شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷ - ۰۴:۵۶
۰ نفر

ترجمه - نیلوفر قدیری: در سال‌های اخیر هیچ‌گاه تا این اندازه جهان و خود کشور آمریکا منتظر انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا نبوده‌است.

از دو سال پیش از انتخابات و در روزهایی که نام اولین نامزدهای درون حزبی جمهوریخواهان و دمکرات ها در رسانه‌های آمریکایی دیده و شنیده می‌شد، تحلیل‌ها درباره روزهای بعد از جورج بوش شروع شد.

دلیل این بی‌تابی برای خروج بوش از کاخ سفید در داخل آمریکا با خارج از آن، هم شباهت دارد و هم تفاوت. در داخل آمریکا شرایط اقتصادی بسیار نابسامان است و این نابسامانی نه تنها در شاخص‌های کلان اقتصادی، که در میز غذای مردم و کیف پول آنها هم نمود پیدا کرده‌است. از سوی دیگر مردم هم در داخل آمریکا و هم در دیگر نقاط جهان از جنگ و خون‌ریزی و قلدر‌مآبی که از نخستین روزهای دولت بوش به وجهه مشخصه سیاست خارجی واشنگتن تبدیل شد، خسته‌اند.

سیاست‌خارجی آمریکا ممکن است در دوران رئیس‌جمهوری بعدی تغییر کند اما سردرگمی درباره عراق و  نگرانی از آینده نقش آمریکا در دنیا همچنان باقی می‌ماند و نمی‌توان آن را به راحتی و طی چند سال تغییر داد.

یکی از تاثیرگذارترین تصویرهای روزهای انتخابات در آمریکا تصویر جمعیت 20 هزار نفری از انبوه مردمی است که برای باراک اوباما هورا می‌کشند. در این تجمع‌ها هر گاه که سخن او به سیاست خارجی می‌رسد تشویق‌ها بالا می‌گیرد. او به یاد طرفدارانش می‌اندازد که از ابتدا با جنگ عراق مخالف بوده‌است. تاکید می‌کند که آمریکا باید بیش از عراق بر القاعده تمرکز کند و وعده می‌دهد که به محض رئیس‌جمهور شدن، نیروهای آمریکایی را از عراق خارج می‌کند.

هیلاری کلینتون رقیب حزبی باراک اوباما در حزب دمکرات -که البته اخیرا و بعد از یک ماراتن طاقت‌فرسا و بعد از اینکه همه آمار و ارقام از شکست او در مقابل اوباما در انتخابات درون حزبی حکایت می‌کرد، از این رقابت کناره گرفت-  به اندازه اوباما در این باره خوش‌زبانی نمی‌کرد. او درباره عراق حرف چندانی نمی‌توانست بزند چرا که در کنگره و در مقام سناتور ایالت نیویورک با رای خود حمله به عراق را در سال 2002 قانونی کرده‌ بود. اما حتی او هم با سخن گفتن درباره سیاست خارجی، انبوه مردم را به وجد می‌آورد. هیلاری وعده می‌داد که طی 60 روز از آغاز ریاست جمهوری‌اش نیروهای آمریکا را از عراق خارج می‌کند. او همچنین جورج بوش را به اتخاذ مصیبت‌بارترین سیاست خارجی در تاریخ آمریکا متهم می‌کرد. 

برای جان مک کین اما اوضاع متفاوت‌تر از این است. مک کین می‌گوید که عقب کشیدن نیروهای نظامی آمریکا از عراق برای خاورمیانه مصیبت‌بار است و نوعی تحقیر را برای آمریکا به دنبال می‌آورد. او تاکید می‌‌کند که آمریکا باید در عراق بماند و شاید زمان این حضور حتی به 100 سال هم برسد. مک کین اوباما را به بافتن تصورات کاملا پوچ برای ثبت در تاریخ  متهم می کند.

در حوزه سیاست خارجی، آمریکا انگار به دو کشور و جامعه کاملا مجزا تبدیل می‌شود. گویی واقعا دو آمریکا در یک گسترده جغرافیایی وجود دارد. درباره عراق این اختلاف نظر بسیار بیشتر است. آیا آمریکا باید جنگ با تروریسم را در کانون سیاست خارجی خود قرار دهد  یا با این موضوع در کنار دیگر موضوعات رفتار کند؟ آیا آمریکا باید با ایران وارد جنگ شود؟ یا باید با این کشور و دیگر کشورها به مذاکره مستقیم بنشیند؟

این‌ها پرسش‌هایی است که از یک اختلاف عمیق در عمق جامعه و دنیای سیاست آمریکا خبر می‌دهد و میراثی است که برای مردی می‌ماند که نامش از صندوق‌های رای در ماه نوامبر بیرون خواهد آمد.

بوش 7 سال پیش با هزاران وعده روی کار آمد اما اتخاذ یک سیاست خارجی قلدرمآبانه جایی در این وعده‌ها نداشت. در حقیقت بوش در تبلیغات انتخاباتی خود کمتر درباره سیاست خارجی سخن می‌گفت. او خود را یک محافظه‌کار با سبک جدید تصویر می‌کرد. یک سیاستمداری که برای اتحاد آمده نه نفاق.

دیک چنی زمانی که به عنوان معاون جورج بوش وارد رقابت انتخاباتی شد، یک سیاستمدار واقع‌گرا به نظر می‌رسید که بر حرف خود تاکید دارد و در جنگ اول خلیج فارس وقتی در پنتاگون وزیر بود، با سرنگونی صدام حسین مخالفت کرده‌بود. گفته می‌شود که در آن زمان چنی این پرسش را مطرح کرده که ما تا کی باید در بغداد بمانیم؟ کالین پاول وزیر خارجه پیشنهادی بوش به خاطر احتیاط و محافظه‌کاری ‌اش در استفاده از زور مشهور بود. او اعتقاد داشت که یا باید با توان بسیار وارد عمل شد و یا اصلا وارد کارزار نشد. او همچنین به خاطر علاقه بسیار به کار کردن با متحدان، بسیار معروف بود.

در جریان تبلیغات انتخاباتی جورج بوش، او سیاست خارجی بسیار متواضعانه‌ای را برای آمریکا پیشنهاد می‌داد. سیاست خارجی که به گفته او بازتابی از شخصیت آمریکا باشد. او اعتقاد داشت که قدرت باید با تواضع همراه باشد. بوش رویکرد خود را در این زمینه با  غرور و تکبر دولت کلینتون مقایسه می‌کرد و می‌گفت که آن سیاست باعث دور کردن متحدان آمریکا و دفع دوستان شده بود.

اما همه این وعده‌ها و سخنان به ناگهان و بعد از 11 سپتامبر 2001 تغییر کرد. این تراژدی در ابتدا آمریکا را به خاطر سوگواری برای یک غم مشترک و عزم و  اراده برای ریشه‌کنی القاعده یکپارچه کرد. اما سیاست‌های بوش این احساس گرم اتحاد ملی را با افتراق و انشقاق بی‌سابقه در تاریخ آمریکا عوض کرد.

بوش چند ساعت بعد از این حمله گفت که آمریکا وارد جنگ با تروریسم شده‌است. او گفت که آمریکا هیچ تفاوتی میان تروریست‌ها و کسانی که به آنها پناه داده‌اند قائل نیست و برای مقابله با این پدیده یا در همکاری با دوستان و یا اگر نشد، به تنهایی و بدون دوستان، وارد عمل می‌شود. بوش گفت که آمریکا در این جنگ به سراغ ریشه‌های تروریسم می‌رود که در خاورمیانه است. این سیاستمدار آرام 6 ماه پیش ناگهان به مرد نبرد جهانی میان خیر و شر تبدیل شد.

 استدلال او برای سیاست خارجی کاملا تغییر کرد و این تغییر در ماههای بعد در سیاست داخلی هم دیده شد. او جناح‌گرایی را که در دوران تبلیغات انتخاباتی منع می‌کرد، در پیش گرفت و تدابیری محافظه‌کارانه اتخاذ کرد که مهمترین آن کاهش مالیات بود. او کاری را انجام داد که در حوزه سیاست خارجی کاری بدیع بود و آن تبدیل کردن موضوع جنگ با ترور به ابزاری برای بهره‌گیری حزبی با هدف ایجاد یک اکثریت بادوام در قدرت برای جمهوریخواهان بود.

در ابتدا این راهبرد دوگانه با سرسختی در خارج و تسلیم شدن در داخل جواب می‌داد. حمله به افغانستان با موفقیت انجام شد. کمتر از 18 ماه بعد ارتش آمریکا در یک عملیات سه‌هفته‌ای بغداد را تصرف کرد. در انتخابات میان‌دوره‌ای سال 2002  حزب جمهوریخواه اکثریت خود را در مجلس نمایندگان افزایش داد و سنا را هم گرفت. 2 سال بعد بوش برای بار دوم در انتخابات پیروز شد و آرایی بیشتر از نامزدهای دیگر به دست آورد.

اما هزینه کارهای بوش رفته‌رفته سنگین شد. درحالیکه 11 سپتامبر می‌رفت تا آمریکا را یکپارچه کند، تصمیمات او برای حمله به عراق و تبدیل جنگ با ترور به یک مسئله حزبی، کشور را دچار افتراق کرد. مخالفت دمکرات‌ها با جنگ در اثر نابسامانی اوضاع بعد از جنگ در عراق، گسترده شد و قدرت گرفت.

اوضاع وقتی بدتر شد که معلوم شد سلاح کشتار جمعی و رابطه با القاعده اصلا در رژیم صدام حسین وجود نداشته‌است. مخالفت با جنگ  دیگر به حزب دمکرات محدود نمی‌شد و در سطح جامعه همه‌گیر شد. این مخالفت به نارضایتی کلی از سیاست خارجی تبدیل شد. سیاست خارجی بوش او را به تفرقه‌انگیزترین رئیس‌ جمهوری آمریکا تبدیل کرد. او اکنون در داخل آمریکا به اندازه ریچارد نیکسون در روزهای رسوایی واترگیت نامحبوب است. در خارج از آمریکا هم همه او را به عنوان یک تشویق‌کننده جنگ می‌شناسند.

اکنون بیش از 160 هزار نیروی نظامی آمریکا با هزینه‌ای 300 میلیون دلاری در روز، تلاش می‌کنند تا اوضاع نابسامان عراق را جمع کنند.  البته اوضاع این کشور نسبت به همین زمان در سال گذشته بهتر شده اما این به دلیل افزایش تعداد نیروهای اعزامی به جنگ است.
دو کشوری که بوش در اولین نطق سالانه خود از آنها در کنار عراق به عنوان محور شرارت نام برد یعنی کره شمالی و ایران، در این مدت قدرت بیشتری هم یافته‌اند. طالبان در افغانستان در حال احیا شدن است. بعد از ترور بی‌نظیر بوتو اوضاع در پاکستان از دست آمریکا خارج شده و القاعده هم هنوز در حال فعالیت است.

در چنین شرایطی، انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا بهترین فرصت را برای تغییر در اختیار آمریکایی‌ها می‌گذارد. البته دو گزینه‌ای که اکنون در معرض رای مردم آمریکا قرار گرفته‌  چندان راه آسانی را برای مردم آمریکا پیشنهاد نمی‌کند. اگر رئیس‌جمهوری بعدی دمکرات باشد، باید برای عملی کردن وعده‌اش در عقب کشیدن نیروهای نظامی آمریکا از عراق و رو‌به‌رو شدن با خطر هرج و مرج در این کشور، با فشار سنگین داخلی رو‌به‌رو شود. چنین شکستی می‌تواند حزب دمکرات را تا مدتها از صحنه قدرت واشنگتن دور نگه دارد.

مک کین هم با آزمون دشوارتری رو‌به‌روست. او آدم سرسختی است. کمتر کسی مانند او توانسته 5 سال و نیم اسارت بعد از جنگ را در ویتنام تاب بیاورد. او حتی با هم‌حزبی‌هایش هم وارد مجادله رو‌در‌رو می‌شود. مثلا او یکی از برجسته‌ترین منتقدان دولت بوش در زمینه بحث شکنجه و قانونی‌کردن آن بود. مک کین دغدغه و حساسیت زیادی درباره امنیت ملی دارد و این موضوع گویی برای او جنبه شخصی پیدا کرده‌است.

افکار عمومی آمریکا اکنون به شدت ضد جنگ است و هر رویارویی نظامی است. به همین دلیل سیاست‌های تند مک کین به ویژه در زمینه خارجی، فرصت او را برای پیروزی در این انتخابات می‌سوزاند. حتی اگر مک‌کین در این انتخابات پیروز شود، روزهای سختی را در مقابل کنگره‌ای پیش رو دارد که هر دو بخش آن در اختیار اکثریت دمکرات هاست.

بدون شک رئیس‌جمهوری بعدی آمریکا سعی خواهد کرد تا سیاست خارجی و دغدغه‌های آن را گسترش دهد و دیگر آن را به موضوع جنگ با تروریسم محدود نکند. بازی‌های المپیک تابستان امسال چین، قدرت رو‌به‌رشد جهانی چین را به یاد آمریکایی‌ها می‌آورد. قدرت روسیه هم مشکلی راهبردی برای واشنگتن ایجاد خواهد کرد.

رئیس‌جمهوری بعدی آمریکا در جنگ با ترور هم تغییراتی ایجاد می‌کند. باراک اوباما گفته‌است که آمریکا باید در جنگ با ترور به دنبال اهدافی دیگر غیر از عراق برود. او به تمایلش برای رفتن به دنبال اهداف ارزشمند القاعده در پاکستان سخن گفته و تاکید کرده که حتی بدون اجازه دولت پاکستان هم می‌توان این کار را پیگیری کرد.

هر کسی که برنده انتخابات امسال ریاست‌جمهوری آمریکا شود، با 3مشکل عمده رو‌به‌رو خواهد شد. اولین آن جو سنگین حزبی درون کشور است. آمریکا درباره چگونگی رفتار با تندروها و شبه‌نظامیان و اسلامگرایان دچار اختلاف است. محافظه‌کاران بر این باورند که این نبردی تعیین کننده در این عصر است. اما لیبرال‌ها بر این باورند که این رویارویی تنها بر مشکلات می‌افزاید.

مشکل دوم این است که آمریکا با بقیه دنیا بر سر چگونگی رفتار با خاورمیانه و افراطی‌های اسلامگرا اختلاف دارد. مشکل سوم هم این است که آمریکا منابع کافی برای جنگ با تروریسم اختصاص نمی‌دهد یا ندارد که اختصاص دهد. ارتش این کشور اخیرا با مشکل کمبود نیرو رو‌به‌رو شده‌است. سازمان امنیت داخلی کارش را به خوبی انجام نمی‌دهد و سازمان‌های اطلاعاتی برای مقابله با تهدیدهای روز دنیا تجهیز نشده‌اند.

اکونومیست- 27 می

کد خبر 55588

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار آمریکا

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز