بعد از دوا و دکتر بسیار، سال ۱۳۷۵، وقتی سرعت پیشرفت معلولیتش بالا رفته بود و مادر بیمارش دیگر توانایی نگهداری از او را نداشت به کهریزک آمد.

رویاهایم را بنویس

همشهری آنلاین _ زهرا بلندی:  معلولیت جسمی و حرکتی، چشمان نابینا و دردهای شدید مفصلی موانع بزرگی سر راه رشد وترقی «رضا بختیاری» بودند، اما او خیلی زود برای خودش در محافل آموزشی و فرهنگی این مؤسسه جا باز کرد. مددجوی پرتلاش و موفق ۵۸ ساله که سال ۱۳۹۵ ازدواج کرده و همراه همسرش در شهرک عمید آسایشگاه کهریزک زندگی می‌کند، توانایی قلم در دست گرفتن ندارد، اما با مشارکت بچه‌های آسایشگاه، مسئولان و کارشناسان فرهنگی مؤسسه خیریه کهریزک و طی چند سال اخیر با همراهی همسر وفادارش تخیلات و رویاهایش را با خمیرمایه ادبیات پیوند می‌زند و ثبت می‌کند. او صاحب ۲ کتاب و ۱۱ نمایشنامه خواندنی است.

هفته‌ای یکبار در کتابخانه مؤسسه خیریه کهریزک با هم قرار ملاقات دارند تا داستان‌های «رضا بختیاری» را ویرایش و بازنویسی کنند. داستان‌هایی که در تخیل آقا رضا سرچشمه دارد و این روزها همسرش «پیمانه شاهدوست» زحمت نگارش آنها را می‌کشد. هر سه پشت به قفسه چوبی کتاب‌ها، دور میزی بزرگ نشسته‌اند. دفتر قصه جلو روی «سکینه باستانی»، مسئول امور فرهنگی آسایشگاه کهریزک است تا متن را با همفکری آقا رضا بازنویسی کند. مرد نویسنده در حالی که بی‌حرکت روی ویلچر قدیمی‌اش نشسته در کمال آرامش و خونسردی، جملات را اصلاح می‌کند: «لطفاً خط سوم را دوباره کمی آرام‌تر بخوانید تا اصلاحش کنم.»

بختیاری شال و کلاه کرده و زیپ کاپشنش را تا زیر گلو بالاکشیده. روی چشمانش عینک دودی است و روی لب‌هایش لبخندی جا خوش کرده. دارای معلولیت کامل جسمی و حرکتی است و چشمانش نابیناست، اما کلامش نافذ است و در صحبت کردن هیچ مشکلی ندارد: «۷ ساله بودم و پر جنب‌وجوش. یک روز حین بازی به زمین خوردم و پاهام آماس کرد. همسایه شکسته‌بندمان در همدان گفت پاهات طوریش نیست و فقط یک ضرب‌دیدگی ساده است، اما از آن روز به بعد دیگر این پاها برای من پای سابق نشدند. کار هر روزه مادرم شده بود چرخاندن من بین شفاخانه‌های شهر، از این دکتر به آن دکتر. به دلیل همین آمد و رفت‌ها از تحصیل هم بازماندم. تا ۱۱‌ـ ۱۲ سالگی کژدار و مریز راه می‌رفتم، اما پس از آن دیگر معلولیتم رو به وخامت گذاشت و دست و پاهام به‌طور کامل دچار معلولیت شد. ۱۶‌ـ ۱۷ سالگی در اثر بیماری آب سیاه، دچار علائم کم‌بینایی شدم و سال ۱۳۷۴ بینایی‌ام را هم کامل از دست دادم. سال ۱۳۷۵ بود که با پیشرفت معلولیتم و ناتوانی مادرم در نگهداری از من، چون خودش دچار ناراحتی قلبی و آسم شده بود، برای زندگی به اینجا آمدم.»

روایتی از زندگی شورانگیز یک نابینای نمایشنامه‌نویس | رؤیاهایم را تو بنویـس!

  •  موفقیت در تئاتر و آغاز نویسندگی

چشمانش نمی‌دید اما کاملاً متوجه بود که هم‌اتاقی‌هایش هر صبح برای شرکت در کلاس‌های هنری، فرهنگی و ورزشی از آسایشگاه خارج می‌شوند. آرزویش این بود که از تخت برخیزد و با بچه‌ها همراه شود، اما ۲ سال اول ورودش با شدت گرفتن بیماری و دردهای شدید مفصلی که‌گاه و بیگاه به سراغش می‌آمد، امکان شرکت در هیچ یک از فعالیت‌های آسایشگاه و کارگاه‌ها را نداشت: «صبح‌به‌صبح در اتاق باز و بسته می‌شد و هریک از بچه‌ها به قصد ‌کاری هنری اتاق را ترک می‌کردند، اما روزهای من همین‌طور عاطل و باطل می‌گذشت.

بعد از مدتی با اصرار و کمک‌های بچه‌های آسایشگاه در کلاس‌های حفظ قرآن شرکت کردم و با موفقیتم در این زمینه، به کلاس تئاتر دعوت شدم. تحرک نداشتم و چشمانم هم نمی‌دید، اما در بیان دیالوگ‌ها خوب عمل کردم و تا حدی در تئاتر پیشرفت داشتم. این‌طوری بود که به‌عنوان دستیار کارگردان در غیاب کارگردان، می‌توانستم کلاس را اداره کنم. منی که سواد خواندن و نوشتن نداشتم کم‌کم رشد کردم و علاوه بر کارگردانی به نمایشنامه‌نویسی هم علاقه‌مند شدم. همین‌جا خط بریل یاد گرفتم، اما خیلی زود انگشتانم از کار افتاد و دیگر توانایی خواندن و نوشتن هم از من گرفته شد. تا وقتی اینجا بودم بچه‌های آسایشگاه داستان‌های ذهنی‌ام را که به موضوعات روز و اتفاقات آسایشگاه مربوط می‌شود، می‌نوشتند و از سال ۱۳۹۵، بعد از ازدواج با پیمانه خانم، ایشان زحمت این کار را می‌کشد و سپس در کتابخانه کهریزک با کمک خانم باستانی و دیگر کارشناسان امور فرهنگی، داستان‌ها را ویرایش و بازنویسی می‌کنیم.»

  • چشیدن طعم واقعی زندگی

«پیمانه شاهدوست» ساکن شهرری و جزو نیروهای داوطلب کمک به مددجویان آسایشگاه خیریه کهریزک بود که گهگاهی همراه خانواده به اینجا سر می‌زد و طی همین ملاقات‌ها با بختیاری آشنا می‌شود: «کافی است که چند بار به اینجا بیایید و بروید، آن وقت است که وابسته می‌شوید به بچه‌های اینجا. آقا رضا طی این ملاقات‌ها از من شناخت پیدا کرده بود و وقتی خواستگاری کرد، از یک‌طرف دلم راضی بود و از طرف دیگر از سختی راه پر پیچ و خم می‌ترسیدم؛ در نهایت به حرف دلم گوش سپردم و با آغاز زندگی مشترک در کنار مردی مهربان، خودساخته، دوستداشتنی خوشبختی را به خودم هدیه دادم. نمی‌خواهم منکر سختی‌ها بشوم. رسیدگی به فردی با شرایط آقا رضا راحت نیست، اما من طعم واقعی زندگی را در کنار او چشیده‌ام. شرایط جسمی ما با هم خیلی فرق دارد، اما خیلی به هم نزدیکیم، چون زیاد با هم حرف می‌زنیم، با هم کتاب می‌خوانیم، با هم به پارک می‌رویم، غذا می‌خوریم و چای می‌نوشیم و از همه زیباتر اینکه او تخیلاتش را می‌گوید و من برایش می‌نویسم... مگر زندگی چیزی غیر از این است!؟ ‌»

  • درخواست همکاری با «مهران مدیری» و «رضا عطاران»

«رضا بختیاری» تا الان ۲ کتاب شعر و رمان با نام‌های «پنجره» و «خانه‌ای در بهشت» به چاپ رسانده و ۱۱ نمایشنامه هم با عنوان‌های «مسافر شیراز»، «بابا رستم»، «بربری» و... دارد. او اکنون در حال نوشتن کتاب سومش با نام «کهریزک، بهشت کوچک» است. ۶ نمایشنامه او طنزآمیز است و یکی از آرزوهایش تبدیل آنها به فیلم است: «به دلیل شرایطم، امکان به اجرا در آوردن نمایش‌هایم را ندارم. یکی از آرزوهایم این است که آقای «مهران مدیری» یا «رضا عطاران» نمایشنامه‌ام را بخوانند و اگر مورد تأییدشان بود فیلمی از آن بسازند.»

کد خبر 649317

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha