پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۸ - ۱۷:۰۶
۰ نفر

علی مولوی: حدود یک ساعت دیگه کلاس فیزیک داریم. اما حال همه بچه‌ها اینجا خرابه!

آخه معلم فیزیکمون آقای نقدی، قراره یه امتحان فوق فوق فوق سخت بگیره که می‌گه نمره‌اش توی امتحان اصلی تأثیر داره.

مشکل اینجاست که هیچ کدوم بچه‌ها آمادگی این امتحان رو ندارن. آخه امروز یه امتحان سخت ادبیات فارسی و یه امتحان سخت زبان انگلیسی هم داشتیم. خب تقصیر ما چیه که این معلم‌ها با هم هماهنگ نیستن و از کار هم خبر ندارن؟ مگه مغز ما چه‌قدر گنجایش داره که این همه درس بی‌ربط رو توی یه روز بخونیم و امتحان بدیم؟ تازه گیرم مغزمون هم گنجایش داشت؛ بالاخره یک شبانه روز بیشتر از 24 ساعت که نمی‌شه! ما که روی پلوتون زندگی نمی‌کنیم که! توی یک روز وسط هفته مگه چه‌قدر می‌شه درس خوند؟ تازه روزی که «نود» هم داره! والا اینشتین هم بود می‌پُکید!

برای همین تصمیم گرفتیم یه خرابکاری بکنیم تا امتحان فیزیک، پَر! همه فکر‌هامون رو ریختیم توی یه کاسه و هم زدیم و هم زدیم و آخرش همه به فکر من رأی دادن! بالاخره دااشتون یه سر و گردن تو نقشه‌کشی از همه اوستاتره!

قرار شد طی دو مرحله، دو تیم وارد عمل بشن. تیم شماره یک، فیوز برق رو بردارن تا دستگاه کپی کار نکنه! اما این نقشه کافی نبود، چون اولاً ممکن بود که فیوز یدک داشته باشن، ثانیاً ممکن بود که معلم  سؤال‌ها رو بخونه و ما بنویسیم.

بنابراین یه تیم دیگه هم مأمور شد تا لوله شوفاژ رو شل کنه تا آب بپاشه بیرون و کلاس سرد بشه و مجبور شن کلاس رو تخلیه کنن! بنازم به این مغز!

نیم ساعت بعد

آقای نقدی که اومد تو کلاس گفت که همه کاغذ در بیارن تا سؤال‌ها رو بنویسن. وقتی چشمش به شوفاژ افتاد گفت معمولاً این لوله‌ها با یک ضربه درست می‌شن و دیگه آب پس نمی‌دن. اونم یه لگد به لوله زد و لوله  جدا شد و آب فوران کرد بیرون! تمام کف کلاس پُر از آب شد و همه بچه‌ها رفتن روی نیمکت‌ها! احساس دزدهای دریایی توی جزیره گنج بهم دست داده بود که توی قایق وسط اقیانوس شناور شدن!

امتحان اون روز رو ندادیم، اما تا سه روز همه از سرما می‌لرزیدیم!

بی‌خود نیست که از قدیم و ندیم می‌گن:

«ناله بیچارگی و نقشه پدیدار شد
آب و برق و امتحان، جمله فراهم  نشد!»

کد خبر 91442

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز