از اول قرار نبود معلم شود. حتی به آموزگاری فکر هم نکرده بود. اگر با همان دست فرمان قبل جلو می‌رفت و دروس حوزه را ادامه می‌داد شاید الان در هیبت یک روحانی در قم مشغول فعالیت دیگری بود.

معلمی

همشهری آنلاین _ پریسا نوری: ا اما به درخواست مادر که نمی‌خواست او از قزوین خارج شود، ماند و معلم شد و حالا در ۹۶ سالگی با ۷۷ سال سابقه تدریس، هنوز هم معلم است؛ یک معلم تمام‌عیار. وصف «حسین وحیدی قزوینی» آموزگاری که در طول ۷ دهه تدریس هزاران شاگرد را در ۳ نسل پرورش داده، زیاد شنیده و به دنبال بهانه‌ای برای ملاقات با این معلم پیشکسوت بودیم. به همین دلیل هفته گذشته کمی زودتر از سالروز تولد ۹۶ سالگی استاد همراه چند تن از شاگردان قدیمی به دیدارش رفتیم. به دیدار مردی که با وجود کهولت سن هنوز هم دست از معلمی نکشیده و اشکالات درسی بچه‌ها را بدون چشمداشت در خانه رفع می‌کند و می‌گوید: «اگر روزی بیاید که آن روز درس ندهم خسته می‌شوم... تا زمانی که نفس دارم می‌خواهم معلم باشم.»

  •   «زالزالک» ایلام است یا «به» اصفهان؟

خانه‌اش در یکی از خیابان‌های فرعی محله مجیدیه است. با چهره‌ای تکیده و روی باز تا جلو در به پیشوازمان می‌آید. چشمش که به شاگردانش می‌افتد گل از گلش می‌شکفد؛ درست مثل پدری که ذوق بچه‌هایش را می‌کند با شوق سراپای شاگردانش را می‌نگرد و می‌گوید: «اینها همکلاسی من هستند؛ چون زمانی با من زیر سقف یک کلاس بوده‌اند.» آرام و شمرده برایمان تعریف می‌کند که دوران کودکی و نوجوانی‌اش را در قزوین گذرانده و بعد از پایان تحصیلات می‌خواست به قم برود تا درس فقه و شرعیات بیاموزد اما به خواست مادر در قزوین می‌ماند و معلم کلاس اول می‌شود؛ کلاسی که شاگردانی چون شهید رجایی داشته. آقامعلم درباره نخستین روز کارش این‌طور می‌گوید: «روز اول کارم دلشوره داشتم و نمی‌دانستم چه باید بکنم. رفتم سر کلاس و بچه‌ها را تماشا کردم. نمی‌دانم خدا چه نیرویی به من داد که با دیدن معصومیتی که در نگاه بچه‌ها موج می‌زد به کارم بسیار علاقه‌مند شدم.

از آنجایی که کارآموزی نکرده بودم و روش تدریس نمی‌دانستم با خودم گفتم بهتر است از قصه گفتن شروع کنم. بالاخره اینها بچه‌اند و از قصه خوششان می‌آید. یکی از داستان‌های کتاب را برای بچه‌ها تعریف کردم و آنها هم با علاقه گوش می‌دادند. خلاصه اینکه روز اول کارم این‌طور گذشت و به نظرم نتیجه خوبی داد. روزهای بعد حروف الفبا را با شعر و آهنگ و قصه به بچه‌ها یاد دادم و بعد از مدت کوتاهی بچه‌ها نوشتن و خواندن کلمه‌ها را به خوبی یاد گرفتند. این موضوع موجب تعجب مدیر مدرسه شده بود.» حرف‌هایش که به اینجا می‌رسد یکی از شاگردانش می‌گوید: «استاد! ما بارها این خاطرات را شنیده‌ایم اما شنیدنش هر بار برایمان تازگی دارد و نوبر است.» استاد به شوخی جواب می‌دهد: «زالزالک ایلام است یا به اصفهان که می‌گویی نوبر است! ‌»

  •  به ما کمک کنید!

استاد یادگاری‌های شاگردانش را که شامل نامه، عکس، کارت پستال‌ و... است در چندین آلبوم نگه داشته و با دقت از آنها مراقبت می‌کند. آلبوم نامه‌ها را ورق می‌زنیم. تاریخ پایین اغلب آنها مربوط به دهه‌های ۴۰ و ۵۰ است. چند نامه در سربرگ مخصوص پزشکان نوشته شده؛ پیداست شاگردان استاد خواسته‌اند با یک تیر دو نشان بزنند؛ هم با نامه‌نگاری احوال استاد ‌ را جویا شوند و هم با این خبر که پزشک شده‌اند، دل معلم پیر را شاد کنند. این میان یکی از نامه‌ها که تا شده و محرمانه به نظر می‌رسد توجهمان را جلب می‌کند. نامه مربوط به سال ۱۳۴۵ است و در آن با خط بچگانه این‌طور نوشته شده: «سلام آقا معلم! .... من از شما می‌خواهم به ما کمک کنید... هزار تومان پول به پدرم بدهید...» استاد نگاهی به نامه می‌کند و می‌گوید: «دلم آتش گرفت. شاگردم نامه نوشته بود و از من خواسته بود هزار تومان به پدرش کمک کنم. سال ۱۳۴۵ بود و حقوق من هزار تومن نبود. اما آن را جور کردم. پدرش خیلی از من تشکر کرد ولی چیزی که برایم ارزش داشت این بود که این شاگردم مرا چقدر امین و محرم و نزدیک دانسته که این درخواست را کرده است.»

رکورددار طولانی‌ترین زمان تدریس در ایران متعلق به کیست؟| ۷۷ سال آموزگاری و هزاران دانش‌آموز

  • زنگ تفریح را با بچه‌ها می‌گذراند

  «علی عباس بشنام» متولد سال ۱۳۲۱ و از همکاران قدیمی استاد وحیدی است. می‌گوید: «از اوایل دهه ۴۰ ایشان را می‌شناسم و همیشه سعی کرده‌ام جا پای جای ایشان بگذارم.» او ادامه می‌دهد: «یادم می‌آید در طول دوره تدریسشان خستگی‌ناپذیر بودند و حتی زنگ‌های تفریح که معلم‌ها به دفتر می‌آمدند تا چای بنوشند و خستگی رفع کنند، ایشان در کلاس می‌ماندند تا با بچه‌ها وقت بگذرانند.» این بازنشسته فرهنگی می‌گوید: «آقای وحیدی در کلاس درس حواسشان به احوال و روحیات شاگردانشان بود. اگر شاگردی ناراحت بود بعد از کلاس می‌پرسید:‌چی شده؟ چرا امروز نمی‌خندی؟ چرا حواست به درس نیست؟ اگر مشکلی‌داری به من بگو.» همکار قدیمی ادامه می‌دهد: «یک ویژگی دیگر ایشان این است که هنوز هم در محافل آموزشی و فرهنگی شرکت می‌کنند و دانش و اطلاعات و روش تدریسشان را به روز نگه می‌دارند.»

  • هر سال نخستین تبریک تولدم را از استاد می‌گیرم

یادم است همیشه با کت و شلوار و جلیقه سر کلاس درس حاضر می‌شدند و نخستین چیزی که پای تخته می‌نوشتند کلمه «بسم‌الله‌الرحمن الرحیم» بود. اینها را «آرش اشراقی» ۴۰ ساله می‌گوید. او که در مدرسه‌راهنمایی سروش در خیابان یخچال شاگرد استاد بود خاطره دیگری از ایشان نقل می‌کند: «۱۲ آبان روز تولدم است. سالی که شاگرد استاد بودم به مناسبت تولدم یک خودکار پارکر هدیه دادند.» این شاگرد ۴۰ ساله که حالا مدیرعامل یک شرکت مهندسی است ادامه می‌دهد: «از آن سال هر روز ساعت ۸ تا ۱۰ صبح استاد به خانه ‌ما زنگ می‌زنند و روز تولدم را تبریک می‌گویند. در واقع نخستین پیام تبریک تولدم را از ایشان می‌گیرم و حسابی شارژ می‌شوم.» اشراقی ادامه می‌دهد: «یک بار استاد به مشهد رفتند و برای همه بچه‌های کلاس سجاده سفید سوغات آوردند. من خودکار و سجاده را هنوز مثل روز اول نگه داشته‌ام. چون برایم خیلی عزیز هستند.»

  •  تدریس رایگان ریاضی

«محمدحسین وحیدی» پسر بزرگ استاد درباره ارتباط پدرش با همسایه‌ها می‌گوید: «۳۰ سال است که به مجیدیه آمده‌ایم. همه همسایه‌ها و اهل محله پدرم را می‌شناسند و برایش احترام زیادی قائلند. پدرم هم متقابلاَ آنها را دوست دارد و برای بچه‌های محله رایگان کلاس درس می‌گذارد» او ادامه می‌دهد: «با وجود کهولت سن هنوز تعطیل نشده و بچه‌ها برای رفع اشکال درسی به خانه می‌آیند و گاهی هم تا دیروقت تلفنی به سؤالات بچه‌ها پاسخ می‌دهند و در جواب ما که می‌خواهیم بیشتر استراحت کنند و مراقب خودشان باشند می‌گویند: من که ثروتی ندارم مدرسه و بیمارستان بسازم، می‌خواهم برای بچه‌ها یادگاری بگذارم.»

  •  تاریخ تولد شاگردانم را می‌دانم

معلم پیشکسوت که خود را پدر معنوی شاگردانش می‌داند در میان یادگاری‌هایش دفترچه‌ای دارد که شماره تلفن و تاریخ تولد بسیاری از شاگردانش را در آن نوشته و هر سال روز تولدشان را تبریک می‌گوید. در این‌باره می‌گوید: «چند سال پیش وقتی روز تولد به یکی از دانش‌آموزانم زنگ زدم مادرش گوشی را برداشت و گفت پسرش به خارج از کشور رفته است. او وقتی مرا شناخت و فهمید برای چه زنگ زده‌ام از خوشحالی به گریه افتاد و گفت: مگر می‌شود شما نام و تاریخ تولد بچه مرا به یاد داشته باشید؟ در جواب گفتم: فکر نکنید فقط شما پدر و مادرشان هستید، من جوانی‌ام را پای این بچه‌ها گذاشته‌ام و مثل یک پدر مراقبشان بوده‌ام. پس طبیعی است که روز تولدشان به آنها زنگ بزنم. بعد از مدتی همان شاگرد که موضوع را از مادرش شنیده بود به ایران آمد و مستقیم از فرودگاه به خانه‌ام آمد تا مرا ببیند.»

  • ۴۹ کتاب آموزشی نوشته‌ام

استاد وحیدی پس از ۳۰ سال معلمی در مدارس قزوین و شمیران سال ۱۳۵۵ بازنشسته می‌شود. البته فقط روی کاغذ. چون فعالیت‌ آموزشی‌اش تا امروز ادامه دارد. او در همه این‌ سال‌ها تنها به مسئولیت سازمانی‌اش فکر نکرده است. او با شاگردانش رفاقت کرده، به آنها آداب زندگی یاد داده، روش تدریس خلق کرده و شیرینی درس ریاضی را به بچه‌ها چشانده است. می‌گوید: «بعد از بازنشستگی در ۱۶ مدرسه غیرانتفاعی تدریس کرده‌ام. طراح سؤال کنکور دانشگاه آزاد بوده‌ام. ۵۰ دوره کارآموزی ریاضی را گذرانده‌ و ۴۹ کتاب آموزشی نوشته‌ام و...» او ادامه می‌دهد: «همه از من می‌پرسند با معلمی چگونه زندگی کرده‌ای؟ می‌گویم من معلمی نکرده‌ام که زندگی کنم، بلکه زندگی‌ کرده‌ام که معلمی کنم.»پس همشهری محله کو؟
استاد وحیدی در کنار مطالعه کتاب‌ها و نشریات مختلف از خوانندگان دائمی نشریه همشهری محله است. در بدو ورود ما چند نسخه از روزنامه را می‌آورد و می‌گوید: «همشهری محله منطقه ۴ قبلاً روزهای سه‌شنبه منتشر می‌شد و پسرم هر هفته آن را می‌خرید تا من بخوانم اما مدتی است پیدا نمی‌کنم. پس همشهری محله کجاست؟ ‌» خوشحال از اینکه این مرد بزرگ مطالب نشریه را دنبال می‌کند توضیح می‌دهیم که روز انتشار مجله عوض شده است.

  •  گلیسیرین و آب نارنج به دستمان می‌مالید

«این عکس را ببینید. یادش به خیر... آن روز چه برفی آمده بود... چقدر در حیاط مدرسه برف بازی کردیم... فکر می‌کردیم شاید به خاطر برف معلم‌ها نیایند و مدرسه تعطیل شود... اما استاد وحیدی مثل هر روز سر ساعت آمد...» شاگردان قدیمی ۳۵ تا ۸۰ ساله دور استاد حلقه زده‌اند. آلبوم‌های عکس که ورق می‌خورد، بازار خاطره‌گویی گرم می‌شود. «علی حیدر کلهر» ۷۲ ساله که دوره ابتدایی شاگرد استاد بوده می‌گوید: «۶۶ سال قبل در مدرسه شاپور تجریش شاگرد استاد بودم. آن روزها شمیران خیلی برف می‌بارید. ما هم بچه بودیم و می‌رفتیم برف بازی و دستمان از شدت سرما قاچ می‌خورد. استاد مثل یک پدر مهربان و دلسوز گلیسیرین را با آب نارنج قاطی می‌کرد و به دست‌هایمان می‌مالید تا نرم شوند. ما سال‌ها با این فرمول ترک دستانمان را خوب می‌کردیم.» او که مهندس بازنشسته شرکت نفت و مدیر چند شرکت تجهیزات نفتی است ادامه می‌دهد: «ایشان فاصله بین معلم و شاگردی را به حداقل رسانده بود. جوری رفتار می‌کرد که بچه‌ها با او احساس راحتی می‌کردند. یادم است ماه مبارک رمضان بارها مثل یک دوست دستم مرا می‌گرفت و با هم از مدرسه شاپور به مسجد گیاهی می‌رفتیم و نماز می‌خواندیم و برمی‌گشتیم.» او می‌گوید: «در همه این سال‌ها سعی کرده‌ام ارتباطم را با استاد حفظ کنم. احساس محبت و ارادتی که به ایشان دارم وصف‌ناپذیر است. وقتی می‌گویند شما را مثل پسرهایم دوست دارم اشک در چشمانم جمع می‌شود.»

  • استاد بارها واسطه شد که از مدرسه اخراج نشوم

«محمدرضا نیکنام» ۳۹ ساله روزگاری از شاگردان بازیگوش مدرسه سروش بوده؛ به‌طوری که چند بار عذرش را خواسته‌اند. او در این‌باره می‌گوید: «به قدری بازیگوش بودم و آتش می‌سوزاندم که مادرم در کیفم همیشه آتل، پانسمان و وسایل کمک‌های اولیه می‌گذاشت. برای همین شیطنت‌ها مدیر مدرسه بارها خواست اخراجم کند اما هر بار آقای وحیدی واسطه می‌شدند و پادرمیانی می‌کردند.» شاگرد بازیگوش استاد که حالا مدیر چند داروخانه در تهران است همیشه دلش می‌خواسته محبت‌های استاد را جوری جبران کند و کرونا این فرصت را به او می‌دهد. می‌گوید: «اوایل که کرونا آمده بود و ماسک و الکل کمیاب شده بود فکر کردم شاید بتوانم کمکی به استاد کنم. پس برای جبران گوشه‌ای از دنیای زحمات استاد، یک بسته ماسک و الکل به منزلشان فرستادم و هر قدر ایشان اصرار کردند پولش را نپذیرفتم. اما چند روز بعد پسر استاد از طرف ایشان به داروخانه آمدند و پاکتی که حاوی ۴ تراول ۵۰ هزار تومانی بود برایم آوردند. من آن پول‌ها را به‌عنوان تبرک زیر شیشه میز کارم نگه داشته‌ام.»

کد خبر 645550

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha