سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۹ - ۱۷:۳۰
۰ نفر

- به هر زحمتی بود، در سرمای زیر صفر، خودش را به شهر رساند.

pen book

مادرش گفته بود که در هیچ شرایطی به شهر نرود؛ اگر هم ضرورتی پیش آمد، شبانه راه بیفتد و سریع هم برگردد اما کم تجربگی و سن کمش، پندهای مادر را از یادش برده بود.

- سرانجام، به خاطر چند تکه نان خشک و چند تا میوه پلاسیده، به شهر آمد و بعد از تحمل تمسخر، فحش و حتی انگِ بیماریِ هاری از سوی آدم ها، در گوشه ساختمان نیمه کاره‌ای تیر خورد.

- در آخرین لحظه و پیش از افتادن، تصویری مبهم از کوه های بلند و سرسبز محل زندگی‌اش، از جلوی چشمان تَرش عبور کرد و پند‌های خرس مادر، در گوشش طنین انداز شد...

محمد رضا باقرپور

کد خبر 125563

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز