چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۸۵ - ۱۱:۱۹
۰ نفر

مجید توکلی: نوادگان خان‌های تهرانی در « باغ مظفر» به صف شده‌اند تا به تلویزیون بیایند فکر می‌کنید مهران مدیری این‌بار چه غذایی برایمان پخته است؟

سر و صدا همیشه جزئی از کارهای مهران مدیری بوده و هست. هیچ وقت نمی‌شود که او قصد ساختن مجموعه‌ای را بکند و جنجال به پا نشود.

پای آخرین مجموعه‌اش که به مجلس هم کشیده شد. ولی به هر حال هر چقدر هم بخواهیم بی‌تفاوت باشیم، مردم او و کارهایش را دوست دارند و سریال‌های او همیشه یکی از پربیننده‌ترین مجموعه‌های تلویزیون بوده.

چند وقتی بود که خبری از این گروه همیشه خبرساز نبود تا سرانجام همه‌شان در باغی در شمال تهران گیر افتادند.

این بار نه برای 90 قسمت بلکه کمتر. آقای کارگردان دیگر رمق ساخت 90 قسمت را ندارد و اگر فقط و فقط به موهایش نگاه کنید متوجه می‌شوید که در این چند سال چه بر سر او آمده است.

البته خبر رسیده که باعث و بانی نصف سفیدی موهای او «شب‌های برره» بود و... حالا بعد از این مدت دوباره سر و کلة این گروه پیدا شده است.

خبرهای زیادی هم توی مجلة خودمان نوشتیم. می‌خواستیم گزارش پشت‌صحنه برویم، ولی این نوع گزارش بیشتر به‌مان چسبید؛ چند نکته‌ای دربارة اولین جرقة «باغ مظفر» و ادامة ماجرا...

شب‌های برره آن‌قدر سر و صدا کرد که خود مهران مدیری هم تصمیم گرفت چند وقتی کاری به هیچ کس نداشته باشد و مثل تعطیلات بین الکارهایش(!) به جزایری مثل قناری برود و استراحتی چیزی را در دستور کار قرار دهد.

این تصمیم را هم تا حدودی عملی کرد. ولی باز هم مثل همیشه یک  پیشنهاد باعث بازگشت او از سفر شد. چون اگر مردم  هم کاری به کارش نداشته باشند، صدا و سیما ولش نمی‌کند.

این بود که دوباره دست به کار شد و عواملش را صدا زد. هنوز هیچ خبری نبود و فقط و فقط پیشنهاد ساخت یک مجموعة دیگر مطرح شده بود. آقای کارگردان که در این چند سال اخیر بدون مشورت با سناریونویس‌اش پیمان قاسم‌خانی یک قسمت را هم نساخته و نمی‌سازد، باز هم ترتیب جلسه‌ای را داد تا بلکه طرحی چیزی تراوش کند که البته مثل همیشه تراوش کرد.

طرح شب‌های برره از خواندن خبر ساخت جنگ ستارگان بیرون آمد، ولی این یکی داستانش فرق می‌کند. اول، طرح این‌گونه بود که داستان خانواده‌ای باشد که از زمان قجر تا به حال به همان شکل و شمایل باقی مانده‌اند و به روز نشده‌اند و این باعث اتفاقاتی بشود که من و شما از دیدن آن‌ها بخندیم.

ولی باز هم از آن‌جا که خیلی‌ها آقای کارگردان و آقای نویسنده را دوست دارند با طرح مذکور مخالفت کردند تا سرانجام طرح  فعلی مورد رضایت قرار گرفت و آقای کارگردان و نویسنده به صرافت ساختش افتادند.

وقتی دوگوله نویسنده به کار افتاد

روایت زیاد داریم ولی می‌گویند بعدازظهر یکی از روزهای پاییزی داخل دفتر برادران آقاگلیان (تهیه‌کنندة همیشگی کارهای مدیری) جلسه‌ای برپا می‌شود.

با حضور آقایانِ کارگردان و نویسنده و تهیه‌کننده. جلسه تا پاسی از شب به طول می‌انجامد تا بالاخره آقای نویسنده تراوشات ذهنش را بیرون می‌ریزد. طرح این است: «بی‌خیال قجر بشیم. بریم سراغ نوادگان پایتخت و خان‌های تهران را معرفی کنیم.»

طرح به سرعت مورد عنایت قرار می‌گیرد و استارت کار زده می‌شود. قرار می‌گذارند آقای نویسنده نگارش‌اش را شروع کند تا آقایان تهیه‌کننده با تلویزیون وارد مذاکره بشوند. اتفاقا وارد مذاکره می‌شوند و به نتایج قابل توجهی هم می‌رسند. جدیدترین نوع قرارداد منعقد می‌شود و...

آقای نویسنده شب و روز ندارد و مدام کتاب‌های قدیمی می‌خواند. از مظفرالدین شاه تا ناصرالدین شاه. احوالاتشان را مرور می‌کند و نوع بیانشان را پیدا می‌کند. بر و بچ را هم صدا می‌کند تا کمکش کنند.

بدین صورت برادر آقای نویسنده (محراب قاسم‌خانی)، امیر ژوله و خشایار الوند هم اضافه می‌شوند. کتاب‌های قدیمی مرور می‌شوند و ایده‌ها روی میز می‌‌آیند.

آقای کارگردان هم کمک می‌کند و سرانجام شخصیت‌ها شکل می‌گیرند. باز هم مثل همیشه، سیامک انصاری، سعید پیردوست، شقایق دهقان، محمدرضا هدایتی، ساعد هدایتی، هادی کاظمی با این گروه هستند.

نادر سلیمانی و نصرالله‌ رادش و جواد رضویان هم اضافه می‌شوند. روی این اسم آخری، زیاد کلید نمی‌کنیم چون به اندازة کافی خودش جنجال دارد. فقط کم مانده ما هم دربارة اختلافاتش با آقای کارگردان بنویسیم. اصلا به ما چه؟

صبح یک روز دل‌انگیز، اولین جلسه

باز هم روایت زیاد داریم ولی این بار به روایت توجهی نمی‌کنیم. چون خودمان می‌دانیم که در صبح دل‌انگیز یک روز پاییزی، اهالی برره در باغ گنده‌ای در شمال تهران که جای رفت و آمد بچه‌های بالا است، دور هم جمع می‌شوند تا با آقای کارگردان گپی بزنند.

باغی بزرگ در انتهای یک خیابان که قرار است عمارتی توسط گروه صحنه در آن طراحی شود. باغبان باغ، کارش را حسابی بلد بوده، چون طبیعت باغ، تو را یاد جنگل‌های شمال می‌اندازد.

آن روز تقریبا همه می‌آیند و اول صحبت‌ها به شوخی و خنده می‌گذرد تا جایی که مهران مدیری لب به سخن باز می‌کند. همه ساکت می‌شوند و فقط گوش می‌کنند.

شخصیت‌ها تعریف می‌شوند و چرایی ساخت سریال گفته می‌شود. آفتاب غروب می‌کند و همه یکی‌یکی می‌روند. نویسنده می‌ماند و کارگردان. با هم کلنجار می‌روند و مدام سر نقش‌ها بحث می‌کنند. حالا دیگر باغ بزرگ، تاریک شده و هیچ‌کس در باغ نیست تا یک هفته بعد.

حق ندارید بسازید، اگر می‌سازید یواشکی بسازید!

پیمان قاسم‌خانی و گروهش کتاب می‌خوانند و نکته‌ها را یادداشت می‌کنند.دو سه قسمتی نوشته شده ولی آقای کارگردان نمی‌تواند کار را کلید بزند، چون آقای مدیر گروه فیلم و سریال فرموده بودند تا بخش زیادی از متن‌های سریال نوشته نشوند نباید ساخت مجموعه آغاز شود.

سکوت کاملِ خبری بود. هیچ‌کس نمی‌دانست گروه چه می‌کند ولی ما می‌دانستیم. به هر حال ما آدم نفوذی هم داشتیم و او را در ساختمان مجاور باغ مستقر کرده بودیم که مثل آنتن، آخرین رفت و آمدها را اطلاع می‌داد.

تا جایی که تعداد غازهای باغ هم دستمان آمده بود. اگر می‌پرسید چرا غاز، معلوم است که زیاد در باغ کارهای مدیری نیستید چون حیوانات بخش مهمی از کارهای مهران مدیری را تشکیل می‌دهند، حالا یک وقت بز و گوسفند، یک وقت هم غاز و مرغ و خروس.

خلاصه هیچ‌کس خبر نداشت جز ما و همسایه‌های آن باغ! آقای کارگردان بعد از دو سه روز، یکی‌یکی بازیگران را صدا زد تا تست گریم صورت بگیرد. به هر حال قیافه‌ها باید قدیمی می‌شد.

این شد که آن‌ها هم آمدند و کم‌کم یواشکی در پشت‌بام عمارت با چهار تا تخته چوب و کمی چسب، دفتری درست کردند تا در آن‌جا نادر سلیمانی مدیرش بشود و شرکت حمل و نقل بار راه بیندازد.

روزهای اول داخل همان دفتر، ضبط را شروع کردند ولی هیچ‌کس خبر نداشت. این داستان ادامه داشت تا بالاخره نیروهای نفوذی نشریات دیگر این سکوت را شکستند و خبر همه جا را گرفت.

«مهران مدیری با باغ مظفر می‌آید.»این، تیتر اکثر روزنامه‌های آن روزها بود. قرار بود عکس‌ها هم به این زودی‌ها منتشر نشود و عکاس مجموعه هم به خوبی این امانت را حفظ کرد و همه را در خماری گذاشت.

برادران آقاگلیان هم درگیر مسائل سری دیگری بودند. مسائلی که نباید بدانید ولی ما می‌دانیم و شاید تا آخر مطلب نتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم. بدین شکل صبح‌ها در باغ باز می‌شد و شب‌ها اتومبیل‌ها جلوی در، بازیگران را به مقصد می‌رساندند.

یکی دو تا مدرسه آن اطراف هم توی کف بودند و بعد از زنگ آخرشان پشت در باغ تجمع می‌کردند. عاشقان هنر تا پاسی از شب می‌ایستادند و آن‌هایی که خسته می‌شدند می‌رفتند.

وقتی پای دن کیشوت  به میان می‌آید

روزها و شب‌ها می‌گذشت و یکی‌یکی، قسمت‌های مجموعه تصویربرداری می‌شد تا جایی که هفت هشت قسمت ساخته شد. روزنامه‌ها مدام دنبال خبر می‌گشتند ولی تیرشان به سنگ می‌خورد.

هشت قسمتی که تصویربرداری شده رضایت‌بخش است، ولی آقای کارگردان نمی‌خواهد ریسک بکند و مثل همیشه دوست دارد اول بازتاب مخاطب را ببیند، مثل بقیة کارهایش.

حالا دیگر همه فهمیده‌اند که داستان «باغ مظفر» دربارة دو تن ازنوادگان خان‌های تهران است که در یک باغ و در مجاورت هم درتهران امروز زندگی می‌کنند.

و‌این‌که زندگی آرام و بستة آن‌ها با ازدواج پسر مظفرخان با دختری از یک خانوادة معمولی و امروزی و ورود عروس جدید به این باغ به هم می‌ریزد. تضاد فکری میان شخصیت‌ها به نوعی تداعی‌کنندة داستان معروف «دن کیشوت» است.

پای «دن کیشوت» هم به بازی مهران مدیری کشیده شد! اما این پایان ماجرا نبود.

عکس‌های مجموعه، یکی پس از دیگری منتشر شد و عطش عاشقان برره و آقای کارگردان بیشتر شد.گریم متفاوت  بازیگران و اخبار ضد و نقیضی که به گوش می‌رسید، این عطش را بیشتر می‌کرد.

هر روزتعداد مشتاقانی که پشت درب باغ مظفر می‌ایستادند بیشتر و بیشتر می‌شد. ولی آن‌ها هیچ‌کس را راه نمی‌دادند، مبادا اخباری از داخل مجموعه بیرون برود. این، سیاست صاحب داستان بود.

باغ مظفر شب و روزهای زیادی را به خودش دید. گروه، شبانه‌روزی می‌گرفتند و آن پایین در زیرزمین هم به سرعت تدوین می‌شد تا مجموعه برای روزهای پخش آماده شود.

قرار بود همین هفتة قبل پخش«باغ مظفر» شروع شود، ولی باز هم پخش این مجموعه به تأخیر افتاد و حالا دیگر با این حجم تبلیغات تلویزیونی و رسانه‌ای همه له‌له می‌زنند تا زودتر کار جدید مدیری را ببینند. فکر می‌کنید این دفعه هم مدیری می‌تواند سلسله موفقیت‌های خودش را ادامه دهد؟

توی مجموعة جدید آقای کارگردان، شخصیت‌های تازه‌تری را می‌بینید، هم از سیامک انصاری و هم از نصرالله‌ رادش و سعید پیردوست. نگاهی انداخته‌ایم به بعضی از شخصیت‌های اصلی.

مظفر (مهران مدیری)

 خان زرگند و محلة یخچال تهران است که از قدیم و ندیم، خودش را صاحب این منطقه می‌داند. باغی دارد بزرگ و عمارتی زیبا و مجلل. نوکری به اسم «حیف نون» کارهای باغ را رتق و فتق می کند. پسر مظفرخان «کامران» نام دارد و حسابی بامزه است.

البته مهران مدیری بازیگر این نقش، به غیر از نقش مظفرخان، «راوی» مجموعه هم هست. او هر از چند گاهی با لباس معمولی و فارغ از گریم داستان ظاهر می‌شود و قصه را تعریف می‌کند. می‌گویند بامزه شده.

 

کامران (سیامک انصاری)

 

پسر مظفرخان که به ‌اســم «خـــان‌زاده» می‌شناسندش. مجرد اســت و تقــریبـا از قسمت‌های هفتم و هشتم متأهل می‌شود. ازدواج او با یک دختر امروزی اتفاقات بامزة مجموعه را رقم می‌زند.

 

 

حیف نون (نصرالله رادش)

 

نوکر باغ مظفر. رادش جایش در کارهای مهران مدیری بسیار خالی بود و حالا با بازی خوبش دوباره شاید ما را ببرد به روزهای خوب ساعت خوش.گریم عجیبی دارد. از اسمش معلوم است.به‌اش می‌گویند حیف نون و مدام سوتی می‌دهد. با او هم می‌شود حسابی حال کرد.

 

نازی (شقایق دهقان)

یاســمن گـل بانــوی مجموعة پاورچین توی باغ مظفر، نقش یک دختر امروزی را دارد که در یک شرکت کار می‌کند. اسمش نازی است و مدام برای کامران قیافه می‌گیرد.کامران به او علاقه‌مند است و...

 

پی نوشت

دربارة بقیه بازیگران مثل سعید پیردوست و علی لک پوریان و نادر سلیمانی و سحر جعفری جوزانی و به خصوص جواد رضویان چیزی نمی‌گوییم تا در خماری بمانید و مجموعه را دنبال کنید!

کد خبر 9712

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز