«می خواهم برند خودم را داشته باشم و یک کارآفرین شوم...»؛ این آرزوی فریبا بود که او را واداشت حسرت‌ها و موانع کوچک و بزرگش را کنار بزند و با بافت عروسک‌های دامن چین‌دار چشم نخودی خاص و زیبایش اسم و رسمی به هم بزند.

فریبا معصومی

همشهری آنلاین-رابعه تیموری:قد و قامت فریبا به ٧٠ سانتیمتر نمی‌رسد و بیماری راشیتیسم باعث شده پاهای کوچکش توان ایستادن و راه رفتن نداشته باشد، اما ٧٠ نفر با آموزش‌های او کار و کاسبی راه انداخته‌اند و شمار کسانی که با سخنرانی‌های فریبا در همایش‌های مختلف برای راه انداختن کسب و حرفه‌ای انگیزه پیدا کرده‌اند، فراوان است.
آنقدر فراوان که ١٠ سال پیش نامش در فهرست کارآفرینان برتر کشور ثبت شد و حالا تصاویر شاد و پرجنب و جوش خانم کارآفرین که هر روز در فضای مجازی منتشر می‌شود، او را به نماد امید و تلاش تبدیل کرده است.


تصمیم بزرگ

درودیوار غرفه کوچک فریبا که در نزدیکی روستای آبا و اجدادی اش راه انداخته، پر است از عروسک‌های خوش بر ورویی که لباس‌های رنگارنگ بافتنی‌شان پوشش زیبای زنان شمال کشور را به‌خاطر می‌آورد. انگشت‌های فریبا دیگرتر و فرز شده‌اند و تند و سریع می‌بافند؛ لیف، دستگیره، جوراب و عروسک‌های خوش رنگ‌ورو. روز اول که او تصمیم گرفت کاری راه بی‌ندازد و کمک حال خانواده‌اش باشد، انگشتان قلمی‌اش قوت تاباندن کاموا بر روی میل‌های بافتنی را نداشتند: «به دنیا آمدنم با بیماری راشیتیسم باعث شده فقط سرم رشد کند و تنه‌ام رشدی نداشته باشد. دوران کودکی‌ام مثل یک نوزاد بی‌حرکت گذشت و طعم شیطنت‌ها و بازیگوشی‌های همسن و سالانم را نچشیدم، ولی تا ١٢‌سالگی که خواهر و برادرهایم کنارم بودند، احساس تنهایی نمی‌کردم. وقتی ٤ خواهر و ٢ برادرم پی زندگی‌شان رفتند، از این که تمام روز مجبور بودم در تنهایی نگاهم را به سقف بدوزم، غمگین و افسرده بودم تا این که خواهرم برایم یک کلاف کاموا و میل بافتنی هدیه آورد.»

دنیایی که فریبا بافت | درباره دختر ٧٠ سانتی‌متری معلول و کارآفرینی که با آموزش بافتنی هم خودش به درآمد رسید و هم باعث اشتغال ده‌ها نفر دیگر شد


اولین دستمزد

انگشت‌های کرخت فریبا نمی‌توانستند میل‌های بافتنی را نگهدارند و او با پیچ‌وتاب دادن میل‌ها طوری به آنها خم و انحنا می‌داد که از لابه لای دندان‌هایش نلغزند. فریبا با کتاب‌های هنری برای آموزش بافتنی، ‌توانست دستگیره‌ای پرنقش و نگار ببافد. تعریف و تمجید دروهمسایه از هنر فریبا خستگی ساعت‌ها کلنجار رفتن با نخ و قلاب بدقلق را از تن او درآورد. وقتی همسایه‌اش دستگیره را به قیمت هزار و ۵٠٠ تومان خرید، فریبا تصمیم گرفت باز هم ببافد: «این پول آنقدر برای من ارزش داشت که آن شب از خوشحالی نتوانستم، بخوابم. این پول حاصل دسترنج خودم بود و به من امید داد که برای برداشتن بار مخارج خودم از دوش پدر و مادر کشاورزم بیشتر تلاش کنم. بعد از آن هر روز از آموزش‌های تلویزیون و نقاشی کتاب‌ها بافت وسایل دیگر را یاد می‌گرفتم و چیزهای تازه‌ای می‌بافتم. کم‌کم که تعدادشان زیاد شد، آنها را به فروشگاه‌های دوست و آشنا می‌سپردم تا برایم بفروشند.»


تصویری که ماندگار شد

وقتی فضای مجازی به کمک دختر هنرمند روستای شولم آمد و او با کمک یک دوست، صفحه‌ای در اینستاگرام راه انداخت؛ تابلوهای پولک دوزی، گلدان‌های گل و لباس‌های سرمه دوزی شده‌اش حسابی خریدار پیدا کرد. این نقطه آغاز راه بود و فریبای نحیف و کوتاه اندام که پرامید و لبخند بر لب در میان انبوهی از کامواهای رنگی با مخاطبانش اختلاط می‌کرد، شهرتی به هم زد.
هر وقت هم در نمایشگاه‌های صنایع‌دستی شهرهای دور و نزدیک، غرفه‌ای به فروش دست‌سازه‌های او اختصاص پیدا می‌کرد، افراد جویای کار به دیدنش می‌رفتند و چم و خم هنرهای مختلف را از او یاد می‌گرفتند: «بعد از آن که به‌عنوان کارآفرین برتر انتخاب شدم، در بسیاری از همایش‌های انگیزشی من را دعوت کردند تا برای افراد معلول و سالم درباره راز و رمز امیدواری و تلاشم صحبت کنم. با دیدن کسانی که قدر نعمت‌های خود را نمی‌دانستند تصمیم گرفتم در کنار آموزش‌های هنری که در صفحه‌ام می‌گذارم، درباره زیبایی‌های زندگی هم با آنها صحبت کنم.»

دنیایی که فریبا بافت | درباره دختر ٧٠ سانتی‌متری معلول و کارآفرینی که با آموزش بافتنی هم خودش به درآمد رسید و هم باعث اشتغال ده‌ها نفر دیگر شد


آرزوهایی که برآورده شد

لوکیشن بسیاری از قصه‌های زیبایی که فریبا از زندگی روزمره‌اش در صفحه خود تعریف می‌کند، خانه زیبایی است که او با دسترنج خودش برای پدر و مادر پیرش ساخته است. فریبا هیچوقت نتوانسته روی خاک حاصلخیز روستای سرسبز آبا و اجدادی اش قدم بزند، ولی هر بار که با کمک اعضای خانواده و با کالسکه پارچه‌ای و نقلی‌اش در گوشه کنار آن می‌چرخد، گوشه‌ای از زیبایی‌های زندگی اهالی آن را به مخاطبانش نشان می‌دهد.
در میان عروسک‌های گیس بلند و مو کوتاهی که فریبا بافته، پریسا نورچشمی و عزیزکرده او است. فریبا شب‌ها پریسا را کنار خودش می‌خواباند و یک دل سیر با او درددل می‌کند؛ حسرت‌ها و آرزوهایش را برایش می‌شمرد، ولی ته نقل‌های او همیشه به دلخوشی‌های بزرگش می‌رسد که لبخند را روی صورت معصومش نقاشی می‌کند: «آرزو داشتم روی پای خودم بایستم که ایستادم، آرزو داشتم کارآفرین شوم و برند خودم را داشته باشم که دارم، آرزو داشتم برای پدر و مادرم خانه بسازم که ساختم...»
‌بیشتر بخوانید:
من چنورم؛ دختر سرسخت اورامان|دختر کارآفرین روستای جورآباد چطور با دستان خالی یک روستا را تبدیل به قطب تولید زعفران کرد

کد خبر 1002021
منبع: روزنامه همشهری

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار گزارش

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha