درخصوص عوامل، زمینه‌ها و بسترهای شکل‌گیری انقلاب اسلامی، پژوهشگران داخلی و خارجی از همان نخستین روزهای وقوع این آخرین انقلاب قرن (بیستم) کوشیدند تا آن را در قالب نظریه‌ها و دیدگاه‌ها و رهیافت‌های رایج و شناخته شده به تحلیل بگذارند.

نتیجه این امر صدها کتابی بوده که در ایران و سایر کشورها به چاپ رسیده است. با این حال امروزه می‌توان این پرسش را طرح کرد که آیا تمام ناگفته‌ها درباره انقلاب اسلامی بیان شده و اصولا ما خود چه اندازه توانسته‌ایم ضمن بهره‌گیری از آن دیدگاه‌ها و رهیافت‌های رایج، نظریه‌ای جامع و منسجم در این مورد تدوین کنیم؟ برای این کار چه باید کرد؟ کدامین گوشه‌ها و زوایا در عین اهمیت بالا، از چشم پژوهشگران دور مانده‌اند؟ مطلب حاضر گفت‌وگویی است با دکتر سیدمحمدرضا مرندی، پژوهشگر درباره نظریه‌های انقلاب و لزوم نظریه‌پردازی بومی درخصوص انقلاب اسلامی ایران.

  • در زمینه تحلیل انقلاب اسلامی نظریه‌های زیادی چه توسط پژوهشگران خارجی و چه پژوهشگران داخلی ساخته و پرداخته شده است. ضمن اشاره به این نظریه‌ها و برشمردن نقاط ضعف و قوت هریک بفرمایید که از نظر شما جای خالی چه نظریه‌پردازی‌هایی در این زمینه حس می‌شود؟

نخست باید به این نکته اشاره شود که درخصوص نظریه‌پردازی‌های انقلاب چندین رهیافت متفاوت به چشم می‌آید. در این رهیافت‌ها به‌نظریه‌پردازی درخصوص انقلاب اسلامی هم بر می‌خوریم. نخستین رهیافت که یکی از نخستین نظریه‌پردازی‌ها درباره انقلاب به شمار می‌آید، رهیافت اقتصادی است. نظریه‌پردازی‌ها در مورد انقلاب از قرن نوزدهم آغاز شد و ازآنجا که در این قرن تحلیل‌های اجتماعی برمبنای اقتصادی رواج داشت، براین اساس نخستین نظریه‌پردازی‌های انقلاب رنگ و بویی اقتصادی گرفتند. نخستین نظریه‌پردازی‌های اقتصادی مارکسیستی بود که اقتصاد را پایه تحولات اجتماعی و سیاسی می‌دانست و انقلاب را پدیده‌ای جبری و معلول تضاد طبقاتی میان طبقه‌های حاکم و محکوم (سرمایه‌دار و کارگر) می‌دانست. نظریه‌های اقتصادی بیشتر بر قشر متوسط تأکید دارند و بر این نظرند که قشر متوسط خواهان انقلاب بوده است. بر این اساس هرگاه طبقه متوسط رشد و گسترش پیدا کند، زمینه‌های شکل‌گیری انقلاب فراهم می‌شود. رهیافت دیگر جامعه‌شناختی است. البته این رهیافت هم با اقتصاد شروع شده و به همین‌خاطر نمی‌توان گاه این رهیافت را از رهیافت‌های اقتصادی متمایز کرد. نظریه‌پردازی‌های جامعه‌شناختی بیشتر بر توسعه تأکید دارند. به این معنا که اگر جوامع را به سه دسته عقب‌مانده، در حال توسعه و توسعه‌یافته تقسیم کنیم، در دو جامعه توسعه‌یافته و عقب‌مانده انقلابی رخ نمی‌دهد و در عوض در جامعه در حال توسعه زمینه‌های آن فراهم می‌آید. در این دیدگاه عدم‌توازن در توسعه را عامل اصلی انقلاب می‌دانند. مهم‌‌ترین نظریه‌پرداز این حوزه ساموئل هانتینگتون است که در کتاب سامان سیاسی در جوامع در حال دگرگونی در سال1967 به بیان این نظریه پرداخته است. به‌نظر افرادی چون هانتینگتون، توسعه فرایندی بحران‌زاست. جوامع عقب‌مانده چون وارد فرایند توسعه نشده‌اند، دچار بحران هم نیستند و جوامع توسعه‌یافته هم بحران‌ها را پشت‌سر گذاشته‌اند. بنابراین در این دسته از جوامع، انقلابی هم صورت نمی‌گیرد. برای مثال «پارسونز» فرایند توسعه سیاسی را حاصل عبور از پنج بحران می‌داند: بحران هویت، بحران مشروعیت، بحران مشارکت، بحران قدرت و بحران پاسخ‌دهی یا کارآمدی. به‌نظر وی چون جوامع توسعه‌یافته از این بحران‌ها گذر کرده‌اند، از انقلاب مصون هستند.

  • اتفاقا عده‌ای از پژوهشگران خارجی و برخی از پژوهشگران بومی در تحلیل انقلاب به این نظریه (جامعه‌شناسی) متوسل شده‌اند. ارزیابی شما از این نظریه‌ها چیست؟

درست است. برای مثال یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» خواسته براساس نظریه هانتینگتون انقلاب اسلامی را به تحلیل بگذارد اما افرادی چون محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران» این نظریه را به نقد می‌گذارند. براساس نظریه آبراهامیان رژیم شاه در مسیر توسعه قرار داشت اما این توسعه نامتوازن بود چرا که توسعه اقتصادی داشت ولی فاقد توسعه سیاسی بود. همین مسئله بود که منجر به انقلاب شد. کاتوزیان این را نمی‌پذیرد و معتقد است که رژیم شاه هیچ‌گاه در مسیر توسعه قرار نداشت. آنچه در رژیم شاه رخ داد یک شبه‌مدرنیسم بود نه مدرنیسم. در اینجا کاتوزیان بحث استبداد نفتی را به پیش می‌کشد و آن را عامل اصلی سقوط رژیم شاه می‌داند.

  • به‌نظر شما کدام یک از رهیافت‌های مطرح شده درباره انقلاب اسلامی به حقیقت آن نزدیک‌تر بوده‌اند؟

برخلاف نظریه‌پردازان انقلاب که هریک با گرفتن یک نظریه خاص خواسته‌اند انقلاب را به تحلیل بگذارند، باید گفت که هیچ‌یک از این نظریه‌ها نه کاملا درست هستند و نه صد‌در‌صد نادرست. هریک از این نظریه‌ها براساس رهیافت خودشان به‌طور نسبی درست هستند و در واقع مکمل یکدیگرند. بر این مبنا باید یک نگاه چندبعدی به پدیده انقلاب و نیز به‌طور خاص به پدیده انقلاب اسلامی داشت. به‌نظرم در این زمینه باید تعارف را کنار گذاشت. به این معنا که غربی‌ها سعی دارند همه‌‌چیز را به‌طور نسبی بنگرند ولی در عین این تلاش یافته‌های‌شان را مطلق فرض می‌کنند. ازجمله اینکه توسعه‌یافتگی را با ویژگی‌های جوامع لیبرال دمکراسی تطبیق می‌دهند و بعد هم فرض می‌گیرند که چون در جوامع توسعه یافته انقلاب رخ نمی‌دهد بنابراین در جوامع غربی که توسعه یافته‌اند، هیچ انقلابی صورت نمی‌گیرد. درحالی‌که بحران‌هایی که در سال‌های اخیر و حتی قبل‌تر از آن در جوامع غربی رخ داده است، خلاف این نظر را به اثبات می‌رساند.

  • در ادامه ضمن اشاره به دیگر نظریه‌ها در باب پدیده انقلاب بگویید که نظریه‌های بومی درخصوص انقلاب اسلامی چه سمت‌وسویی باید داشته باشند؟

در همین رهیافت جامعه‌شناختی درباره پدیده انقلاب، نظریه مشروعیت اهمیت زیادی دارد. اصل نظریه را وبر مطرح کرده که البته او آن را برای انقلاب مطرح نساخته بود اما بعدها این نظریه را دیگران درباره انقلاب‌ها پیاده کردند. به هرحال وبر می‌گوید که جوامع سیاسی تا زمانی به ثبات و بقای خود ادامه می‌دهند که مشروعیت داشته باشند البته مشروعیت در اینجا به‌معنای روایی و مقبولیت است. این حرف درستی است و شکی در آن نیست.

رهیافت دیگری که درباره انقلاب مطرح است، رهیافت سیاسی است که در آن به عوامل سیاسی و نقش آنها در وقوع انقلاب‌ها اشاره دارند. ازجمله نظریه‌هایی که براساس این رهیافت در جامعه ما مطرح شده نظریه توطئه است البته عده‌ای از پژوهشگران نظریه توطئه را نظریه نمی‌دانند و بر این باورند که نتوانسته الگو و مدلی ارائه کند. به هر حال در جامعه ما این نظریه خیلی رواج داشته است. جامعه ما اصولا یک جامعه توطئه‌پندار بوده است. همیشه مردم ما این برداشت را داشته‌اند که همه‌‌چیز زیر سر خارجی‌هاست مثلا در گذشته می‌گفتند که همه‌‌چیز زیر سر انگلیسی‌هاست و بعد که آمریکا جای انگلیس را از جنگ جهانی دوم به بعد در معادلات جهانی گرفت، کم‌کم گفتند که همه‌‌چیز زیر سر آمریکایی‌هاست. احساس می‌شود که در سال‌های اخیر این رویکرد از خارج متوجه داخل و افراد صاحب نفوذ شده است. درواقع در رویکرد توطئه‌آمیز، مردم واقعیت‌های روی صحنه را باور نمی‌کنند بلکه فکر می‌کنند که همیشه حقایقی پشت صحنه‌ای غیراز آنچه می‌بینند وجود دارد. این رویکرد بیش از حد در جامعه ما قوت پیدا کرده و به یک آفت بدل شده است. وقتی در جامعه‌ای این حد از بدبینی وجود داشته باشد، آن جامعه را نمی‌توان امیدوار دانست. این را هم اشاره کنم که این نظریه دارای دو جنبه افراط و تفریط است. جنبه افراطی آن این است که بگوییم همه آنچه در شرق و ازجمله ایران می‌گذرد، کار قدرت‌های غربی است و جنبه تفریط آن هم این است که بگوییم، قدرت‌های بزرگ دست روی دست گذاشته‌اند و بیکار نشسته‌اند و کاری به هیچ اتفاقی ندارند. هر دو جنبه غلط است. حال آنکه حرف درست این است که قدرت‌های بزرگ توطئه می‌کنند اما در برخی جاها موفق می‌شوند و در برخی جاها از جمله در رابطه با ایران و انقلاب اسلامی نه.

این نکته را هم اشاره کنم که خود شاه هم در کتاب «پاسخ به تاریخ» روی نظریه توطئه تأکید زیادی داشت. او در آنجا می‌گوید که من را غربی‌ها به زمین زدند. حال آنکه این توهمی بیش نبود. بر حسب همین نظریه است که عده‌ای مدعی شدند شاه به درستی معتقد بود که ایران جزو پنجمین قدرت جهان بوده است. حال آنکه این حرف مفتی است. ایران در زمان شاه در رده‌ای نبود که بتواند پنجمین قدرت جهان باشد. در همین راستا عده‌ای دیگر گفته‌اند که رقابت آمریکا و انگلیس بر سر ایران سبب بروز انقلاب شد. وقتی به این نظریه‌ها خوب نگاه می‌کنیم و دلایل آنها را بررسی می‌کنیم، متوجه نادرست و بی‌اساس بودن آنها می‌شویم. انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب کاملا مردمی بود و تمام قدرت‌ها نه فقط آمریکا و انگلیس بلکه حتی روسیه و چین هم با وقوع آن موافق نبودند. از این‌رو انقلاب57 یک انقلاب درونزا بود و هیچ حامی خارجی نداشت. همین مسئله اتفاقا یکی از نقاط تمایز این انقلاب با دیگر انقلاب‌هاست. تمام انقلاب‌های قرن بیستم حامی خارجی داشتند اما انقلاب اسلامی ایران حامی خارجی که نداشت هیچ، دشمن خارجی داشت.

  • به غیراز این ویژگی‌ای که برشمردید، آیا ویژگی‌های دیگری در انقلاب ایران وجود دارد که بتوان با اتکا به آنها نظریه‌ای جامع و منسجم درباره انقلاب اسلامی تدوین کرد؟

ضمن اینکه پیش‌تر اشاره کردم که آن نظریه‌ها و رهیافت‌ها را درباره انقلاب نمی‌توان کاملا کنار گذاشت (به غیراز نظریه توطئه که خیلی درست به‌نظر نمی‌آید) باید گفت که اصلی‌ترین عامل انقلاب اسلامی، اعتقاد دینی مردم بود. این مسئله از جهات گوناگونی قابل اثبات است. اگر شاخص‌هایی را که پژوهشگران انقلاب‌ها در شناخت سرشت انقلاب‌ها به‌کار می‌گیرند، با انقلاب اسلامی تطبیق دهیم به این نکته می‌رسیم که این انقلاب کاملا اسلامی بود. یکی از این شاخص‌ها شعار‌هایی است که در جریان وقوع انقلاب داده می‌شد. بالای 90درصد از شعارهای مردم ایران در سال57 درباره دین و اسلام بود. یکی دیگر از شاخص‌های تعیین ویژگی انقلاب جایگاه‌هایی است که انقلاب از آنجا‌ها نشأت می‌گیرد و گسترش می‌یابد. مسجدها در جریان انقلاب از اصلی‌ترین مراکز انقلاب بودند.

یکی دیگر از شاخص‌ها رهبران و نخبگان انقلاب هستند. در انقلاب اسلامی نخبگان دانشگاهی و نخبگان حوزوی هر دو تأثیر‌گذار بودند. دوست و دشمن اذعان دارند که نخبگان حوزوی و روحانیت نقش اصلی‌تری نسبت به نخبگان دانشگاهی در وقوع انقلاب اسلامی داشته‌اند. نومارکسیست‌هایی چون میشل‌فوکو که خود در جریان انقلاب دو بار به ایران سفر کرده بود، می‌گوید بالای 90درصد از مردم ایران از خلال انقلاب خودشان اهداف اقتصادی و سیاسی را دنبال نمی‌کردند یا اگر می‌کردند، جزو اهداف فرعی آنها بود. بنابراین اصلی‌ترین عامل ایجاد و بقای انقلاب اسلامی، عامل اعتقادی و دینی بوده و برای نظریه‌پردازی درخصوص انقلاب اسلامی باید به این عامل توجه ویژه داشت.

کد خبر 200930

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار فرهنگ عمومی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز