دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۱۹:۰۷
۰ نفر

دیوید مک نالی: صدای غریبی داشت. این همه آهن و فولاد توی یک تکه جا. لولا را شکستم. صدای آژیر را هم بدو ورود خفه کردم.

در گاو صندوق را باز کردم. برق شمش‌های طلا و دسته‌های اسکناس سبز، حالم را جا آورد. پول‌ها را توی کیسه ریختم. طلا‌ها را هم. در بسته شد.

از دستگاه خودکاری اسم و مشخصات خودم را شنیدم وسوابق همه پرونده‌هایم را به ترتیب تاریخ مرور کردند. آخرش هم گفتند اگر مثل آدم دست‌هایم را بالا نبرم آبکش می‌شوم. به خشکی شانس.

ترجمه اسدالله امرایی

کد خبر 20343

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز