سه‌شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۷:۱۶
۰ نفر

همشهری دو - آوا فوشریان: رفاقت ۴ساله‌شان را به ایران آورده‌اند. پا به پای هم شمال و جنوب را گشته و از قشم و بندرعباس تا ساری و گرگان را دیده‌اند.

به« ایران» برمی‌گردیم

از يزد و اصفهان با خريد روميزي قلمكار گذر كرده و خود را به تبريز و عسل سبلان رسانده‌اند، حالا هم رو‌به‌روي عمارت مشيرالدوله در خيابان لاله‌زار و دور ميز يك كافه در قلب تهران نشسته‌اند‌ و درباره ايراني‌ها‌ حرف مي‌زنند و از روزها و شب‌هاي ايرانگردي‌شان مي‌گويند. دنيل و مالته 2 دوست اهل كشور آلمان هستند كه با سفر به ايران رفيق گرمابه و گلستان يكديگر شده‌اند. آنها شهر به شهر را بدون راهنما و تور گشته‌اند، از مقصدي براي مقصد بعدي بليت اتوبوس يا هواپيما خريده‌اند، محل اقامتشان را رزرو كرده‌اند و راحت و بدون دردسر از كشور چهار فصل ما بازديد كرده‌اند.

  • شيطنت‌هاي آلماني

«سلام! چطوري؟»؛ نخستين جمله‌اي كه هر دو به زبان مي‌آورند تا نشان دهند آداب معاشرت ايراني‌ را در همين يكي دو‌ماه زندگي در ايران به خوبي ياد گرفته‌اند. اما منتظر جواب نمي‌شوند و صداي خنده‌شان بلند مي‌شود. از اينكه در برخورد با يك ايراني آداب معاشرت درست را به جا آورده‌اند خوشحالند و حالا با پرسيدن «چطوري؟» احساس دوستي و نزديكي بيشتري مي‌كنند. مثل يك بازي با هم قرار گذاشته‌اند كه با ديدن هر ايراني و بدون مكث «سلام! چطوري؟» را تكرار كنند. و بعد هم مثل آداب معاشرت همه جاي دنيا خود را معرفي مي‌كنند: «من مالته ۲۶ ساله و اهل هامبورگ هستم. البته همه مي‌گويند كه به‌نظر نمي‌آيد بيشتر از 20سال سن داشته باشم. من هم‌ دنيل 24ساله و اهل شهر مونستر هستم. البته اگر من هم ريش نداشته باشم مثل 20ساله‌ها به‌نظر مي‌آيم». هر دو مي‌خندند تا بدانم كه مصاحبه‌اي‌ سخت همراه با شوخي‌هاي زياد در پيش رو دارم. آدم‌هاي جالبي هستند و البته بدون تعارف حرفشان را مي‌زنند. برايشان سؤال است كه چرا خبرنگاري به سراغشان آمده و مي‌خواهند بدانند هدف از اين گفت‌وگو چيست؟ بنابراين در دقيقه‌هاي اول،جاي مصاحبه‌گر و مصاحبه‌شونده عوض مي‌شود. با دقت به سؤال‌هايشان گوش مي‌دهم و بعد پاسخ مي‌دهم كه براي ما ايراني‌ها جالب است بدانيم توريست‌هايي كه براي ديدن كشورمان مي‌آيند، ايران را چطور مي‌بينند و اگر بخواهند راجع به ايران براي مردم كشورشان صحبت كنند، چه حرف‌هايي براي گفتن دارند. مالته كه شيطنت بيشتري نسبت به دنيل دارد با دقت به صحبت‌هايم گوش مي‌دهد و با پايان توضيح‌ها مي‌گويد:«بريم». يعني حرف‌هايت را شنيدم و قبول كردم، حالا مي‌توانم گفت‌وگو را شروع كنم. دنيل هم به پيروي از مالته «بريم» را تكرار مي‌كند و دوباره هر دو با صداي بلند مي‌خندند.

  • مثل يك عشق قديمي

دنيل و مالته به‌طور اتفاقي يا با يك تصميم ناگهاني به ايران نيامده‌اند. آنها از سال 2013يعني 4 سال قبل با نشانه‌هاي مختلفي كه بر سر راهشان قرار گرفت به سفر به ايران علاقه‌مند شدند. از آن سال ايران مثل يك عشق قديمي در گوشه ذهنشان جا خوش كرد و هر روز با اطلاعات بيشتري كه نسبت به آن كسب مي‌كردند علاقه‌شان به اين سفر بيشتر مي‌شد. آنها در دانشگاه،دوستان ايراني پيدا كردند، با يك آلماني اهل شهر مونيخ كه تا تهران را با دوچرخه ركاب زده بود صحبت كردند و در اينترنت هم درباره ايران تحقيق كردند تا در نهايت با شروع تعطيلات تابستاني، بليتي به مقصد تهران خريده و چمدان در دست راهي شدند. البته مالته يك‌ماه زودتر از دنيل سفر خود را به ايران آغاز كرد و مدتي در تهران تنها بود تا دنيل هم به او بپيوندد. از مالته درباره روزهاي اولي كه در تهران به تنهايي سپري كرده است مي‌پرسم كه مي‌گويد: «نيمه‌شب به تهران رسيدم و نمي‌دانستم چه چيزي در انتظارم است. اما نگران نبودم و احساس خطر نمي‌كردم. در همان فرودگاه خانمي كه مرا نمي‌شناخت به انگليسي گفت: «به ايران خوش آمدي». اين جمله باعث شد بسيار خوشحال شوم و مثل خاطره‌اي در ذهنم ماندگار شد. فرداي آن روز صاحب خانه‌اي كه اجاره كرده بودم آدرس يك كبابي در نزديكي خانه را داد و گفت‌كه بهتر است ناهاركباب كوبيده بخوري. من به كبابي رفتم اما نمي‌دانستم چه كاري بايد انجام دهم. كاركنان كبابي و مشتري‌ها هم با تعجب نگاه مي‌كردند و منتظر بودند ببينند رفتار من در كباب فروشي چطور است؟ تا اينكه صاحب رستوران جلو آمد و برايم توضيح داد چه غذايي مي‌توانم سفارش دهم يا چطور بايد آن غذا را بخورم. اما كار به همين‌جا ختم نشد و آنقدر با من دوست شد كه براي فردا شب به خانه‌شان دعوتم كرد». از مالته مي‌پرسم دعوت او را قبول كردي؟ با تعجب مي‌گويد: «بله، چرا كه نه؟ از اينكه در همان روز اول به مهماني دعوت شدم خوشحال بودم و دوست داشتم اين موقعيت را تجربه كنم. وقتي به خانه‌شان رفتم فكر مي‌كردم بلافاصله غذا مي‌خوريم چون در آلمان وقتي به مهماني شام دعوت مي‌شويم نخستين كاري كه انجام مي‌شود سرو غذاست. اما تقريبا 2ساعت طول كشيد تا شام را بياورند. در عين‌حال هيجان‌زده بودم و تفاوت‌هاي فرهنگي برايم عجيب بود؛ مثلا اينكه سفره را روي زمين انداخته بودند و برنج زيادي را در ظرف‌هاي بزرگ ريخته بودند،يا اينكه اهالي خانواده نسبت به هم با محبت رفتار مي‌كردند و بچه‌ها با پدر و مادرشان رفتار خيلي خوبي داشتند. البته براي صحبت با اهالي خانه هم كمي به دردسر افتادم و بيشتر از زبان بدن براي برقراري ارتباط استفاده مي‌كردم. بعد از تمام شدن شام هم مي‌خواستم بشقاب و ليوان كثيفم را به آشپزخانه ببرم و بشويم كه آنها اجازه ندادند. همه‌ مي‌گفتند نه، اين كار را نبايد انجام دهي و آنجا بود كه فهميدم اين يك نوع احترام گذاشتن به مهمان بين ايراني‌هاست».

  • بفرماييد عروسي

مالته بسيار خوش‌اخلاق و خونگرم است. به راحتي با ديگران ارتباط برقرار مي‌كند و اين خصوصيت به او در سفر خيلي كمك كرده است. وقتي در دومين روز ماندن در تهران به تجريش مي‌رود از يك زن و شوهر آدرس امامزاده صالح(ع) را مي‌پرسد كه سرآغاز دوستي‌اش با آنها را رقم مي‌زند. اين دوستي به صرف ناهار در يكي از رستوران‌هاي ميدان تجريش و دعوت شدن به عروسي آخر هفته ختم مي‌شود؛دعوتي كه پاي مالته را به يك عروسي تمام ايراني باز مي‌كند تا او تجربه آشنايي با فرهنگ ازدواج ايراني‌ها را هم در سفرش داشته باشد. مالته درباره اين عروسي مي‌گويد: «با خودم كت و شلوار نياورده بودم چون هيچ‌وقت فكر نمي‌كردم در يك سفر ماجراجويانه به مراسم عروسي هم دعوت شوم. اما با اينكه لباس رسمي نداشتم احساس بدي پيدا نكردم. مراسم برايم جالب بود خصوصا نوع شادي پيرمردها؛ يعني كساني كه پدر، عمو و پدربزرگ داماد بودند. البته من هم كمي بينشان شادي كردم اما اين كار را به خوبي بلد نبودم». مي‌خندد و زير لب مي‌گويد:« البته بيشتر از اين هم از خودم توقع ندارم». او تا قبل از رسيدن دنيل به ايران مدتي كه تنها بوده و به يزد و اصفهان سفر ‌كرده. همين اخلاق خوش باعث مي‌شود تا در اصفهان با يك زوج اهل ساري آشنا شود و اصفهان گردي را با آنها دنبال كند و اين دوستي آنقدر صميمي مي‌شود كه با آنها به ساري مي‌رود و چند روزي را هم با گشت و‌گذار در ساري پشت سر مي‌گذراند. بعد از ساري هم عازم گرگان مي‌شود و بعد هم سريع خود را به تهران مي‌رساند تا از دنيل هنگام ورود به ايران استقبال كند. البته مالته دست خالي از اصفهان برنگشته و يك روميزي قلمكار كه به‌دست هنرمندان اصفهاني نقش خورده را به يادگار خريده است. او مي‌گويد: «اول فكر مي‌كردم اين يك زيرانداز است و مثل فرش بايد از آن مراقبت كنم. اما بعدا برايم توضيح دادند كه ايراني‌ها اين پارچه را روي ميزشان مي‌اندازند و من هم وقتي به هامبورگ برگشتم يك ميز مناسب برايش پيدا مي‌كنم».

  • سفر به شيراز اسرارآميز

مالته روزها را با ديدن مناطق مختلف تهران مثل كاخ نياوران و موزه‌ها و پارك‌ها مي‌گذراند و بعد از آن هم به يزد مي‌رود تا از آثار باستاني اين شهر ديدن كند. تا اينكه دنيل هم به او مي‌پيوندد و حالا مسافرت اين دونفر حال و هواي تازه‌اي پيدا مي‌كند. ماجراجويي‌هايي كه با رسيدن دنيل به تهران شروع شد و دوستاني كه 4سال به سفر به ايران فكر كرده بودند، حالا قول و قرارشان به واقعيت پيوسته بود. نخستين سفري كه با هم رفتند به مقصد شيراز بود. دنيل درباره شيراز واژه «اسرارآميز» را استفاده مي‌كند و مي‌گويد: «ما در شيراز از تخت‌جمشيد و مسجد نصيرالملك ديدن كرديم. تخت‌جمشيد برايمان بسيار باشكوه بود و مسجد نصيرالملك اسرارآميز. در روشنايي صبح به آنجا رفته بوديم.زماني كه نور خورشيد از پنجره‌هاي رنگي مسجد به داخل منعكس مي‌شد حس بي‌نظيري را برايمان رقم زد؛ حسي توأم با آرامش كه بيرون آمدن از مسجد را برايمان سخت كرده بود. من از اينكه در هنر ايراني به جزئيات توجه زيادي مي‌شود شگفت‌زده شدم و فكر مي‌كنم اگر چنين بنايي در كشور ما هم وجود داشت شايد هر روز به آن سر مي‌زدم». آنها چند روزي در شيراز مي‌مانند . مقصد بعدي‌شان جنوب ايران يعني قشم است. خود را با اتوبوس به بندرعباس مي‌رسانند و از آنجا هم بايد با لنج به قشم بروند. اما تجربه لنج سواري برايشان كمي عجيب و ناخوشايند است كه مالته درباره آن اينطور توضيح مي‌دهد: «فكر مي‌كرديم قرار است با كشتي به جزيره قشم برسيم اما سوار بر وسيله‌اي چوبي شديم كه خيلي قديمي به‌نظر مي‌رسيد. البته به ما اطمينان دادند كه اين وسيله امن است و نگراني‌هايمان برطرف شد، اما دريا مواج بود و آنقدر تكان خورديم كه دريا زده شديم». او حتي اين خاطره را هم با شوخي تعريف مي‌كند و با دنيل جوري مي‌خندند كه انگار اتفاق غيرقابل تعريفي هم در اثر دريازدگي برايشان افتاده است و ترجيح مي‌دهند آن را بازگو نكنند. مي‌پرسم از قشم چه چيزهايي در ذهنتان تا هميشه باقي مي‌ماند كه مالته به غذاهاي دريايي تند و دنيل به روبنده‌هاي رنگي زنان جنوب اشاره مي‌كند.

  • در جست‌وجوي گرمابه

بعد از قشم نوبت به كرمان مي‌رسد. حالا اين شهر ميزبان دوستان آلماني است كه در جست‌وجوي حمام عمومي، كرمان را به‌عنوان مقصد سفرشان انتخاب كرده‌اند. البته فقط من و شما نيستيم كه از شنيدن اين موضوع تعجب مي‌كنيم. مردم كرمان هم وقتي با دنيل و مالته مواجه شده‌اند كه از آنها آدرس حمام عمومي را مي‌پرسيده‌اند در جواب گفته‌اند مگر جايي كه زندگي مي‌كنيد حمام ندارد كه دنبال گرمابه هستيد؟‌ از دنيل مي‌پرسم چرا مي‌خواستيد حمام عمومي را از نزديك ببينيد؟كه مي‌گويد: «وقتي راجع به ايران تحقيق مي‌كرديم عكس‌هايي از حمام‌هاي عمومي ديديم كه به‌نظرمان خيلي جالب آمد. من و مالته فكر مي‌كرديم به ايران مي‌آييم و در يكي از اين حمام‌هاي عمومي مرد قوي هيكلي مثل همان عكس‌ها ما را ماساژ مي‌دهد». با اين توضيح متوجه مي‌شوم كه آنها در پي دلاك‌هاي قديمي حمام‌هاي عمومي بوده‌اند و در نهايت هم نتوانسته‌اند به آرزويشان برسند. البته از يك حمام قديمي كه به موزه تبديل شده بود بازديد كرده‌اند تا كمي حال و هواي آن را برايشان تداعي كند، اما به آنچه در ذهنشان بود هيچ‌وقت نرسيده‌اند.

  • با ستاره‌ها چه نزديك

بخشي از تجربه جذاب سفر دنيل و مالته مربوط به كوير گردي‌شان است. سفر به كوير لوت آنقدر برايشان جذاب بوده است كه در طول گفت‌وگو چندبار صحبت آن را به ميان مي‌آورند. دنيل و مالته وقتي درباره يك موضوع نظر مشترك دارند معمولا يكي حرف مي‌زند و ديگري سكوت مي‌كند. درباره كوير اما با هيجان زيادي صحبت مي‌كنند و مدام جمله‌هاي يكديگر را كامل مي‌كنند. انگار نمي‌خواهند چيزي از قلم بيفتد و انگار هنوز حال و هواي كوير از سرشان بيرون نرفته است. دنيل مي‌گويد:«‌دركوير تا چشم كار مي‌كند تپه‌هاي شني مي‌بينيد؛ تپه‌هايي كه با وزش باد تغيير شكل مي‌دهند و انگار از هيچ ساخته شده‌اند». مالته هم جوري از آسمان پرستاره كوير حرف مي‌زند كه انگار دست‌هايش را به سمت آسمان دراز كرده و حالا چند ستاره را با خود در كوله‌پشتي‌اش دارد. مالته و دنيل از اينكه در كوير خود را آزاد و رها مي‌ديده‌اند احساس خوبي داشته‌اند. شب را روي زميني خوابيده‌اند كه گرماي تابش مستقيم خورشيد را از صبح با خود همراه داشته،درحالي‌كه‌ماه در آسمان بوده و هوا هم خنك. مالته مي‌گويد:« من تا‌كنون به كشورهاي مختلفي سفر كرده‌ام اما كوير ايران را در هيچ جاي ديگري نديده‌ام و به همين دليل به كوير لوت بسيار علاقه‌مند شده‌ام».

  • از سبلان به آلمان

اما بعد از كوير نوبت به شمال غرب ايران مي‌رسد. تبريز، اردبيل و دامنه‌هاي سهند و سبلان مقصد ‌هاي بعدي سفر اين دو توريست آلماني هستند. به اين شهرها كه مي‌رسند مي‌فهمند آن چند كلمه فارسي كه يادگرفته بودند هم به‌كار نمي‌آيد و حالا بايد در كنار آلماني، انگليسي و فارسي، تركي هم بلد باشند. البته فقط همان چند‌ساعت اول برايشان سخت است،تا اندازه‌اي كه مالته سر شوخي را هم با راننده تاكسي در شهر تبريز باز مي‌كند و به او مي‌گويد كه دنيل اهل كشور تركيه است. شوخي‌اي كه باعث مي‌شود راننده تمام مسير با دنيل تركي صحبت كند و منتظر پاسخ‌هاي تركي او هم باشد. دنيل هم كه تركي بلد نبوده هر كاري مي‌كند تا منظورش را به راننده بفهماند. با اينكه مالته اين خاطره را با خنده تعريف مي‌كند اما يادآوري‌اش دنيل را عصباني مي‌كند. سفر به شمال غرب ايران اما همين‌جا تمام نمي‌شود و حاصل آن عسل كوهپايه‌هاي سبلان است كه دنيل از آن خريداري كرده و حالا قرار است با پروازي مستقيم به كشور آلمان برود.

  • ايراني‌هاي مهمان نواز

دنيل و مالته 2 جواني هستند كه با شور و انرژي زيادي به ايران آمده‌اند. اين دو شهرهاي مختلف را به قصد گشتن و تجربه كردن ديده‌اند و نزديك به 2‌ماه تجربه زندگي در ايران را دارند. حالا اين دو نفر راهنماي خوبي براي هر توريست ديگري هستند كه قصد دارد از آلمان به ايران بيايد و تجربه مشابهي را داشته باشد. به همين دليل به‌عنوان سؤال آخر از اين دو نفر مي‌پرسيم چه چيز در تمام اين مدت، بيشتر از موارد ديگر براي شما خوشايند و جذاب بود كه ابتدا دنيل اينطور پاسخ مي‌دهد: «من با ايراني‌ها خيلي راحت بودم. خيلي زود توانستم به آنها اعتماد كنم و معاشرت با ايراني‌ها برايم بسيار جذاب بود». مالته هم صحبت‌هاي دنيل را تأييد مي‌كند و مي‌گويد:« اگر در كشور ديگري بودم و يكي از مردم آنجا مرا به خانه‌اش دعوت مي‌كرد شايد قبول نمي‌كردم،يا با خودم مي‌گفتم بهتر است ابتدا اين آدم را بشناسي و بعد به خانه‌اش بروي. اما ايراني‌ها خيلي مهمان‌نواز و مهربان بودند و من با خيال راحت به آنها اعتماد مي‌كردم».

  • كشك بادمجان و ديگر هيچ

بخش جذابي از هر سفر تجربه غذاهاي محلي و اصيل آن شهر يا كشور است. دنيل و مالته هم‌زمان زيادي را در ايران بوده‌اند و غذاهاي مختلف را چشيده‌اند. از اين دو خواستيم غذاي محبوبشان را نام ببرند و اگر خاطره‌اي در اين زمينه دارند برايمان تعريف كنند:

كشك بادمجان
وقتي از اين دو پرسيدم كه كدام غذاي ايراني را بيشتر از غذاهاي ديگر دوست داريد بدون لحظه‌اي درنگ هر دو به كشك‌بادمجان اشاره كردند. بلافاصله مالته انگار كه يادش افتاده باشد چقدر كشك بادمجان دوست دارد، گفت‌وگو را متوقف كرد و از ما خواست تا دستور تهيه كشك بادمجان را برايش توضيح دهيم.

كباب
دنيل و مالته دفعات زيادي در ايران كباب خورده‌اند. البته با لهجه خودشان به آن «كيباب» مي‌گويند و بين كباب‌هاي مختلف، دنيل كباب ترش را بيشتر دوست دارد و مالته كباب كوبيده را. البته مالته از كباب خاطره جداگانه‌اي هم دارد كه در ابتداي گزارش با هم خوانديم.

ديزي
ديزي براي خارجي‌ها علاوه بر غذا يك تفريح محسوب مي‌شود. همين كه سازوكار جدا كردن آب از گوشت و نخود را ياد بگيرند و طرز كوبيدن اصولي را بلد شوند بخشي از جذابيت اين غذا برايشان محسوب مي‌شوداما براي مالته اين جذابيت به ناراحتي منجر شده است. يك‌بار كه در رستوران سفارش ديزي داده است يكي از كارمندان با اين فكر كه او خارجي است و نمي‌داند چطور بايد از گوشتكوب استفاده كند، ظرف او را برده و با يك كاسه گوشت كوبيده‌شده به سرميز برگشته است. مالته هم با ناراحتي به او اعتراض كرده است كه من بلد بودم ومي‌خواستم خودم اين كار را انجام دهم.

چاي و دوغ
از نوشيدني‌هاي ايراني هم دنيل به چاي ايران علاقه زيادي دارد. با تأكيد،چندبار «چاي ايران» را زير لب تكرار مي‌كند و سرش را هم به نشانه تأييد تكان مي‌دهد. مالته اما نسبت به دوغ حس خوبي نداشته و در توصيف آن مي‌گويد:«‌تنها چيزي كه از ايران دوست ندارم دوغ‌ است»

کد خبر 381839

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha