دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶ - ۰۷:۳۳
۰ نفر

سعید بی‌نیاز: «شکست عاطفی» یکی از دردآورترین اتفاقاتی است که ممکن است برای هر کسی رخ دهد اما مسلما آخر دنیا نیست.

یکدفعه از این‌رو به آن‌رو می‌شود. اگر تا دیروز لب به سیگار نمی‌زد، حالا پاکت پشت پاکت دود می‌کند؛ اگر تا دیروز شاد بودن و سرزندگی‌اش توی تمام دانشکده سر زبان‌ها بود، امروز دیگر یا آن‌قدر خودش را توی اتاق حبس کرده است که دیگر کسی توی محوطه دانشکده نمی‌بیندش یا اینکه اسطوره غمگینی و آشفتگی می‌شود.

بعضی وقت‌ها هم یکدفعه آدم منطقی‌ای می‌شود؛ کسی که همه چیزش نهایت دیوانگی است؛ خندیدنش، حرف زدنش، پوشیدن‌اش و حتی رابطه برقرار کردنش. برای این آدم فرضی فقط یک اتفاق افتاده است؛ او «نه» شنیده است.

آنهایی که به ادبیات عاشقانه ایران علاقه دارند، احتمالا می‌گویند خیلی نامردی است که شکست عشقی را بیاوریم و با خط‌کش علم روان‌شناسی اندازه‌اش را بگیریم و برایش نسخه بپیچیم.

آنها عاشق قصه زندگی شهریارند. آنها عاشق «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»هایی هستند که شهریار بعد از شکست عشقی‌اش گفت. آنها دیوانه «لیلا دوباره قسمت ابن‌ سلام شد»های حسین منزوی‌اند.

آنها می‌دانند  شکست‌های عشقی می‌تواند «واسوخت»های محشری به‌وجود بیاورد که وحشی بافقی ورد زبانش بود. آنها مشتری پر و پا قرص «عشق من شد سبب خوبی و ‌رعنایی او / داد رسـوایی من شهرت زیبایی او» هستند. آنها دلشان نمی‌آید لذت گوش دادن به «خیال نکن نباشی» عصار را با توصیه‌های روان‌شناس‌ها عوض کنند.

 به آنها حق می‌دهم. این هم یکی از راه‌های کنار آمدن با شکست عشقی است؛ پناه بردن به شعر. اما کاش این پناه بردن به شعر، فقط به شکل شعر خواندن و آه کشیدن نباشد. کاش شعرگفتن با شکوه را به‌عنوان راه‌حل ادبی شکست عشقی انتخاب کنید.

آیا شکست عاطفی مهم است؟
برای خیلی‌ها فرقی نمی‌کند که یک «نه» جانانه یا یک «نه» محترمانه بشنوند. نفس «نه» شنیدن برای‌ازدواج،یعنی یکی از مهم‌ترین درخواست‌هایی که آدم می‌تواند در زندگی‌اش از کسی داشته باشد، واکنش‌هایی را برمی‌انگیزد.

 آدم وقتی که از گیج و ویجی انکار کردن شکست و خشمگین شدن از طرف راحت شد، عمیق‌ترین فکری که آرام آرام به‌ذهنش می‌آید، این است: «چرا من؟». این جمله عمیق 2 کلمه‌ای تا پیدا نشدن جواب، دست از سر هیچ‌کس برنمی‌دارد. همین جمله است که می‌تواند یک نفر را به خودکشی وا دارد و یک نفر دیگر را شاعر کند.

در واقع متهم اصلی و پنهان شکست عشقی کسی است که شکست‌ خورده، نه کسی که نه گفته است. بعد از اینکه هی سرکوفت زدیم که «مگر او چه چیزی از من سر دارد؟»، به این می‌رسیم که «من چه چیزی کم دارم که او به من نه گفته است». به‌هم می‌ریزیم؛ بدجوری به‌هم می‌ریزیم. با کمال بی‌رحمی باید بگویم که «آدم خوب»‌ها بیشتر به‌هم می‌ریزند؛ آنها که زندگی ساده‌تری داشته‌اند و کمتر حق‌خوری کرده‌اند، حس می‌کنند که سهمشان از زندگی به‌شان داده نشده است.

خیلی‌ها ممکن است از این رو به آن رو شوند. آدم خوب‌ها ممکن است بیفتند توی کارهایی که تا به حال فکر کردن به آنها هم اذیتشان می‌کرده است؛ یعنی ممکن است شروع کنند به  دوستی به قصد خیانت؛ یعنی فرضشان این است که طرفشان که وابسته شد، می‌زنند زیر همه چیز و دلشان خنک می‌شود که توانسته‌اند انتقام جانانه‌ای از جنس مخالف بگیرند.

خیلی‌ها ممکن است ظاهربین‌تر شوند. آنها حس می‌کنند ظاهرشان مشکلی داشته که جواب رد شنیده‌اند. آنها شروع می‌کنند به اصلاحات(!) سطحی فکر می‌کنند که دیگر عمرا کسی به آنها« نه» بگوید. اما همه این کارها جواب سؤال اول نیست: «چرا من؟ چرا من باید شکست عشقی بخورم؟».

اگر دنبال راه‌حل‌های شکست عاطفی بگردید، اسم یک بابای آمریکایی را زیاد می‌شنوید؛ الی فینکل یک استادیار روان‌شناسی دانشگاه نورث وسترن آمریکاست که برداشته در تحقیق 6ماهه‌ای چند پرسشنامه روی دانش‌آموزان دختر و پسر آمریکایی انجام داده است.

او به این نتیجه رسیده که کسانی که وسط رابطه عاشقانه فکر می‌کردند شکست عشقی، مرگبار است وقتی از طرفشان جدا شده‌اند، دیده‌اند که خیلی هم از این خبر‌ها نیست؛ یعنی عوارض شکست عشقی توی ذهن خیلی از عشاق غلو شده بود ولی اگر کمی بیشتر به تحقیق مجازی‌تان ادامه دهید، متوجه می‌شوید که شکست عشقی یکی از 23عامل اصلی خودکشی در ایران است.

آخرین نمونه عینی‌اش توی یکی از دانشگاه‌های کرج- همین سال گذشته- اتفاق افتاد؛ یعنی اینکه ممکن است حرف فینکل کمی تا قسمتی درست باشد و آدم در کل در جو عاشقیت کوچک‌ترین جدایی برایش غیرقابل تحمل باشد اما در ایران از این خبر‌ها نیست.

در ایران شکل شکست عشقی، جور دیگری است؛ یعنی معمولا جوان ایرانی با یک «نه» فوری روبه‌رو می‌شود؛ یعنی اینکه کار به علاقه دوطرفه و بعد جدایی نمی‌کشد؛ یعنی او چیز دوطرفه‌ای به دست نمی‌آورد تا از دستش بدهد؛ به همین خاطر شکست عشقی از نوع ایرانی خیلی پررنگ‌تر است. وقتی یک نفر بدون آشنایی 2نفره به تمامیت تو بگوید «نه»، معلوم است که قضیه سهمگین‌تر می‌شود؛ ضمن اینکه افسانه‌هایی که در مورد عشق با شیر مادر وارد گوشت و خون ما شده است، به شکست عشقی یک لایه‌های اسطوره‌ای اضافه کرده است.

چرا واکنش‌ها متفاوت است؟
اینجاست که پای روانکاو‌ها به‌میان کشیده می‌شود. چرا بعضی‌ها بی‌خیالانه به زندگی‌شان ادامه می‌دهند و بعضی‌ها تا پای مرگ هم جلو می‌روند؟ درست است که شما همین چند ماه یا فوقش چند سال پیش عاشق شده‌اید اما ذهنیتی که از عاطفه، محبت و دلبستگی دارید، سال‌ها قبل توی کله نازنین‌تان شکل گرفته است؛ یعنی از اولین باری که مادرتان شما را در آغوش گرفت. کسانی که مادرشان را از دست داده‌اند، شکست‌های عشقی وحشتناک‌تری را تجربه می‌کنند. نه! فقط منظورم از دست دادن فیزیکی نیست.

کسانی که به هر دلیلی، داشتن رابطه عاطفی و مادرانه با مادر خود را از دست می‌دهند، همیشه به دنبال یک مادر جایگزین می‌گردند. تصور کنید که دومین مادرتان هم به شما بی‌رحمی کند. معلوم است که شما این دنیا را جای وحشتناکی خواهید دید؛ جایی که به‌وجود آمده تا شما چیزهایی را از دست بدهید؛ البته این قضیه برای خانم‌ها علاوه بر مادر، در مورد پدر هم صادق است.

بعضی‌ها هم هستند که دقیقا برعکس این قضیه‌اند. آنها در خانواده‌ای بزرگ شده‌اند که هم از نظر عاطفی و هم از نظرهای دیگر، بیش از حد وابسته بار آمده‌اند. کسانی که در این خانواده‌ها بزرگ شده‌اند هم، خیلی سخت می‌توانند یک «نه» بشنوند. کسانی که توی عمرشان فقط «بله» عاطفی شنیده‌اند.

خلاصه اینکه ممکن است خودتان فکر کنید که طرفتان یک آدم دیگر از یک خانواده دیگر و با یک طرز فکر دیگر است که همین‌طور بی‌خود و بی‌جهت به دل شما نشسته است اما مطمئن باشید در ناخودآگاهتان خبرهای دیگری است.اینکه آدم در چه موقعیتی شکست عشقی بخورد هم واکنش‌هایش را متفاوت می‌کند. کسی که در جنبه‌های دیگر زندگی‌اش آدم موفقی است، احتمالا کمتر از شکست عشقی ضربه می‌خورد (البته در این مورد استثنا‌ها فراوان‌اند. می‌دانم). کسانی که احساس‌شان را فقط به‌عنوان یک راز بین خودشان و معشوق‌شان نگه داشته‌اند هم از کسانی که کوس رسوایی‌شان عالم را برداشته است، کمتر ضربه می‌خورند.

با شکست عشقی چه‌جور کنار بیاییم؟
یکی از دوستان سی و چند ساله‌ام که با یک تجربه غمگین عاشقانه، بالکل سبک زندگی‌اش عوض شده و در بین همه دوستان الگوی عاشق ماندن است، قضیه جالبی را تعریف می‌کرد؛ او می‌گفت یک پسر 16ساله آمده قضیه عاشق شدن‌اش را برای او تعریف کرده و وقتی دوستم راه‌حل‌هایی ارائه داده، حرف عمیقی شنیده است: «تو نمی‌فهمی که من دارم چه زجری می‌کشم». خیلی از ماها مثل همین پسر 16ساله فکر می‌کنیم.

قضیه عشق ما سوزناک‌ترین و پرماجراترین قضیه عاشقانه دنیاست و هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند بفهمد که «زجر عشقی کشیده‌ام که مپرس» ما چطوری است. احتمالا شما هم با این تیتر همین‌جور برخورد می‌کنید؛ حتی بچه‌های روان‌شناسی هم وقتی  خودشان عاشق می‌شوند؛ در ذهنشان این سؤال پیش می‌آید که چطور می‌شود کاری کرد که مراجعان فردا با شکست عشقی کنار بیایند؟ به هر حال اینها پیشنهادهای روان‌شناسان است. خیلی‌ها بعد از شکست عشقی کارهای عجیب و غریبی انجام می‌دهند. تا جایی که می‌توانید، لااقل این کارها را انجام ندهید:

 پناهگاه روانی قدغن! تعارف که نداریم. شکست عشقی می‌تواند یک نفر را به یک معتاد یا الکلی تمام‌عیار تبدیل کند. خیلی‌ها اولین سیگارشان را بعد از شنیدن یک «نه» کشیده‌اند اما لطفا به خاطر خودتان هم که شده ،گریه‌ها و افسردگی‌های بعد از شکست را به گیجی بعد از سیگار و الکل ترجیح دهید. لااقل به‌خاطر انتقام از طرف‌تان هم که شده، خودتان را تلف نکنید. اگر بگوییم یکی از بازیگرهای هالیوودی بعد از شکست عشقی‌اش اتفاقا اعتیادش را ترک کرده، باور می‌کنید؟

 رسوایی قدغن! اصلا از همان اولش که عاشق شدید لازم نیست همه هم‌اتاقی‌ها و همکار‌ها و همکلاسی‌هایتان بفهمند. اعتماد به‌نفس‌تان زیاد است که هست. برون‌گرا هستید که هستید. عوارض این رسوایی وقتی که« نه» شنیدید، معلوم می‌شود؛ وقتی که حتی اگر دیگران هم در موردتان حرف نزنند، خودتان فکر کنید که همه‌جا قصه عشق شما نقل مجالس است. یک سنگ صبور درست و حسابی و رازدار پیدا کنید و خودتان را پیش او خالی کنید.

 از بالا به قضیه نگاه کنید. کمی از خودتان و زاویه دیدتان به قضیه فاصله بگیرید. بروید بالاتر و بالاتر. حالا خودتان را از بچگی تا پیری ببینید و ببینید که این شکست چقدر توی مسیر زندگی‌تان مؤثر بوده است. حالا آدم‌های دیگر را ببینید. می‌بینید؟ کافی است به دور و بری‌های خودتان فکر کنید تا بفهمید دنیا پر است از فلش‌های یکطرفه. پر است از «نه»هایی که دیگران شنیده‌اند و حتی «نه»هایی که خودتان گفته‌اید. شما تنها نیستید.

 به شکست به‌عنوان یک فرصت خودشناسی نگاه کنید. خیلی‌ها بعد از شکست عشقی، آدم مثبت‌تری می‌شوند. همان‌طور که گفتیم، حتی ممکن است اعتیادشان را بعد از شکست بگذارند کنار. برای این آدم‌ها دیگر نظر معشوق مهم نیست. آنها به خودشان برگشته‌اند و جدا از رویدادهای عاشقانه شروع کرده‌اند به اصلاح خودشان.

شکست عشقی آدم را تمام‌عیار با خودش، عواطفش و فکرهایش روبه‌رو می‌کند. شکست عشقی می‌تواند یک بار دیگر تمام شکست‌های عاطفی زندگی را بیاورد جلوی چشم آدم. این هم می‌تواند هم افسرده‌کننده باشد و هم سازنده؛ یعنی اینکه آدم می‌تواند این مشکل‌های وجودی را لااقل با خودش حل کند و خودخواهی همیشگی‌اش را کنار بگذارد. در سطحی‌ترین حالتش آدم می‌تواند برود مهارت‌های برقرار کردن رابطه را از این‌ور و آن‌ور بیاموزد و در عمیق‌ترین حالتش، هدف زندگی‌اش را عوض‌کند.

  حرف بزنید. 2 راه قبلی، راه‌حل‌هایی بود که می‌شد به‌تنهایی هم انجامش داد اما آدمیزاد بعد از شکست عشقی، از گیر کردن کلمه و بغض توی گلویش دارد خفه می‌شود. مشاور و روان‌شناس را برای همین موقع‌ها گذاشته‌اند. به جای اینکه بگذارید موقع خودکشی ناموفق ببندندتان به داروی ضدافسردگی و شوک الکتریکی، وقتی که داغتان تازه است، با یک متخصص حرف بزنید.

کد خبر 44520

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز