سه‌شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۸ - ۰۹:۳۶
۰ نفر

زهیر توکلی: در تطور زمان، واژه‌ها مصداق‌های جدید پیدا می‌کنند یا به یکباره مفهوم جدید می‌یابند.

ترکیب شعر عاشورایی نیز از این قاعده مستثنی نیست. آنچه در سابقه ذهنی ما شیعیان به عنوان شعر عاشورا شناخته می‌شود، اکثرا شعرهایی است که محور آن ذکر مصایب اهل بیت عصمت و طهارت- علیهم‌السلام- بوده است. در روزگار جدید، شعرهایی سروده شده که اکنون دیگر آنها را هم شعر عاشورایی می‌دانیم، اما این شعرها بیش از ذکر مصیبت، معطوف به اندیشه‌ورزی هستند.

در این شعرها ذکر مصیبت امام حسین، بهانه‌ای است برای بازگو کردن اندیشه‌ای که گاه عرفانی است، گاه اسطوره‌گرا و حماسی و گاه ایدئولوژیک. در دوره‌هایی از شعر چنددهه اخیر، عاشورا به یک امر متداعی تکرارشونده بدل می‌شود که با خود فضایی از مفاهیم و عواطف را به شعر می‌آورد؛ مثل  داستان «حلاج» که دقیقا چنین موقعیتی در شعر دهه‌های 40و50  پیدا کرده و می‌شود کتابی گردآوری کرد از شعرهایی که حلاج و مرگ شهادت‌گونه او بر چوبه‌ دار، محور شعر است یا لااقل در شعر به آن تلمیح شده است؛ مثل شعر بسیار مشهور دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی در «در کوچه باغ‌های نشابور» یا دفتر شعر «حلاج» علی میرفطرس یا شعرهای متعددی از منصور اوجی.

عاشورا هم در دهه‌های 50،40 و60 در ادبیات سیاسی کشور ما به یک امر متداعی تکرار‌شونده بدل شد و این امر، منحصر به شعر سیاسی از نوع مذهبی آن نبوده است، به ویژه آنکه هرچه از دهه50 به انقلاب نزدیک‌تر می‌شویم، رخداد عاشورا بیشتر رخ می‌نماید.

غرض آن  است که ماجرای حضور عاشورا در ادبیات معاصر- و در اینجا شعر معاصر- خیلی از حد ذکر مصیبت فرا رفته و شعرهای زیادی داریم که  عاشورا موضوع اصلی‌شان نیست اما به عنوان یک نشانه، تلمیحی به آن  در شعرهای سیاسی دیده می‌شود. فعلا با آن دسته از شعرها کاری نداریم؛ کارمان با شعرهایی است که عاشورا، محور اصلی آنهاست.

گفتیم که در دوره جدید، ذکر مصیبت به عنوان کارکرد اصلی شعر عاشورایی زیر سوال می‌رود. من به 2شعر برخوردم که اتفاقا هردو شعر، مشهورند و ظاهرا یکی به تاثیر از دیگری سروده شده است. اولین شعر، غزل مشهور شادروان حسین‌منزوی است و دومی، غزلی است از عبدالجبار کاکایی.

کاکایی، طرح موسیقایی را از غزل منزوی اخذ کرده؛ هر چند در اخذ این طرح موسیقایی، فقط به یکسان بودن وزن این دو غزل اکتفا شده و ردیف و قافیه مشترک- چنان‌که  در سنت استقبال مرسوم است- بین این دو غزل وجود ندارد؛ اگرچه کاکایی هم مانند منزوی قافیه «اسمی» به ضمیمه «علامت جمع» را برگزیده است و نمی‌شود از کنار این شباهت (و نه همسانی) قافیه در دو غزل گذشت. نکته مهم این است که 4بیت آخر غزل کاکایی، به‌واقع، بسط‌یافته بیت پایان‌بندی منزوی است. منزوی فقط در بیت پایانی و آن هم در مصراع آخر- ‌به تصریح- وارد نقد اجتماعی و نقد صنف یا اصناف متولی عزاداری می‌شود و در حقیقت، ضربه پایانی غزل را با این تغییر ریل محتوایی به مخاطب وارد می‌کند.

اگرچه نفس بررسی شباهت‌ها و تفاوت‌های این دو غزل، وسوسه‌انگیز است، می‌خواهم از غرض خودم دور نشوم و به حکمت انتخاب این دو غزل در کنار هم بپردازم.

انتخاب این دو غزل در کنار هم، به خاطر آن است که موید خوبی برای حرف‌هایی است که در مقدمه گفتار عرض کردم. آن دیدگاه آسیب‌شناسانه‌ای که منشأ سرودن اشعار دیگرگونه عاشورایی از مشروطه به این سو و به‌ویژه از دهه40 تا پایان دهه60 بوده، مانیفست‌وار در این دو غزل مطرح شده است. منزوی با امام‌حسین(ع) نیایش کرده و این نیایش را با یادآوری اسطوره ایرانی «معصومیت و مظلومیت» یعنی سیاوش به سمت یک «مدح و منقبت» فوق‌العاده حماسی پیش برده است. در ادامه او به ذکر مصیبت پرداخته و در 3بیت، گذرا اما به‌شدت تاثیرگذار و باز هم حماسی، عکس‌هایی از «عصر عاشورا به بعد» گرفته و سرانجام در 3بیت پایانی، دوباره به «مدح و منقبت» رجوع ‌کرده  و البته این‌بار هم، اوصافی که در خطاب و نیایش با امام حسین(ع) می‌آورد، حماسی است.

غزل منزوی از یک طرف، نیایشی است با امام حسین(ع) و از همان قدم اول، شعر به سمت ساحت استعلایی میل می‌کند زیرا نیایش، ‌اساسا با موجودی فراتر امکان‌پذیر است. از طرف دیگر، آنچه در خلال نیایش با امام حسین(ع) در میان گذاشته می‌شود،  اوصاف آن حضرت به حماسی‌ترین بیان ممکن است. رمز تاثیرگذاری عجیب همان سه بیتی که به ذکر مصیبت اختصاص یافته، یکی این است که آن مصیبت‌ها با خود امام‌حسین(ع)، در میان گذاشته می‌شود و همچنین خود این مصیبت‌ها هم از نظر لحن، انتخاب واژگان و شیوه بیان صددرصد حماسی یاد شده‌اند:

خرگاه تو می‌سوخت در اندیشه تاریخ
هربار که آتش زده شد بیشه شیران
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران
وان روز که با بیرقی از یک تن بی‌سر
تا شام شدی قافله‌سالار اسیران

به خاطر همین است که وقتی در بیت آخر می‌گوید:

حد تو رثا نیست عزای تو حماسه‌ست
ای کاسته شأن تو از این معرکه‌گیران

این‌قدر در بستن دایره شعر موفق است و پایان‌بندی این همه قاطع، از کار درآمده است زیرا خود شاعر، سوگ و حماسه و نیایش را در ابیات پیشین، به زیباترین وجه اجرا کرده است.
مسئله منزوی در این غزل- حداقل به نظر نگارنده- نقد آسیب‌شناسانه آیین‌های عزاداری امام حسین(ع) نیست منتها در مصراع آخر، او پس از زیارت، منقبت  و ذکر  مصیبت، به سبک و اسلوب شخصی خودش، استطراداً اعلام موضعی هم کرده است که باید گفت اعلام موضعی است ویرانگر و کوبنده.

اما کاکایی به عنوان شاعری «متعهد» رسالت اجتماعی برای خود قائل است و بنابراین غزل را اگرچه مانند منزوی از سر تا قدم، به نیایش با امام‌حسین(ع) اختصاص داده این نیایش پر از ارجاعات اجتماعی است؛ مثلا از بیت اول می‌شود حدس زد که این شعر، ‌به پیشواز ماه محرم سروده شده است یا از بیت دوم می‌شود اشاره‌ای به جبهه و جنگ و جوانان شهید برداشت کرد و همانطور که گفتیم، از بیت چهارم تا آخر غزل، یکسره به نقد شیوه‌های تحریف‌شده عزاداری پرداخته است.

بدین‌ترتیب، غزل کاکایی بیشتر ماهیتی اجتماعی دارد؛ اگرچه شاعر، بیشتر بر فراموش شدن «روح» عاشورا که همان زنده و حاضر بودن امام حسین(ع) در همه دوران‌ها باشد، انگشت گذاشته است و از این جهت کلامش با حسین منزوی که «حماسه» بر نگاهش غلبه داشته است، تفاوت می‌کند. با وجود همه این حرف‌ها، رد پای اسطوره سیاوش را در این ابیات کاکایی هم- مانند منزوی- می‌شود دید:

دیروز چشیده‌ست زمین طعم تو امروز
ذرات تو را تجزیه کرده‌ست به جان‌ها
ای کاش زمین خون تو را ترجمه می‌کرد
تا با گل خورشید می‌آمیخت دهان‌ها *

این بیت، درآمدی است بر چهار بیت بعدی؛ «ای کاش، دهان‌ها وقتی به ترجمه خون تو باز می‌شدند، گل خورشید می‌شکفت.»

و از آنجا که در واقعیت، ماجرا به گونه دیگری، شاید وارونه  این آرزو می‌گذرد، شاعر در نیایش با امام حسین(ع) با آن حضرت بازگو می‌کند که بازنمایی شهادت آن بزرگوار در آینه ذهن و زبان جامعه‌ای که دچار عقب‌ماندگی تاریخی شده‌است، چقدر کژ و کوژ است.

بدین ترتیب، یک تفاوت اساسی دیگر بین غزل منزوی و غزل کاکایی پیش می‌آید. منزوی اگر به کسانی که خود، آنان را معرکه‌گیر می‌نامد، تاخته است، خود ذکر مصیبت کرده اما در غزل کاکایی از ذکر مصیبت خبری نیست و شاید شاعر همین تحریف را از خود مصیبت کربلا بالاتر می‌داند. علامت درستی این ادعا ،آنکه در بافتی که به هجوی تلخ نزدیک می‌شود، امام حسین(ع) را همچنان در حال کشته‌شدن می‌بیند، اما این‌بار  توسط خود ماها:

از تیغ گرفتند تنت را و سپردند
در آن سوی مقتل به کمان‌ها و گمان‌ها
ای زنده جاوید! اهمان روز سرت را
از نیزه ربودند و سپردند به آنها

اکنون این پرسش را طرح می‌افکنم که «آیا نفس ذکر مصیبت در شعر عاشورایی، مستحسن است یا ذکر مصیبت حتما باید بهانه‌ای برای تاویلات معرفتی یا پیام‌های ایدئولوژیک یا هرگونه رهیافت دیگری باشد؟»‌
به این پرسش، وقتی دیگر  خواهم پرداخت؛ به امید خدا.

* بیت آخر:

ای کاش مسیح نفست روح بریزد
در کالبد منجمد مرثیه‌خوان‌ها

نیز از اسطوره سیاوش مایه گرفته است زیرا مسیح در کالبد مرده روح دمید نه در کالبد منجمد. روح دمیدن در کالبد منجمد، اشاره به فصل بهار است و ربط آن با داستان سیاوش این است که بنا بر نظر برخی از اسطوره‌شناسان ژرف‌ساخت داستان سیاوش، اسطوره باروری و رویش دوباره است.

کد خبر 98791

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز