دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۱ - ۱۷:۵۴
۰ نفر

در شرایطی که چین روزبه‌روز قدرت و استحکام بیشتری پیدا می‌کند، نمی‌توان پیش‌بینی کرد آینده رابطه این کشور با آمریکا چگونه خواهد بود اما بدون تردید هیچ ارتباط دوسویه‌ای به اندازه ارتباط واشنگتن با پکن نمی‌تواند بر امنیت ایالات متحده تأثیر بگذارد.

برخی از کارشناسان آمریکایی معتقدند که اگر ایالات متحده بخواهد به شکلی پویا برای مهار یا محدود کردن قدرت چین تلاش کند به دشمنی‌ها دامن خواهد زد درحالی‌که می‌تواند با یک راهبرد زیرکانه و رویکردی آشتی جویانه مانع از چنین دشمنی‌هایی شود. از نظر این کارشناسان باید به چین اجازه داد خود را پیشتاز و مهره‌ای هدایتگر در نظام امنیتی و سیاسی موجود بداند تا از چالش با این نظام خودداری کند. سایر کارشناسان و رهبران سیاسی معتقدند که چین مصصم است تأثیر آمریکا بر منطقه آسیا پاسیفیک را محدود و کمرنگ کند بنابراین بهتر است پیش از آنکه چینی‌ها قدرت بیشتری به‌دست آورند و پکن سلطه منطقه‌ای‌اش را افزایش دهد، آنها را متوقف کرد.

نمایندگان این دو نوع تفکر، رابطه آمریکا با چین را به واسطه انتخاب خط‌مشی‌های ایالات متحده تحلیل می‌کنند و معتقدند تصمیم‌های آمریکاییان سرنوشت این رابطه را رقم خواهد زد درحالی‌که به‌نظر می‌رسد هر دو گروه اشتباه می‌کنند، هرچند پذیرفتن این حقیقت برای سیاستمردان آمریکایی دشوار است اما احتمالا آمریکا نخواهد توانست این رابطه را کنترل کند. در عوض عوامل داخلی چین بر این رابطه اثرمی گذارند و آینده را تعیین خواهند کرد.

با نگاهی به تاریخ آمریکا در سال‌های اخیر می‌توان این موضوع را بهتر درک کرد. پس از جنگ جهانی دوم زمانی که سیاستگذاران آمریکایی تقلا می‌کردند اتحاد جماهیر شوروی را بفهمند و راهبرد آمریکا در قبال این ملت را شکل دهند، جورج کنان کارشناس آمریکایی در مسائل مربوط به شوروی یک مسئله کلیدی را مطرح کرد. به گفته او، رابطه با شوروی بیشتر از آنکه براساس خط‌مشی آمریکا شکل بگیرد از تاریخ روسیه و ناامنی رژیم شوروی اثرگرفته است.

این مسئله در مورد چین نیز مصداق دارد. چین جهان و نقش خود در آن را از دریچه تاریخ می‌نگرد. این شامل سلطه چندین هزارساله بر منطقه و بعد ضعف تدریجی بر اثر قدرت گرفتن و نفوذ کشورهای استعمارگر اروپایی و سپس ژاپن می‌شود. نتیجه، آمیزه عجیبی است: ترسی شدید از آسیب پذیری و شکنندگی در برابر سایر قدرت‌ها و اعتقاد به اینکه چینی‌ها باید مانند گذشته‌های دور بر منطقه آسیا پاسیفیک سلطه داشته باشند. آنها این اقتدار و نفوذ بر منطقه را حق طبیعی خود می‌دانند و آن را امری عادی تلقی می‌کنند.

اما در عین حال فساد و طبیعت بسته نظام سیاسی چین آن را آسیب‌پذیر می‌کند. مشروعیت رژیم بر پایه ترکیبی از رشد اقتصادی برای منحرف کردن مخالفت‌های سیاسی داخلی و ملی گرایی شدید برای دفع قدرت‌های خارجی و بهره بردن از ضعف‌های احتمالی چین بنا شده است.چنین نگرشی موجب شده چین راهبرد امنیت ملی خود را بر این اصل منطبق کند که رشد اقتصادی و ثبات رژیم نه‌تنها به دستیابی به مواد خام به‌ویژه منابع انرژی بلکه به نحوه کنترل آنها نیز بستگی دارد. ترس تاریخی سران چینی از آسیب پذیری و ضعف برابر بیگانگان آنها را به این باور رسانده که وابستگی به منابعی که در اختیار دیگران است می‌تواند به ضررشان تمام شود.

این ترس تاریخی وقتی در کنار تفکر تلاش برای بازگرداندن اقتدار تاریخی قرار می‌گیرد به رویکردی خصمانه در قبال کشورهای همسایه به‌ویژه اختلافات ارضی منجر می‌شود. درواقع دلیل اصلی این مناقشات، اثرگذاری و نقش قابل توجه این سرزمین‌ها در دسترسی به منابع انرژی است.

ترس تاریخی از بیگانگان

یکی از همین رویکردهای خصمانه، چین را مقابل ویتنام قرار داده است. خصومت بین دوکشور تاریخی طولانی دارد که ریشه آن به فتح ویتنام در سال 111پیش از میلاد برمی‌گردد. این فتح نخستین بخش از چهار دوره سلطه چین بر ویتنام بود. امروز اختلافات ارضی، تنش‌های دوسویه بین دوکشور را جهت داده است.

دو کشور بر سر جزایر پاراسل و اسپراتلی در دریای چین جنوبی یا یکدیگر اختلاف دارند. خود این جزایر بسیار کوچک از نظر گستره زمینی اهمیت چندانی ندارند اما دستیابی به آنها به‌معنای دستیابی به منابع غنی نفت و گاز دریایی است. ویتنام به‌خاطر موقعیت جغرافیایی این جزایر را از آن خود می‌داند و چین دلایل تاریخی را شاهد می‌آورد تا ثابت کند مالک این جزایر است. آنها در دهه 70و 80برسر این جزایر نزاع داشته‌اند و امکان دارد اختلافاتشان روزی به یک رویارویی نهایی خشونت بار منجر شود، هرچند مالکیت این سرزمین‌ها هنوز مشخص‌نشده اما در ماه‌های اخیر چین نیروهای نظامی‌اش را مستقر کرده است.

از این‌رو ویتنامی‌ها تردیدی ندارند که چین می‌خواهد برای سلطه بر آسیاپاسیفیک از توان اقتصادی، سیاسی و نظامی‌اش بهره ببرد.
ژاپن یکی دیگر از کشورهایی است که چین با آنها برسر اختلافات ارضی مشکل دارد. باوجود سرمایه‌گذاری‌های گسترده ژاپنی‌ها در چین، رابطه میان دو کشور به‌خاطر نارضایتی‌های تاریخی همچنان پرتنش باقی مانده است. این ناراحتی‌ها به حمله وحشیانه ژاپن به چین و استعمار این کشور در دهه‌های 30و 40مربوط می‌شود.

درحقیقت هیچ‌چیز به اندازه یادآوری غارت و چپاولگری ژاپنی‌ها نمی‌تواند حس وطن دوستی و ملی گرایی مردم چین را بیدار کند. این خصومت و بیزاری عمیق و درازمدت به تازگی ابعاد تازه تری نیز پیدا کرده که بهانه‌اش اختلافات ارضی برسر جزایر سِنکاکو است. این جزایر در دریای چین شرقی قرار دارند و فعلا اداره آن در دست یک مالک خصوصی ژاپنی است اما تصمیم اخیر توکیو برای خریدن آن موجب شد در بیش از 80شهر چین تظاهراتی گسترده علیه ژاپن برپا شود.

البته به‌نظر می‌رسد این تظاهرات از سوی دولت طراحی شده باشد یا دست‌کم تعدادی از شاخه‌های حزب کمونیست در برپایی آن نقش داشته باشند. در شرایطی که حزب کمونیست به دلیل تغییر رهبران در همین ماه، دچار التهاب است، این قبیل اعتراض‌ها به جسارت‌های بیگانگان به دولت کمک می‌کند توجه افکار عمومی از کمبودهای داخلی منحرف شود و شاخه‌های سیاسی فرصت پیدا می‌کنند در جهت منافع خود گام بردارند و به کانون قدرت نزدیک شوند.

اهمیت تحرکات سیاسی داخلی

نکته کلیدی این است که تحرکات سیاسی داخلی چین عامل اصلی جسارت‌های منطقه‌ای علیه پکن است. عامل چنین بحران‌هایی نه آمریکاست نه از جانب واشنگتن هدایت می‌شود. بیشترین کاری که ایالات متحده می‌تواند انجام دهد آن است که شرکای منطقه‌ای‌اش را برای ایستادگی در برابر پکن حمایت کند.

ژاپن و فیلیپین از قدیم در این فهرست قرار داشته‌اند. فیلیپین نیز بخشی از اختلافات ارضی دریای چین جنوبی است، اما کشورهای دیگری نیز می‌توانند شرکای جدیدی برای آمریکا باشند که ویتنام یکی از آنهاست. چند دهه است که استراتژیست‌های آمریکایی براین باورند که تایوان می‌تواند عامل هرگونه درگیری با چین باشد.اکنون به‌نظر می‌رسد منابع انرژی دریایی و اختلافات ارضی دیرینه میان کشورها دلایل جدی تری برای شروع هرگونه اختلاف و درگیری باشد.

شاید گسترش روابط اقتصادی آمریکا و چین بتواند احتمال درگیری و مقابله را کاهش دهد اما نمی‌تواند آن را از بین ببرد. قبل از جنگ جهانی اول، آلمان ارتباطات تجاری و سرمایه‌گذاری‌های گسترده‌ای در روسیه، فرانسه و بریتانیا داشت اما باز هم میانشان جنگ درگرفت و این روابط اقتصادی نتوانست مانع شکل‌گیری جنگ شود.

در مورد چین و آمریکا نیز همه نگاه‌ها به جای قوای نظامی به اقتصاد چین است. اگر اقتصاد دچار پسرفت و رکود شود باید چینی‌ها برای حفظ قدرت روی ملی گرایی و ترس از استعمار بیگانگان تکیه کنند. در آن صورت آمریکا هر واکنشی هم که نشان دهد، روابط دوکشور پرتنش‌تر و خطرناک‌تر خواهد شد. بهترین کاری که ایالات متحده می‌تواند انجام دهد این است که به‌دنبال ایجاد رابطه‌ای دوستانه باشد ضمن اینکه اگر زمانی تحرکات داخلی چین منجر به تقابل دوکشور شد، آمادگی مقابله داشته باشد.

کد خبر 189553
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز