شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۷ - ۰۸:۲۱
۰ نفر

مهرداد ابوالقاسمی: پرستو گلستانی را همه به عنوان بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون می‌شناسند.او در سال‌های گذشته همواره به عنوان بازیگر به فعالیت مشغول بوده است.

او امسال برای نخستین‌بار، کارگردانی را تجربه کرد و با نمایش «گاردن پارتی در برف» در جشنواره تئاتر بانوان شرکت کرد تا طعم کارگردانی را چشیده باشد. نمایش
«گاردن پارتی در برف» پس از اجرا در جشنواره و دریافت جوایزی از جشنواره، در تالار مولوی به اجرای عمومی درآمد.

به بهانه اجرای این نمایش با پرستو گلستانی  به گفت‌وگو نشستیم.

  • خانم گلستانی!  اولین تجربه کارگردانی چگونه بود و چه نکاتی به عنوان کارگردان برایتان مهم بود؟

خلاقیت بازیگران برایم خیلی اهمیت دارد به دلیل اینکه از وجه بازیگری‌ام برای هدایت بازیگران استفاده کردم. در حقیقت خودم را جای بازیگران قرار می‌دادم، به خلاقیت آنان ایمان داشتم و به نظر من، هومن برق نورد و نرگس امینی از بازیگران خوب تئاتر هستند.

همه آنها از خلاقیت خوبی برخوردار هستند،  لحظه‌های مدنظرم در این نمایش را به خوبی درک می‌کردند و به نتیجه می‌رساندند. از طرفی خودم هم به دلیل بازیگر بودنم، تاکید زیادی روی حس لحظه‌به لحظه نقش‌ها داشتم،‌  در حقیقت از حس بازیگری‌ام در کارگردانی‌ام استفاده کردم و سعی کردم تحلیل‌هایم را با یک کد و نشانه و حتی با ارائه مثال به بازیگرانم منتقل کنم. همچنین نمایشنامه «گاردن پارتی در برف» نمایشنامه‌ای به شدت بازیگر محور است و بخش عظیمی از نمایش روی دوش بازیگر قرار دارد .

  • بستر نمایش «گاردن پارتی در برف» یک بستر کاملا واقع‌گراست اما اتفاقات و رویدادهای غیرواقعی زیادی در قصه نمایش جای گرفته است و همین مسئله باعث شده تا منطق و رویداد دراماتیک در اثر با هم انطباق پیدا نکند و نوعی تضاد را رقم بزند.

به این مسئله که هر نمایشنامه‌ای باید به طور 100 درصد از منطق دراماتیک برخوردار باشد، اعتقادی ندارم.  در آثار چیستایثربی و به خصوص این نمایش دو حالت جداگانه وجود دارد. همانطور که شما گفتید یک وجه  داستان یک مسئله کاملا رئالیستی است که در جامعه هم به وفور دیده می‌شود و با شخصیت‌های‌ نمایش از منظر روان‌شناختی و روان‌شناسانه  برخورد شده و این آدم‌ها از جنبه‌های روانی در بستر زندگی اجتماعی مورد بررسی
 قرار‌ گرفته‌اند. در وجه دیگر نمایش که در متن هم وجود داشت و علاقه‌مندی من به متن را رقم زد،  ساختار غیرواقعی و سوررئالیستی قضیه است. فضا، یک فضای یک غیرواقعی بود که داستان‌های غیر ملموسی را رقم می‌زد و قصه در یک جایگاه غیرواقعی حتی با شخصیت غیرواقعی شکل می‌گرفت در عین حال شیوه اجرایی در بستر قصه وجود داشت.

  • قصه کاملا واقعی است اما به عنوان مثال ورود مرد سفیدپوش کاملا غیر واقعی است و در عین حال هیچ تغییری در فضای داستان وارد نمی‌کند و سایر شخصیت‌ها هم به دور از هر گونه منطق داستانی دراماتیک به راحتی پذیرای این شخصیت می‌شوند.

من این مسئله را اینگونه نمی‌بینیم. اتفاقا معتقدم که همیشه نباید با مسائل از پیش تعریف شده جلو برویم.  ممکن است به یک شیوه و نوع نگاه در اجرا دست پیدا کنیم که اتفاقا جدید باشد کما اینکه معتقدم این خلاقیت‌ها باید باورپذیر باشد. به نظر من در این مسئله مرد سفیدپوش شخصیتی کاملا غیرواقعی است، که وارد یک داستان واقعی می‌شود و تماشاگر هم به راحتی او را می‌پذیرد؛  در حقیقت در عملکرد، رفتار و... او واقعی است،  اما اساس و مبنای او غیرواقعی است.

  • بحث جنایی نمایش که محور اصلی داستان و تم نمایش هم بر مبنای آن طرح‌ریزی و شکل گرفته است در روند نمایش و با طی شدن زمان کمرنگ‌تر می‌شود و به حاشیه می‌رود در حالی‌که می‌تواند مبنا و پایه نمایش باشد.

به نظر من بیان این مسئله تا همین حد کافی و لازم به نظر می‌رسد، برای اینکه بیشتر از این، حرف قصه تغییر پیدا می‌کرد و قرار نبود جنایت حرف اصلی نمایش باشد. در ساختار نمایش و در لحظه به‌لحظه نمایش این داستان جنایی را می‌بینیم اما پررنگ نیست. به نظر من حد داستان جنایی نمایش همین‌قدر بود و نباید بیش از این پررنگ می‌شد، چرا که مفهوم کلی قضیه و نگاهی که در داستان رئال نمایش وجود دارد و نتیجه‌گیری حاصل از آن را تحت‌الشعاع قرار می‌داد و حتی آن را از بین می‌برد،  نمی‌خواستم یک تئاتر جنایی را روی صحنه برده باشم اما رگه‌های جنایی را در این نمایش لازم و ضروری می‌دیدم.

  • اما به هر حال این مسئله جنایی محور نمایش قرار می‌گیرد ولی مخاطب در آخر نمایش با یک جنایت جدیدتر و  واقعی‌تر روبه‌رو می‌شود. در حالی که از ابتدا مخاطب در این اندیشه است که با یک داستان جنایی روبه‌رو است اما در پایان، قضیه متفاوت می‌شود و تازه جنایت شکل می‌گیرد،  با این وجود بهتر نبود بیشتر به این مسئله پرداخته می‌شد خصوصا که در انتهای نمایش که  شخصیت‌ها بسیار راحت‌تر با این امر روبه‌رو می‌شوند و خیلی ساده از کنار آن می‌گذرند.

واضح‌‌تر توضیح دهید تا بتوانم پاسخ دهم.

  • در انتهای نمایش می‌بینیم که نیکی زنده است و هیچ‌کدام از آن داستان‌ها واقعیت نداشته و نیکی به همراه همسرش، ساحل را به همراه فرزند نوزادش تنها می‌گذارند و می‌روند پس از شنیدن صدای شلیک گلوله است که فرضیه جنایت جدید شکل می‌گیرد و نمایش با ابهام به پایان می‌رسد.

در شکل واقعی و رئالیستی قضیه حرف شما صحیح است و جنایت در انتهای نمایش رخ می‌دهد و ما تا همین حد با مسئله روبه‌رو می‌شویم، اما واقعا چه کسی می‌تواند بگوید این داستان، یک داستان واقعی بوده؟! شاید این داستان یک خواب یا رویا بوده؟! البته تمام این مسائل به این دلیل بدون نتیجه در اختیار مخاطب قرار گرفته تا خودش در این‌باره فکر کند. چه کسی می‌تواند بگوید که بچه‌ای که در انتهای نمایش به ساحل داده می‌شود،  واقعی است؟ در حقیقت هیچ مرزی بین واقعیت و رویا در این نمایش وجود ندارد و تمام این مسائل را به عمد در نمایش قرار داده‌ام.

  • بازگذاشتن پایان نمایش به نظر من ریسک بزرگی است و می‌توان تفسیرها و برداشت‌های متفاوتی از نمایش داشت از این برداشت‌های متفاوت هراسی نداشتید؟

زندگی ما مجموعه‌ای از واقعیت و غیرواقعیت‌هاست.

  • چرا اندیشه شخصی خود را از این مسائل وارد نمایش‌تان نکردید؟

اندیشه من در لحظه‌لحظه نمایش جاری است؛ چه در لحظه‌های واقعی نمایش و چه در لحظه‌های غیر واقعی نمایش می‌توانید آن را ببینید.

  • اما هیچ جمع‌بندی‌ای از این لحظه‌ها تا پایان نمایش پدیدار نمی‌شود و به وحدت نمی‌رسد!

برای اینکه من اعتقاد دارم می‌توان به هزاران شکل فکرکرد و اینکه هیچ آدم مطلقی در دنیا وجود ندارد.

کد خبر 60720

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز