دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۰ - ۰۸:۴۵
۰ نفر

خاطره روح‌بخش: در خیابان که قدم می‌زنی، پارچه‌های سیاه را می‌بینی که بر در و دیوار آویخته شده‌اند. صدای نوحه‌خوان‌ها را می‌شنوی که مردم را برای گریه‌ کردن بر واقعه‌ عاشورا آماده می‌کنند.

هفته‌نامه همشهری دوچرخه شماره 629

صف‌های طولانی را می‌بینی. صف‌هایی که در آن مردها و زن‌ها، پیرها و جوان‌ها، بر سر و سینه می‌زنند و پرچم بالا برده‌اند و کتل می‌گردانند تا عزادار بودنشان را به آسمان و زمین نشان بدهند. و تو، اگر در میان این عزاداران نباشی، آماده‌ای برای دیدن این همایش بزرگ اجتماعی، که انگار زمین و آسمان هم با آن همراهند و تکمیلش می‌کنند.

نگو که سیاه‌پوش شدن شهر را دوست نداری. نگو که از این همه غم که بر سر شهر آوار می‌شود، از این سوگواری جمعی که تا کوچه‌ پس‌کوچه‌های شهر هم می‌رود، و از این ناله‌های بلند که از سینه‌‌های بسیاری از همسایه‌هایمان بلند می‌شود، غصه‌ات می‌گیرد. نگو غم را دوست نداری. نگو نمی‌د‌انی که همه‌ اینها تصویرهای زیبایی است از انسانیت، که اگر آن‌گونه که باید نگریسته شود، زیبا‌ترین صحنه‌ها را می‌آفریند.

حق داشتی این را بگویی، اگر عاشورا و عزاداری‌هایش، فقط یک‌جور رسم، فقط یک‌جور آیین بود. آن‌وقت مثلاً حق ‌داشتی بگویی چرا بزرگ‌ترین آیین ملی و مذهبی ما، این‌چنین با سوگواری و غم گره خورده است؟ بگویی ما که ملت گریه و ناامیدی نیستیم، پس چرا باید در بزرگ‌ترین و فراگیرترین مناسبت مذهبی‌مان، این‌گونه گریه سر دهیم و بر سر و سینه بکوبیم؟ اما عاشورا که فقط یک آیین نیست، دسته‌های عزاداری که برای فستیوال و کاراناول به خیابان‌ها نمی‌آیند. آنها که قرار نیست به‌صورت نمادین چیزی را برای ما و شما نمایش دهند. آنها سوگوارند، و این سوگواری، برای رخدادی است که از زیباترین‌ها هم زیباتر است.

آفتاب عاشورا زیباست، چون نور به صحنه‌ای می‌اندازد که در آن، چشمه‌های جوانمردی و ایثار می‌جوشد. آفتاب عاشورا، با همه‌ داغی‌اش زیباست، چون گرمای باور به حقیقتی بالاتر، به آسمانی بلند، چنان در صحرای کربلا شعله گرفته که بهایش جان عزیزانی است که یک به یک فدایی این حقیقت شده‌اند. این آفتاب زیبا را نباید ندیده گرفت.

زمین کربلا، در روز عاشورا زیبا بود. زیبایی‌اش فرق داشت با روزهای دیگر، روزهای قبل و بعد از آن. زیبا بود، چون می‌دید و باور کرده بود که می‌شود ایستاد و محکم پا بر زمین گذاشت، حتی وقتی فقط 72 یار داری و در برابرت لشگری تا بن دندان مسلح ایستاده است و تو را ناچار کرده میان ذلت و مرگ، یکی را برگزینی. این زیبایی اراده‌ به شهادت را، زمین گواهی می‌دهد. زمین زیبا شده از خون شهدایی که تا دمِ آخر، تا آخرین نفسی که کشیدند و بیرون ندادند، بر سر عقیده‌ خود ایستاده بودند.

و همه‌چیز در آن روز زیبا بود؛ سنگ‌ها زیبا شده‌ بودند، خون زیبا بود، تپه‌ها و گودال‌های این صحرای آفتاب‌دیده‌ تشنه در میان دو رود زیبا بود، تنهایی زیبا بود، نیزه‌ها، شمشیرها، سکوت‌ها و کلام‌ها، تشنگی‌ها و شمشیر تیز آفتاب داغ، زیبا بود. و انسان‌ها زیبا بودند، زیبایی‌شان را می‌شد در نگاهشان دید. چشم‌ها دیگر چشم‌های دیروز نبودند. پر بودند از ایمان و باور و جسارت و ایثار. و این ایثار بود که زیبا بود.

آنچه آن صحرا را در آن روزِ ماتم‌زدة‌ مصیبت‌بار، زیبا ساخته بود، معجزه‌ فداکاری، معجزه‌ ایثار و استقامت بود؛ ایثار برای حقیقت و مقاومت دربرابر کسانی که خود را نماینده‌ حق می‌دانستند و دیگران را جز به‌عنوان تأیید‌کننده و موافق خود تحمل نمی‌کردند. و این ایثار بود که نه فقط انسان‌ها و نبردشان را، که زمین و آسمان و سنگ و حتی نفس‌های آنها را زیبا کرده بود. و این بود رازی که زینب‌س را واداشت در دربار ابن‌زیاد، والی‌ کوفه و نماینده یزید که از پیروزی ظاهری‌اش، مسرور و مغرور شده بود، در برابر همه آثار و نشانه‌هایی که در ظاهر، پیروزی او را نشان می‌داد، یاد‌آوری کند:

«جز زیبایی چیزی ندیدم!*»

* ما رأیت الا جمیلا

کد خبر 152901
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز