتغال حکمرانی کرد. او خیلی کم در مورد این تجربه‌‌اش مطلب نوشته است.

کتاب «سالی که ریکاردوریس مرد» که از آن به‌عنوان شاهکار او یاد می‌شود، تنها رمان او است که مستقیما به موضوع دیکتاتوری آنتونیو دی الیویرا سالازار می‌پردازد. این کتاب که ماجرای آن در سال1936 و در اروپایی که سلطه هیتلر، موسولینی، فرانکو و سالازار آن را تاریک و سیاه کرده، رخ می‌دهد، روایتگر داستان شخصیت عنوان رمان است. ریکاردوریس یک پزشک و شاعر ساکن کشور برزیل است که وقتی خبر فوت دوستش، فرناندو پسوآ شاعر بزرگ مدرنیست پرتغال را می‌شنود، به لیسبون فاشیستی بازمی‌گردد.

چیزی که باعث می‌شود این کتاب آمیزه‌ای رویاگونه از واقعیت تاریخی و تخیل باشد، این واقعیت است که ریکاردو ریس یکی از نام‌های مستعاری بود که فرناندو پسوآ برای منتشر کردن خیلی از اشعارش استفاده می‌کرد. این رمان که بخش عمده آن به شرح برخورد هولناک روح پسوآ و خویشتن خیالی‌‌اش می‌پردازد، تأمل ظریفی در باب هویت، پوچی، شعر و قدرت است.  داستان‌های ساراماگو در سال‌های بعد، تمثیلی‌تر شد. مثلا در رمان کوری که همه‌گیری کوری در یک کشور بی‌نام باعث می‌شود شهروندان آن دچار بی‌فرهنگی شوند، خوانندگان حکایتی قوی درباره آسیب‌پذیری تمدن بشری پیدا کرده‌اند.  ازدواج نخست ساراماگو با ایلداریس  در سال1970 به طلاق انجامید. او از این ازدواج یک دختر به نام ویولانته ساراماگو ماتوس و 2نوه دارد.

هرولد بلوم، منتقد معروف در مصاحبه‌ای گفت: «ساراماگو در 25سال گذشته در مقایسه با هر رمان‌نویسی در دنیای غرب، نویسنده‌ای مستقل بود. او معادل فیلیپ راث، گونتر گراس، توماس پینچون و دان دلیلو بود. او که نابغه‌ای چند استعدادی بود، در آن واحد هم یک طنزپرداز عالی بود و هم نویسنده داستان‌هایی که صداقت موجود در آنها شوکه‌کننده بود و  اندوه تلخی در نوشته‌هایش جاری بود. سخت است باور اینکه او جزو نام‌های ماندگار ادبیات نباشد.»

18 ژوئن 2010

کد خبر 110192

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز