همشهری آنلاین- سحر جعفریانعصر: سرما که جان میگیرد مشتریان پر شماری خود را به میدان حسنآباد ابتدای خیابان وحدت اسلامی، بورس کامواهای رنگارنگ و جورواجور میرسانند تا سر حوصله یکی از کلافهای100 تا 300 گرمی، ساده 150 تا اعلای بیش از یک میلیون تومانی، ایرانی تا وارداتی، نازک تا ضخیمِ غولپیکر، دستگاه خانگی بافت از 8 تا 15 میلیونتومان، وسایل فانتزی مانند جاکاموایی، قلاب و میل نوری برای بافتن شال و کلاه، بلوز و ژاکت، عروسک و سیسمونی، پتو و پادری، کیف و اِسکارف، لیف و اسکاج، انتخاب و تهیه کنند. پیشتر اغلب مشتریان از میان دختران و زنان جوان و مادر و مادربزرگها و تعدادی هم جهادگران دلواپس ساکنان مناطق محروم بودند. حالا اما شمار تازه و متفاوتی از مشتریان به بورس کاموای پایتخت راه یافتهاند؛ پسران بلاگر که یا اَداییاند یا هنرمند و مردان جویای کار و نام که یا کارآفرین و تولیدکنندهاند یا شهرتطلب (شغل و سرگرمی متفاوت، مُدهای جدید مانند بافتنیتراپی). همانها که روزگاری بافندگی را کاری زنانه و حتی ناچیز میدانستند. از کیان 9 ساله تا علی 63 ساله، نادیا کوچولو، نهنه نازخاتون و خیلیهای دیگر که نام و نشان هر یک با وصف و صفتهای خودمانی یا امروزی مانند «بافنده کوچک»، «کافهون گلهای بافتنی»، «گیلهمرد بافت»، «بابای گوگولیهای بافته» و «پولباف» در شبکههای مجازی معروف شدهاند. روایت این تغییر حال و هوای بازار کاموافروشان حتی برای مستوفیالممالک (رجال قاجار) مالک اراضی حسنآباد، قلیچ باقلیان و لئون تادوسیان معماران 4 بنای قرینه گِردِ میدان و از وبا مردگان دفن شده در قبرستان آن نزدیکی هم شنیدن دارد.

رشتههای غولپیکر نوزادی
صبح یکی از روزهای منتهی به پایان پاییزِ کمباران است و اینجا، میدان حسنآباد. آفتاب، کمرمق و سرما، قوت دارد؛ این از نخستین نشانههای تبِ بازار کاموافروشان است که میثم، یکی از مغازهدارانش میگوید. تازه دست از تی کشیدن، شسته و میان چهارچوب دَر، مراقب ایستاده تا مشتری پیش از خشک شدن زمین مغازه وارد نشود:« وقت برهکشون ما رسیده. هر چند،برههامون به خاطر کم زور شدن سرما دیگه مثل قبل پروار نیستن.» کمی مانده تا ردِ خیسِ تی، خشک شود. اولین مشتری، زنی میانسال با شکمی برآمده از جنینی جمع و جور است.کاموای چانکی (غولپیکر) میخواهد برای بافتن پتوی نوزادی:«صورتی ملایم باشد و ضدحساسیت.»
سوالاتی هم درباره وزن و متراژ و ضخامت میل مناسب آن دارد. میثم همه را جواب میدهد و برای اینکه دَشت پر و پیمانی به دخل بیندازد خرید یکی دو ژورنال اروپایی و آرشیوی بافتنی را نیز توصیه میکند:«زیر قیمتند...کلی طرح با آموزش دارند.» مشتری بعدی، زوجاند. زن و شوهری جوان که مانند اغلب مشتریان این بازار، پی کاموای اکسترا بزرگ با الیاف پنبهای برای تنیدن شال و گردن آمدهاند.

گره کاموا و آدمهای چیتانپیتانیِ اینترنتی
«با اینکه بازار در قُرق کلافهای کاموایی وارداتی است اما هنوز مشتریهای وفادار به کامواهای معمولی ایرانی پیدا میشود...مشتریهایی که سن و سالی از آنها گذشته و دل نگران سرما خوردن نوهیشان هستند.» حاجکاظم، کاموافروش کهنهکار با این جملات سر گفتگو را باز میکند و در حالی که کلافهایی را با رنگبندی ناقص میان سبد بزرگ بیرون مغازهاش میچپاند، ادامه میدهد:«والله، چیستی و چگونگی اجناس ما را اینترنت تعیین میکند. یک روز دیوارکوبهای مکرومه مُد میشود و همه میآیند سراغ نخ و چوب و چسب آن. روز دیگر قلاببافی تریکو و روزهایی هم کامواهای پولکی، نواری، سنگدوزیشده...خلاصه اختیار ویترین ما با آدمهای چیتانپیتانی توی اینترنت است...همانها که شما بلاگر صدایشان میکنید.» 40 سال از کسب و کار کامواییاش میگذرد و حالا چم و خم بافت و بافته و بافتن را خوب میداند. میداند برای پتوی یک در یک متر، چند کلاف لازم است یا چطور کشباف و نخودی هِدبند را باید بافت و یا کدام کاموا، مناسب بافتن عروسکانگشتیهایی که معمولا مراکز آموزشی و مربیان مهدکودک سفارش میدهند، است.

خریداران وسواس، تونالیته کاموایی و بافتنیتراپی
آفتاب به قرار ظهر رسیده و مشتریان همچنان با وسواس بستهبندی رشتههای به هم تنیده را زیر و رو میکنند. این میان، مغازهای که ویترینش با ردیفهای متراکمی از رنگهای متنوع کامواهای گوناگون تزیین شده، شلوغتر از باقی مغازههاست.صداها در آن چنین میگویند:«همین رو بردار. انشالله به خیر سر بندازیش»، «بیخود پول، خرج ویزیت تراپیست جماعت نکن. چند تا کلاف و 2 تا میل درشت براش بخر. سرگرم و آروم میشه!»، «شما سفارش برای بافت هدیه ولنتاین هم قبول میکنید؟»، «نه عزیزم؛ کاموا غولپیکر که میل نمیخواد.با دست، رَج میاندازن.»، «از هر ژتهاندازی (دانه اضافه کردن) که طرح مینیاتوری و مجلسی درنمیاد!» و «اِ...اینجا همون جاست که اون آقا بلاگره تبلیغ میکرد». حق با صاحب صدای آخر است؛مدتهاست پای بلاگران به راسته کاموافروشان بازشده و ورق آن را طوری متفاوت از گذشته برگرداندهاند.

پسران بافنده زیاد شدند
حضور روزافزون پسران و مردان بافنده و خریدار،حال و هوای راسته کاموافروشان را تغییر دادهاست. تغییری تدریجی که مجید،کاموافروش بساطی میدان، دربارهاش میگوید:«راستش بادقت نشمردهام ولی خب،تعداد مشتریان آقا نسبت به سالهای قبل بیشتر شده...شاید از هر١٠مشتری، یکی آقا باشد...» بلافاصله چند کاموای سوزنی از بساطش برمیدارد و رو به رهگذران، دادِ تبلیغ میزند:«حراج سوزنیهای زبر و ضخیم برای لیف و اسکاجبافها...نخ رافیا و فیلاتی ابریشم برای خوشسلیقهها...» توجه پسری جوان به دادزنی مجید جلب میشود:«ببخشید آقا، کاموای سفت و بدون کِش برای عروسکهای آویز دارید؟» کمی بعد، صحبتشان گل میاندازد و پسرجوان، تصویر نمونه دستبافتههای خود را که در گالری تلفن همراهش ذخیره کرده به مجید نشان میدهد؛ زرافه گردندراز که دور فرمان خودرو پیچیده، قورباغه خالداری که از جاکلیدی آویزان است. بافتن را با تماشای فیلمهای آموزشی آن وقت که کسب و کاری برای امرارمعاش پیدا نمیکرد آموخته و حالا یک سال هست بافتههایش را جایی نزدیکی دانشگاه تهران دستفروشی میکند. آرزو دارد هنر و کار خود را مانند یکی از بلاگرها که گل و گلدانهای گران میبافد، توسعه دهد:«کسی را در فضای مجازی دنبال میکنم که مشابه گلهای قیمتی مثل لیلیوم، مرینا، ارکیده، رز ژولیت و ادریسی میبافد و خوب هم میفروشد.»

نظر شما