دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۰۷:۱۴
۰ نفر

همشهری دو - سید احمد واحدی: حدود ۲۰سال پیش از طرف مدرسه به یک اردوی ویژه رفتیم؛ اردویی که بیشتر شبیه یک سفر عجیب و غریب بود تا یک اردوی دانش‌آموزی.

سربازی

 ما 2 اتوبوس دانش‌آموز بوديم كه از تهران به كرمان رفتيم و سپس به زابل و بعد، خط مرزي شرق كشور را تا استان خراسان و شهر مشهد ادامه داديم. از سيستان تا خراسان و در نزديك‌ترين مسير به نقطه صفر مرزي به‌خاطر موقعيت حساس منطقه، ۳ هايلوكس نظامي براي حفاظت همراهي‌مان مي‌كردند. خيلي جاها مسير را كج مي‌كرديم و به‌اصطلاح لب مرز مي‌رفتيم. انگار دنياي ديگري بود. خيلي جاها كانال‌هاي عريض و عميقي كنده بودند تا جلوي ورود قاچاقچي‌هاي مواد‌مخدر را بگيرند و جالب اينكه عزيزان قاچاقچي كشور همسايه، چهارپاهاي خود را طوري تربيت كرده بودند كه از نردبان پايين و بالا بروند و كانال را هم رد كنند. خيلي جاها خط مرزي 2 كشور را با سيم خاردار جدا كرده بودند و خيلي جاها هم به‌خاطر وجود ناهمواري‌هاي طبيعي مثل تپه و كوه، امكان جدا‌سازي مرز وجود نداشت. خلاصه، همه جور تدبيري براي جلوگيري از ورود قاچاقچيان مواد‌مخدر و مخصوصا اشرار مسلح در اين منطقه انديشيده شده بود؛ برجك‌هاي نگهباني هم لب مرز زياد بود؛ برجك‌هايي كه فاصله‌شان به قدري زياد بود كه اگر اشرار به يكي از آنها حمله مي‌كردند صداي سرباز نگهبان برجك به جايي نمي‌رسيد. غربت چيزي است كه هنوز از چهره سربازهاي نگهبان مرز هنوز توي خاطرم هست. بعضي از اين سربازها به‌نظرم مظلوم‌ترين آدم‌هاي روي زمين بودند؛ آدم‌هايي كه دست تقدير كشانده بودشان به چندصدكيلومتر دورتر از خانه و گذاشته بودشان جلوي تيررس اشرار خونريزي كه ابايي از آدمكشي و جوان‌كشي و سرباز‌كشي نداشتند.

توي همين چند روز حضورمان، هر وقت كه امكانش بود با بعضي‌هايشان حرف مي‌زديم. خيلي‌ها خسته و افسرده بودند و از بخت بد و نداشتن آشنايي كه جلوي اعزامشان به اين منطقه را بگيرد گلايه مي‌كردند. بعضي‌هايشان هم مي‌گفتند عادت كرده‌ايم و زود تمام مي‌شود. چند نفري اما فرق داشتند. مرتضي يكي از اين چند نفر بود. محافظ مسلح يكي از هايلوكس‌ها كه كل چند روز همراهمان بود؛ خوشرو بود و با وجود لباس فرم نظامي خوش‌تيپ. بچه تهران بود و به قول خودش با پارتي به اينجا اعزام شده بود. بله. مرتضي كسي را پيدا كرده بود تا برايش «لابي» كند و بفرستدش مرز؛ مرزي كه حالا به‌واسطه صلح با عراق و امنيت نسبي مرزهاي غربي، خطرناك‌ترين مرز كشور بود. مرتضي براي اين كارش دليل داشت و از اينكه در اين منطقه خدمت مي‌كرد خوشحال بود. يك‌بار پرسيديم چرا؟ و نمك ريختيم كه «لابد عشق تير و تركش هستي و اينجا هم خبري از گلوله مشقي نيست و همه‌‌چيز واقعي است». جواب مرتضي ميخكوبمان كرد. گفت اينجا هنوز امكانش هست آدم شهيد شود. جدي مي‌گفت. واقعا جدي مي‌گفت.

خبر ندارم كه مرتضي شهيد شد يا نه، خبر ندارم كه به خواسته‌اش رسيد يا نه، اما خبر دارم و همه خبر داريم كه در سال‌هاي گذشته كلي سرباز و مرزبان توي مبارزه با همين اشرار شرق كشور شهيد شده‌اند.‌ دفاع از آب و خاك و ناموس وطن هنوز هم و در شرايطي كه ما توي كشور در آرامش كامل به سر مي‌بريم، در مرزها دارد شهيد مي‌گيرد. من نمي‌دانم چند نفر از اين سربازهاي عزيزي كه هفته قبل در شرق كشور شهيد شده‌اند آرزويي مثل مرتضي داشتند اما مي‌دانم كه من هيچ وقت جرأت بودن جاي اين آدم‌ها را ندارم. من فكر مي‌كنم خدا در اين 9نفر چيزي ديده كه بدون پارتي‌بازي و لابي، خودش انتخابشان كرد.

کد خبر 368580

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha