وقتی از خیابان سنگفرش‌شده پا در موزه عبرت می‌گذارم، انگار حس و حالم ۲ قسمت می‌شود؛ یکی در هوای امروز می‌ماند و دیگری پا در سال‌های پیش از انقلاب می‌گذارد. از همان لحظه ورود، نگاهم به پلاک‌های نقره‌ای روی دیوار آجری می‌افتد. روی آنها نام تمام کسانی که مدتی اسیر ساواکی‌ها بوده‌اند نوشته شده است.

اینجا هنوز بوی خون و صدای ناله می‌آید

همشهری آنلاین - حسن حسن‌زاده: تا چشم کار می‌کند روی دیوار حیاط پلاک هست و پلاک. چند لحظه بعد خود را در حیاط مدور موزه می‌بینم. دورتادورش را حصار فلزی کشیده‌اند. اگر خوب گوش کنی انگار از سلول‌های اطرافت هنوز صدای ناله می‌آید. اینجا هیچ‌وقت شبیه موزه نمی‌شود. انگار تمام آن مجسمه‌های در حال شکنجه، حقیقی‌اند. انگار تمام آن خونابه‌های ساختگی تازه و واقعی‌اند. در سلول‌های تنگ و تاریکش هنوز پیچش صدای باتوم‌های مأموران گوش را آزار می‌دهد. آخر اینجا روزی شکنجه‌گاه بود.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

کمی آن سوتر گروهی از دانش‌آموزان را برای بازدید از موزه آورده‌اند. «قدرت‌الله‌سنجری» راوی موزه در کنار یک مجسمه خونین که در قفسی موسوم به قفس داغ در حال شکنجه است، برای نسلی که آن روزها را ندیده‌اند شرح واقعه می‌کند. حرف‌هایش از روش شکنجه‌ها تن آدم را می‌لرزاند. من و آن دانش‌آموزان خوب گوش می‌کنیم. آخر اینجا موزه‌ای برای عبرت و یاد همه شکنجه شده‌ها هنوز هم اینجا زنده است. این گزارش گفت‌وگویی است با قدرت‌الله ‌سنجری زندانی سیاسی پیش از انقلاب که اکنون ساکن محله حکیمیه و راوی آن وقایع حقیقی برای نسلی است که ندیده‌اند.

 در مساجد اعلامیه پخش می‌کردیم

«قدرت‌الله‌سنجری» سال ۱۳۲۳ در اراک به دنیا آمد و بزرگ شده تهران است. اکنون نزدیک به ۲۰ سال است که در محله حکیمیه زندگی می‌کند و از ابتدای راه‌اندازی موزه عبرت به‌عنوان راوی، روایتگر وقایعی است که بر او و هم‌بندی‌هایش گذشته است. او دلیل آن همه فعالیت مبارزاتی‌اش بر ضد رژیم شاهنشاهی را آشنایی‌اش در دوران جوانی با اندیشه‌های امام خمینی(ره) می‌داند: «آن زمان دوران دبیرستان را می‌گذراندم - یعنی حدود سال‌های ۴۲ - که دیگر دعوت امام(ره) به مبارزه علنی شده بود. از همان موقع شور عجیبی برای مبارزه می‌گرفتم. با توجه به اینکه خانواده‌ام مذهبی و اهل قرآن بودند من هم در همین فضا رشد کردم و بیشتر فعالیت‌هایم در آن دوران در هیئت‌های مذهبی بود. در آن مجالس همیشه حرف‌های انقلابی زده می‌شد. سخنرانی‌های انقلابی انجام می‌شد و جالب است بدانید علاوه بر اینها ما را با ماهیت بیگانگانی که در کشور پرسه می‌زدند آشنا می‌کردند.

من هم در چنین فضایی درس انقلاب می‌آموختم. یادم می‌آید با آن سن کم اعلامیه‌های حضرت امام(ره) را که در آن برهه به نجف اشرف تبعید شده بودند برای افشاگری جنایات رژیم شاه و تبیین مواضع امام(ره) جمع‌آوری کرده و با دستگاه‌های قدیمی تکثیر می‌کردم. به مساجد که می‌رفتیم، اعلامیه‌ها را در رحل‌های قرآن قرار می‌دادیم یا اینکه تعدادی از آن اعلامیه‌ها را در میان مهرها می‌گذاشتیم. یکی از روش‌های جالب دیگرمان این بود که در هنگام پخش فیلم وارد سینما می‌شدیم و با استفاده از تاریکی محیط اطراف، اعلامیه‌ها را از بالکن سینما پخش می‌کردیم. البته تمام تلاشمان این بود که دستگیر نشویم.»

زندانی سیاسی رژیم طاغوت در  زندان مخوف ساواک | اینجا هنوز بوی خون و صدای ناله می‌آید

دستگیری اول، سال ۱۳۴۹

این راوی موزه عبرت نخستین باری که دستگیر شد را خوب به یاد دارد. خاطرات او را بخوانید: «سال ۴۹ بود، در زمان بازی‌های آسیایی تهران. آن موقع خبر رسیده بود که اسرائیل هم در این مسابقات حضور دارد. با بچه‌های هیئتمان جمع شدیم و تصمیم گرفتیم این بازی‌ها را محکوم کنیم و با این کار حمایتمان را از مردم مظلوم فلسطین نشان دهیم. همان روزها یکی از دوستان قدیمی ما تصمیم می‌گیرد اعلامیه‌ها را برای تکثیر به چاپخانه بدهد. مسئول چاپخانه قبول کرد آنها را چاپ کند اما بر خلاف قولش تصمیم گرفت ماجرا را به ساواک اطلاع دهد. در نتیجه آن دوستمان را دستگیر و از طریق او به من دست پیدا کردند. من را بعد از دستگیری به زندان قزل قلعه بردند و مورد شکنجه قرار دادند. حدود ۲ ماه هم در آنجا زندانی بودم. در همان سلول انفرادی که من را زندانی کرده بودند، یکی دو ماه بعد آیت‌الله ‌سعیدی را زیر شکنجه‌های وحشیانه‌شان به شهادت رساندند.»

 دستگیری دوم، ۱۳۵۲

«مبارزات، دیگر به اوج خود رسیده بود. آن زمان هم ما دست از کارمان نکشیده بودیم و همچنان به چاپ و تکثیر اعلامیه‌های امام(ره) که در نجف بودند می‌پرداختیم. یادم هست حدود ساعت ۱۱ یک شب زمستانی، نیروهای ساواک با خودروهایشان ابتدا و انتهای کوچه را بسته بودند تا اگر توانستم فرار کنم آنجا من راگیر بیندازند. آن زمان محله قدیمیان در حوالی میدان خراسان بود. ساواکی‌ها در خانه‌مان را که از آن درب‌های چوبی و قدیمی بود، شکستند و به زور وارد خانه شدند.» قدرت‌الله‌سنجری ادامه می‌دهد: «آن موقع تمام اهالی خانه خواب بودند و من هم در حال مطالعه بودم. ریختند داخل اتاق و هرچه که کتاب و دفتر و اعلامیه بود را با خود برداشتند.

حتی عکس حضرت امام(ره) و عکس دوستانم را هم جمع کردند. چند نفری من را گرفتند و چشم‌بندی هم روی صورتم بستند و به کمیته مشترک ساواک منتقل شدم. یعنی همین موزه عبرت امروز. به محض ورود، مورد شکنجه‌های شدید قرار گرفتم. یک نکته را بگویم که اگر ساواکی‌ها می‌دانستند که فرد دستگیر شده شخصیتی مذهبی هم داشته، بیشتر او را مورد اذیت و آزار قرار می‌دادند. آن شکنجه‌های ابتدایی تا ۳ روز با همان شدت ادامه داشت تا اینکه بتوانند از من اطلاعاتی در مورد دوستانم به دست بیاورند.»

 هرگز آن بازجو را نمی‌بخشم

یکی از شب‌ها، بازجویی به نام اسماعیلی که از افراد مذهبی‌تر بازجویی می‌کرد در حال شکنجه من بود. او عادت داشت در حین شکنجه زندانی‌ها به آنها ناسزا هم بگوید. وقتی با کابل بر کف پاهایم می‌زد، ناگهان بنا کرد به ناسزا گفتن به امام(ره). به او گفتم: «شما که دارید مرا می‌زنید دیگر چرا به ایشان ناسزا می‌گویید؟ ‌» گفت: «هر کدام از شماها را که دستگیر می‌کنیم و به اینجا می‌آوریم، شما یکجوری به خمینی وصلید. شما اعلامیه‌های او را تکثیر می‌کردید.» در واقع این افشاگری‌های ما برای آنها خیلی گران تمام می‌شد. اگر روزگاری آن بازجو را دوباره ببینم، هرآنچه که مربوط به خودم باشد را می‌بخشم اما آن بی‌ادبی‌اش به محضر حضرت امام(ره) را هرگز نخواهم بخشید.  

 آنجا شب و روزش معلوم نبود

وقتی از او می‌خواهم کمی از فضای موزه عبرت در آن روزها برایمان شرح دهد، بلافاصله می‌گوید: «اینجا شب و روز نداشت. در حدود ۶ ماه که اینجا بودم شبانه‌روز شکنجه می‌شدیم. دائم صدای ناله و فریادها را در این ۶ ماه می‌شنیدم که خود اینها هم شکنجه دیگری بود. در این مدت حق هیچ‌گونه ملاقاتی را هم نداشتیم. اصلاً این را بگویم که خانواده‌هایمان هم نمی‌دانستند ما را به کجا آورده‌اند و آنها هم هیچ خبری از زنده یا حتی مرده بودن ما نداشتند. یکی از ویژگی‌های اینجا این بود که انگار دیوارهایش عایق خبر بودند! هیچ خبری از این مکان به بیرون درز پیدا نمی‌کرد و ما هم هیچ اطلاعی از اتفاقات بیرون نداشتیم. آنها به محض خارج کردنمان از سلول‌های انفرادی روی صورتمان چشم‌بند می‌زدند. سلول‌ها هم که فاقد نور بودند. بنابراین به راحتی نمی‌شد تشخیص دهی الان روز است یا شب. در نتیجه برای خواندن نماز هم مشکل به وجود می‌آمد.»

زندانی سیاسی رژیم طاغوت در  زندان مخوف ساواک | اینجا هنوز بوی خون و صدای ناله می‌آید

 شکنجه‌های بی‌حد و مرز

«برای شکنجه‌ها حد و مرزی وجود نداشت. هر نوع شکنجه‌ای از نظر آنان مجاز بود. حتی اگر کسی زیر فشار شکنجه‌ها کشته می‌شد، آنها مورد مؤاخذه قرار نمی‌گرفتند. حتی جنازه فرد کشته شده را هم به خانواده‌هایشان نمی‌دادند. یعنی سال‌ها می‌گذشت و کسی از سرنوشت فرد خبر نداشت.» اینها را کسی می‌گوید که به گفته خودش حضور چند ماهه‌اش در اینجا انگار سال‌ها طول کشیده است. سنجری می‌افزاید: «در واقع بعد از انقلاب مشخص شد که در قطعات ۳۳ و ۳۹ بهشت زهرا، تعداد زیادی از مبارزان و انقلابیونی که به دست ساواک به شهادت رسیدند در آنجا آرمیده‌اند. این اطلاعات هم از اسناد به جای مانده از ساواک به دست آمد.

این را هم بگویم که در اینجا بیش از ۷۰ نوع شکنجه وجود داشت. یکی از آن شکنجه‌هایی که خودم هم تجربه آن را دارم، شکنجه با کابل بود. آنها با کابل به کف پای ما می‌زدند و آن وقت بود که در اثر آن ضربه‌ها پاها خونریزی و عفونت می‌کرد. مسئله‌ای که ما را مجبور می‌کرد حتی ۴ دست و پا راه برویم. شکنجه دیگری که خودم طعم آن را چشیده‌ام، استفاده از شوک‌های الکتریکی بود. ما را روی دستگاه آپولو که همان صندلی الکتریکی بود، می‌بستند و گیره‌های دستگاه را هم به نقاط حساس بدن‌مان وصل می‌کردند که درد بسیار جانکاهی داشت.»

 کلید مقاومت در مقابل شکنجه‌ها

در میانه گفت‌وگویمان نگاهم به یکی از ابزارهای شکنجه می‌افتد، مجسمه‌ای که روی صندلی موسوم به آپولو نشسته و انگار شوک‌های الکتریکی به همه جای بدنش متصل شده‌اند. ناخودآگاه این سؤال در ذهنم شکل می‌گیرد و از حاج قدرت‌الله‌می‌پرسم، چگونه مقاومت می‌کردید؟ نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: «زندانبان‌ها وقتی که می‌آمدند تا ما را از سلول‌های تنگ و تاریکمان خارج کنند، عمداً با باتوم‌هایشان به درب‌های فلزی می‌کوبیدند تا در دل‌هایمان ترس ایجاد کنند. اینجا بود که می‌فهمیدیم شکنجه دیگری در راه است. من همیشه این مواقع شروع می‌کردم به قرائت آیات قرآن کریم. وقتی زیر لب تکرار می‌کردم: «رب اشرح لی صدری و یسرلی امری...» همه چیز در اطرافم انگار تغییر می‌کرد. حس می‌کردم دارد به من کمک می‌شود. همه بچه‌های دیگر هم همین‌طور بودند. صدای شکنجه شدنشان که در این دالان‌های تاریک می‌پیچید صدای قرآن هم شنیده می‌شد. ما متوسل می‌شدیم به ائمه اطهار و این‌گونه بود که تحمل آن دردهای طاقت‌فرسا آسان‌تر می‌شد.»

 روزهای آزادی 

از قدرت‌الله‌سنجری می‌خواهم از حال و هوایش در روزهای آزادی بگوید. لبخند می‌زند و پاسخ می‌دهد: «وقتی که آزاد شدم، تازه معنای آزادی را فهمیدم. این حس را با اعماق وجودم لمس کردم. البته من و امثال من که سابقه زندان داشتیم بعد از آزادی کاملاً تحت نظر بودیم. تمام مکالمات تلفنی ما شنود می‌شد. همیشه مأمورهایی را مثل سایه اطراف خود احساس می‌کردیم. اما همین حضور در آغوش خانواده خودش معنای آزادی بود. البته بعد از رهایی از زندان طولی نکشید که باز هم ضد رژیم شاه فعالیت کردم اما این بار به روش علمی‌تر و مخفی‌تری این کار را انجام می‌دادم.

حتی همسرم هم مرا در این فعالیت‌ها یاری می‌کرد. یادم هست در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ در میدان شهدای کنونی در راهپیمایی شرکت کردیم و در آن روز بود که مورد اصابت گلوله گاردی‌ها هم قرار گرفتم و چون ساواکی‌ها زخمی‌ها را شناسایی می‌کردند و بیمارستان‌ها را هم تحت نظر داشتند مجبور بودیم مخفیانه جای گلوله‌ها را مداوا کنیم. اما خدارا شکر می‌کنیم که خون‌هایی که ریخته و دردهایی که در همچنین زندان‌هایی کشیده شد، بی‌نتیجه نماند و ما توانستیم یکی از حاکمان جبار منطقه را سرنگون کنیم.»

زندانی سیاسی رژیم طاغوت در  زندان مخوف ساواک | اینجا هنوز بوی خون و صدای ناله می‌آید

انتقال به دادگاه

«بعد از ۶ ماه که در کمیته ساواک یعنی موزه عبرت امروزی زندانی بودم، من را به دادگاه فرستادند. البته دادگاه کلمه درستی نبود؛ در آن بیدادگاه رژیم شاه که در واقع کاملاً صوری و فرمایشی بود محکوم شدم به حبس در زندان قصر. آنجا هم مرحله دیگری از دفتر خاطرات انقلابی من بود. در زندان قصر افتخار آشنایی با بزرگانی همچون، آیت‌الله ‌لاهوتی، مرحوم شهید شاه‌آبادی، آیت‌الله ‌ اسدالله بیات، آیت‌الله ‌گرامی و دیگر بزرگان را پیدا کردم. این را بگویم که اگربندی هم وجود دارد چه خوش است که آدم با این بزرگان هم‌بند باشد. درس‌های زیادی در آنجا از آن بزرگواران یاد گرفتم. حدود یک سال هم در زندان قصر بودم تا اینکه اواخر سال ۵۳ آزاد شدم.»

 توصیه به هموطنان 

وقتی گفت‌وگویمان تمام می‌شود حاج قدرت‌الله‌سنجری، از ما می‌خواهد این مطلب را حتماً به گوش همه هموطنانش برسانیم. رو می‌کند به من و می‌گوید: «از همه هموطنانم می‌خواهم حداقل یک بار از این موزه دیدن کنند. این موزه جایگاه خاصی دارد. مخصوصاً جوان‌ترها که ایام انقلاب را درک نکرده‌اند بیایند و ببینند که مردان و زنان مبارز برای چه چیزهایی در مقابل شکنجه‌های جان فرسا مقاومت می‌کردند و هیچ اطلاعاتی به ساواک نمی‌دادند. اینجا را ببینند و بدانند که این مکان قسمتی از پازل انقلاب است. قسمتی از مقاومت‌های مردان و زنان میهن است.»

منتشر شده در همشهری محله منطقه ۴ به تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۵

کد خبر 737171

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha