در کنار تمامی‌شلوغی‌ها و درهم‌ریختگی‌های فضای شهری تهران امروز باز قدم زدن در محله‌های با صفای این شهر و شنیدن قصه‌هایش از زبان اهالی قدیمی‌اش شنیدن دارد.

قصه هاي تهران شنيدن دارد

همشهری آنلاین - فاطمه عسگری نیا - بهاره خسروی:  از سلبریتی‌ها گرفته تا ورزشکاران و نویسندگان، هرکدام قصه‌ای شنیدنی از تهران برای روایت دارند.  

  • عاشق معماری سنتی ایرانی هستم

«حسین محجوب» یکی از بازیگرانی است که جوانی و میانسالی را در تهران قدیم سپری کرده است. وقتی با ما در کوچه‌پسکوچه‌های منطقه ۱۲ قدم می‌زند، می‌گوید: «در این محله‌ها باید نفس کشید. اینجا هنوز بوی زندگی می‌دهد.» بعد دستی بر تنه درخت قدیمی‌در حاشیه خیابان مصطفی خمینی می‌کشد و می‌گوید: «در آن دوران تماشاخانه سنگلج خانه امید جوان‌هایی بود که می‌خواستند حرفه بازیگری را ادامه دهند. در این خیابان اغلب بزرگان تئاتر و سینما رفت‌وآمد داشتند و پاتوق ما هم همین تماشاخانه بود. کم‌کم تالار رودکی هووی تماشاخانه سنگلج شد و جوان هارا به سمت خود کشید.» محجوب کارهای ارزشمند زیادی در کارنامه دارد، اما وقتی یاد فیلم چوپان کویر می‌افتد، می‌گوید: «این فیلم را در یکی از خانه‌های خیابان جاویدی در منطقه ۱۲ بازی کردیم.»

درست است در حرفه بازیگری مشغول به کار است، اما عاشق معماری سنتی ایرانی است و می‌گوید: «از بیشتر خانه‌های تاریخی و قدیمی‌بازدید کرده‌ام. یکی از ویژگی‌های جذاب این خانه‌هاپنجره‌های رنگی آن است.» او می‌گوید: «معماری سنتی ایران که امروز نمونه‌های زیادی از آن در منطقه ۱۱ و ۱۲ تهران دیده می‌شود، در هیچ جای دنیا پیدا نمی‌شود. کاش دوباره تهران به آن سال‌ها برگردد و خانه‌ها به همان سبک و سیاق گذشته ساخته شوند.»

  • میدان توپخانه مرکز تهران بود

«خسرو معتضد» همیشه چنان با آب و تاب فراوان از تهران و تاریخ و هویتش سخن می‌گوید که هر شنونده‌ای را ناخودآگاه پای قصه‌هایش می‌نشاند. او از میدان توپخانه برایمان می‌گوید و مرکزیت این میدان در گذشته‌های دور: «در قدیم به هر بهانه‌ای که قرار بود مردم تجمع کنند، محل قرار میدان توپخانه بود. از برگزاری مراسم نوروز گرفته تا چهارشنبه‌سوری و سایر مناسبت‌ها.»

به گفته او عمر میدان توپخانه تقریباً برابر است با پایتخت شدن تهران: «تا قبل از سال ۱۲۸۴ توپخانه تلی از خاک بود، اما بعد از این سال و زمانی که دیوارهای شهر تهران را بالاتر بردند میدان توپخانه هم سر و سامان گرفت. از آن به بعد توپخانه محل تجمع مردم تهران در مناسبت‌های مختلف شد. اصلاً محال بود اتفاقی در تهران بیفتد و میدان توپخانه در آن نقش نداشته باشد.»

  • تهران در کودکی پایتخت شد

«مهدی یساولی» پژوهشگر تاریخ می‌گوید: «تهران وقتی پایتخت شد هنوز در دوران کودکی به سر می‌برد و برخلاف خیلی از شهرهای دیگر که تا آن روزگار پایتختی را تجربه کرده بودند به محض اینکه تبدیل به شهر شد مهر پایتختی را بر پیشانی خود دید و این مسئله باعث شد تا روند توسعه در تهران شتابی غیرقابل توصیف به خود بگیرد.» او به ۲۰۰ سال پیش برمی‌گردد؛ به دورانی که تهران نقشه‌ای مربع‌شکل داشت با ۴ دروازه و یک حصار که به حصار صفوی مشهور بوده است.

او ادامه می‌دهد: «در دوره شاه طهماسب ۱۱۴ برج و بارو به تعداد سوره‌های قرآن در شهر ساخته می‌شود. دروازه شمیران (نقطه اتصال خیابان پامنار و خیابان امیرکبیر امروز)، دروازه دولاب (تقاطع ری و ۱۵ خرداد امروز)، دروازه قزوین و دروازه حضرت عبدالعظیم در ابتدای بازار حضرتی، ۴ دروازه‌ای بود که پهنه کوچک تهران را به هم وصل می‌کرد و در دل این پهنه کوچک شهر، تهران دارای ۱۲ محله بود. تهران یکی از معدود شهرهای جهان است که ظرف صد سال شاهد انفجار جمعیتی در خود می‌شود، روابط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری ایران با خارج از مرزها هر روز بیشتر می‌شود و جوان‌ها برای کسب علم و دانش راهی اروپا می‌شوند و بعد از بازگشت، جامعه روشنفکران ایرانی را تشکیل می‌دهند.» 

  • تهران و قصه‌هایش

تهران قصه‌های زیادی برای شنیدن دارد. زنده‌یاد مرتضی احمدی در کتاب «من و زندگی» به زبانی شیوا این قصه‌ها را روایت می‌کند. قصه لک‌لک‌های تهران یکی از جذاب‌ترین قصه‌های این کتاب است. او می‌نویسد: «یکی ازگونه‌های جانوری خاص تهران لک‌لک‌ها بودند که در پاییز بار کوچ می‌بستند و راهی مناطق گرمسیری می‌شدند. وقتی بچه‌ها از مادرانشان سراغ لک‌لک‌ها را می‌گرفتند، مادران می‌گفتند لک‌لک هارفته‌اند خانه خدا. وقتی هم لک‌لک‌ها دوباره به تهران برمی‌گشتند، بچه‌ها روی پشت‌بام‌ها با فریادهای «حاجی لک‌لک آمده» به استقبال آنها می‌رفتند.»
یکی دیگر از قصه‌های تهران در این کتاب قصه نخستین بستنی‌فروش تهران است.

مرتضی احمدی در این کتاب آورده است: «بر عکس آنچه بین مردم شایع است، نخستین بستنی‌فروش صاحبنام در تهران اکبر مشدی نبوده، بلکه استاد او مردی قوی هیکل و بلندبالا با محاسنی سیاه با سه دهنه مغازه بستنی‌فروشی در دروازه دولت، قلهک و تجریش به نام محمد ریش بوده. کیفیت بستنی او به حدی مطلوب بوده که شعری در وصف او سروده‌اند: «از اینجا تا به قلهک تا به تجریش/نخوردی بستنی محمد ریش». پس از مرگ او شاگردش، یعنی همان اکبر مشدی که پدرش را همه مشدی خطاب می‌کردند و یکی از بزن‌بهادرها و در عین حال نیکوکاران خیابان ری بوده، به شهرت می‌رسد.»

  • لعن و نفرین به ارابه شیطان 

اتومبیل برای نخستین بار با گذر از جاده‌های خاکی ایران از بندر انزلی، رشت، قزوین و کرج به پایتخت رسید تا مورد لعن و نفرین مردم اسب و قاطرسوار قرار بگیرد. «عباس حسینی» نویسنده کتاب «این اتولی که من می‌گم» با اشاره به واکنش مردم تهران در مواجه شدن با اتومبیل، این پدیده عجیب و غریب آن روزگاران، تعریف می‌کند: «اتومبیل وقتی وارد تهران و ایران شد که هیچ خیابان و جاده آسفالتی نبود. اغلب مظفرالدین شاه برای تفرج در شهر و خیابان گل‌آلود و پر گرد و خاک تهران از آن استفاده می‌کرد. محمدعلی شاه هم از این ارثیه پدر برای رفتن به شکار استفاده می‌کرد. محمدعلی شاه توسط انقلابیون مشروطه در تخت بربری‌های واقع در خیابان اکباتان فعلی با نارنجک مورد سوء‌قصد قرار می‌گیرد و اتومبیل از بین می‌رود. اما مردم تهران نسبت به اتومبیل واکنش منفی داشتند و بسیاری از سر و صدا و دود آن وحشت می‌کردند و به آن لقب ارابه شیطان و مرکب شیطان می‌دادند. بسیاری هم آن را بدشگون می‌دانستند.»

به گفته حسینی گاهی اوقات اتومبیل را برای تماشای انظار در میدان مشق به نمایش می‌گذاشتند. بعضی‌ها از سرکنجکاوی و بعضی ناسزاگویان راهی این میدان بزرگ شهر می‌شدند. چراکه صدای ناهنجار موتور و اگزوز ماشین باعث ترسیدن حیوانات و رم کردن آنها می‌شد.  

  • ارامنه ایرانی و خیابان لاله‌زار 

بیشتر ارمنی‌های ایرانی در گذشته در لاله‌زار نو و خیابان جمهوری و منوچهری سکونت داشتند؛ محدوده‌ای با ۳۰۰ یا ۴۰۰ خانوار از مذاهب و قومیت مختلف که همه یک دل و مهربان در کنار هم روزگار می‌گذراندند. لوریس چکناواریان رهبر سابق ارکستر سمفونیک تهران با اشاره به این موضوع تعریف می‌کند: «خانه‌ها در تهران ۲ دسته بودند. اغلب ارامنه در خانه‌های آپارتمانی زندگی می‌کردند، اما مسلمانان در خانه‌های حیاط‌دار با حوض و باغچه‌های رنگی زندگی می‌کردند. در محله کلیسا و مسجد و مدرسه بود و همه در کنارهم مراسم مختلف ملی و مذهبی را اجرا می‌کردیم.»  همسفر با خاطرات چکناواریان می‌رسیم به روزهای حرکت درشکه‌چی‌ها و حمل آب با گاری.

او که با تعریف این خاطرات موج هیجان و سر زندگی همان روزها در کلامش جان می‌گیرد، تعریف می‌کند: «هنوز در خانه‌ها خبری از لوله‌کشی آب و یخچال بود. آب خوراکی را از باغ شاه با گاری می‌آوردند و مردم برای خرید روزانه صف می‌کشیدند. تابستان‌ها در داخل جعبه‌های بزرگی که با درشکه و گاری حمل می‌شدند، یخ می‌فروختند. مردم برای خنک ماندن آب خوراکی آن را در داخل کوزه‌ها نگهداری می‌کردند. سر منوچهری یک مغازه بقالی برای خرید مایحتاج اولیه بود. بساط چرخی‌ها هم در خیابان منوچهری و لاله‌زار از سر صبح به راه بود. بار آنها گوجه‌فرنگی، خیار و بادمجان بود و گاهی اوقات اهالی بی‌آن که از خانه پا بیرون بگذارند، از این چرخی‌ها خرید می‌کردند. از بالکن خانه با فروشنده‌ها صحبت می‌کردند، طنابی به زنبیل وصل می‌کردند و آن را به چرخی‌ها می‌رساندند و خریدهای مورد نیازشان را انجام می‌دادند.»

  • حاج یدالله و خاطرات خانه پدری 

«نصرالله حدادی» در سال ۱۳۵۲ برای نگارش حکایت‌های شفاهی تهران قدیم با الهام از خاطرات قدیمی‌مردم برای نگارش داستان «حاج یدالله و خاطرات خانه پدری» دست به قلم می‌شود. او با اشاره به ماجرای این داستان واقعی می‌گوید: «حاج یدالله پدری بود که یک خانه قدیمی‌ در یکی از محله‌های جنوبی تهران داشت. آدم اهل دلی بود که داخل حیاط برای کبوتران دانه و ارزن می‌ریخت. این حاج یدالله ۲ پسر و ۲ دختر تحصیلکرده و صاحب مقام اجتماعی داشت که دائما به پدر اصرار می‌کردند خانه قدیمی‌ را بفروشد و به محله جدید و داخل آپارتمان نقل مکان کند. حاج یدالله تاری هم داشت که اغلب در خانه می‌زد. حاج یدالله به پرنده‌ها دانه و ارزن می‌داد که دخترش نزدیک شد و پرنده‌ها پرواز کردند.

او به دخترش گفت این پرنده‌ها تو را نمی‌شناسند و پرواز کردند. اما چرا وقتی با من هستند پرواز نمی‌کنند؟ چرا اصرار دارید چیزی که با آن مأنوسم را از من بگیرید؟» به گفته حدادی فرزندانش او را مجبور می‌کنند که مدتی آزمایشی در خانه آنها زندگی کند. حاج یدالله هم خانه‌اش را رها می‌کند و می‌رود و بعد از مدتی دلتنگ خانه می‌شود. به خانه‌اش سر می‌زند و می‌بیند حوض خانه‌اش سبز شده و پرنده‌ها سراغش می‌آیند. حاج یدالله وارد اتاق می‌شود و می‌بیند تارش افتاده و کاسه تارش شکسته و تارهایش از هم جدا شده است. همانجا قلبش را می‌گیرد و به دیوار تکیه می‌دهد. اهل خانه هرچه منتظر می‌شوند می‌بینند حاج یدالله نمی‌آید. او را در اتاق پیدا می‌کنند در حالی که او سکته کرده و از دنیا رفته است.  

کد خبر 554064

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha