چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۹ - ۰۷:۳۵
۰ نفر

آیدا ابوترابی: فقط همین یک روز جهان مال کودکان است. گرچه جهان کودکانه فقط یک رؤیاست،اما برگه‌های تقویم و برنامه‌های سازمان‌های بین‌المللی می‌گویند که جمعه روز جهانی کودک است

دوچرخه 573

 ما هم رفتیم سراغ همان پیمان‌نامه معروف(پیمان‌نامه جهانی حقوق کودک) و از میان 54 ماده آن یکی را انتخاب کردیم؛ ماده 31 که بر اساس آن کودک حق بازی، تفریح و مشارکت در فعالیت‌های فرهنگی و هنری دارد. رفتیم تا ببینیم چند تا از همسن و سالانمان واقعاً بازی می‌کنند. و بزرگ‌ترها چه‌قدر به بازی آنها بها می‌دهند. با روان‌شناس‌ها صحبت کردیم و بعد از همه این حرف‌ها به بازی‌های کامپیوتری رسیدیم. و دیدیم جز این، بازی دیگری بلد نیستیم. شما بلدید؟

قطار زمان در دنیای بازی‌ها

وقتی قرار شد درباره بازی بنویسیم رفتم و آلبوم قدیمی پدرم را ورق ‌زدم. یک عکسی بود که با دوستانش در محله‌شان انداخته بودند؛ تعدادی نوجوان 13-14ساله با صورت‌هایی که زیر آفتاب سوخته است. به جز یک نفر که بعداً فهمیدم بقیه سر به سرش گذاشته بودند، قیافه‌های خندان و شادی داشتند. عکس خیلی زنده بود. حرکت و انرژی داشت. یکهو دلم خواست که من هم آن‌جا بودم. دلم می‌‌‌‌‌‌‌خواست بروم و ببینم در گرمای کلافه کننده اهواز چه چیزی آنها را به حیاط و کوچه کشانده است. دلم می‌خواست ببینم چه طور الک دولک وگل کوچک بازی می‌کنند. برایشان ایکس‌باکس و پلی‌استیشن ببرم و ببینم از آنها خوششان می‌آید؟ دلم می‌خواست سوار قطار زمان می‌شدم و در دنیای بازی‌ها گشت و گذاری می‌کردم. بازی‌های نوجوانی خودم، پدر و مادرم، پدربزرگ و مادربزرگم، حتی نوجوان‌هایی که صد سال دیگر به دنیا می‌آیند. دلم می‌خواست همه شان را روبه روی هم بگذارم و ببینم چه قدر از بازی‌هایی که مخصوص دوره و زمان خودشان نیست، استقبال می‌کنند؟ اصلاً آنها را بازی می‌دانند؟ 100 سال دیگر نوجوان ها چه بازی‌هایی می‌کنند؟ همان قدر که ایکس‌باکس برای مادربزرگ من عجیب است، بازی‌های آنها هم برای ما عجیب است؟...

آلبوم را رها کردم. کفش‌هایم را پوشیدم و به خیابان رفتم. تصمیم گرفتم به جای قطار زمان سوار مترو شوم و با نوجوان‌ها در آن‌جا گفت‌و‌گو کنم؛ قطاری که شاید روزی اسباب‌بازی نوجوانی بوده و امروز به واقعیت تبدیل شده است.

ایستگاه اول

مینا با یک کیف سبز رنگ روبه رویم ایستاده است. کلاس اول دبیرستان است و از مدرسه جدیدش خوشش نمی‌آید، ناراحت است و از دوست‌های قدیمی‌اش خواسته تا امروز عصر با هم بیرون بروند. از مینا می‌پرسم با هم بازی هم می‌کنید؟ با چشم‌هایی گرد نگاهم می‌کند و می‌گوید: «بازی، نه! وقت داشته باشیم، سینما می‌رویم و یا خانه یکی از بچه‌ها دور هم جمع می‌شویم. مگر ما بچه‌ایم که بازی کنیم؟!»

ایستگاه دوم

عاطفه با قیافه خندانی در حال خرید یک گوشواره است.کلاس دوم راهنمایی است و کرج زندگی می کند. هنوز کیف نخریده و برای همین به تهران آمده تا به بازار بروند. صحبت را که به بازی کردن می‌کشانم، چشمانش برق می‌زند و می‌گوید: « من عاشق بازی کردن هستم. هنوز هیچ کدام از اسباب بازی‌های بچگی‌ام را دور نینداخته‌ام. ازعروسک‌ها بگیر تا انواع بازی‌های فکری و پازل.» جالب است که بین بازی‌هایش اسمی از کامپیوتر نمی‌برد. چند ثانیه بعد می‌شنوم که مادرش می‌گوید: « به همه اینها کامپیوتر را هم اضافه کنید چون تازه برایش خریده‌ایم!»

ایستگاه سوم

«خانم امان از این باز‌ی‌های کامپیوتری. خودش کم بود یک وسیله دیگر هم آمده به اسم پی اس پی. امروز صبح پسرم می‌گوید باید برایم تفنگ بخری. می‌گویم آخر مادر، تو بزرگ شدی. تفنگ اسباب بازی برای چی می‌خواهی؟ می‌گوید از آنها که نه، از این تفنگ‌‌ها که با آن به صفحه تلویزیون شلیک می‌کنند!» اینها را خانمی می‌گوید که کلی خرید کرده و بعد با خانم‌های دیگر درباره بازی‌های کامپیوتری حرف می‌زند. «از صبح می‌نشینند پای تلویزیون، مسابقه می‌دهند و عصرها دوست‌هایشان را هم دعوت می‌کنند. دخترم که از وقتی اینترنت پرسرعت گرفتیم بازی‌هایش را در اینترنت انجام می دهد و می‌بینم نصف شب بیدار شده دارد با یک نفر آن طرف دنیا بازی می‌کند.»

ایستگاه چهارم

«لی لی، وسطی، بدمینتون، زو، اسم فامیل، قایم موشک....ما بچه بودیم این بازی‌ها را می‌کردیم. اما الان همه چیز عوض شده. باید قبول کنیم که بازی‌ها هم عوض شوند. من وقتی پسرم کوچک‌تر بود، می‌رفتم بازی‌های فکری برایش می‌خریدم. اتفاقاً الان روان‌شناس‌ها خیلی درباره اهمیت بازی حرف می‌زنند و بازی هایی برای پرورش خلاقیت و استعداد ساخته شده که کار با آنها خیلی برای رشد فکری خوب است.» خانم معماری که مهندس کامپیوتر است و یک پسر 12 ساله دارد، این حرف را می‌زند.

ایستگاه پنجم

احمد و هومن کنار هم نشسته‌اند. می‌پرسم: کجا پیاده می‌شوید؟ احمد که لاغر و بور است، می‌خندد و می‌گوید: «خیلی مانده. شما چیزی را که می‌خواهید بپرسید!» هردو کلاس سوم هنرستان هستند. زنگ‌های تفریح در مدرسه گل کوچک بازی می‌کنند. می‌پرسم به جز ورزش چه کارهای دیگری می‌کنید؟ می‌گویند:« اگر سایت خالی باشد پای کامپیوتر می‌رویم. قبلاً در راهنمایی بیشتر بازی می‌کردیم، اما الان نمی‌دانم چرا کمتر بازی می‌کنیم!»

دوچرخه 573

بحثشان داغ می‌شود. یکی می‌گوید این که ورزش است. دیگری می‌گوید نصف بازی‌های ما ورزش هم هستند دیگر! آن قدر بحث بالا می‌گیرد که می‌شنوم هومن داد می‌زند: «ای بابا، این ایستگاه باید پیاده می‌شدیم!»

کد خبر 117645
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز