دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۶:۳۷
۰ نفر

حمیدرضا امیدی‌سرور: جشنواره بیست و هشتم برای هیچ‌یک از فیلمسازانی که آثارشان در آن به نمایش در آمد، به اندازه علی رویین‎تن حوادث تلخ و ناگوار به‌همراه نداشت

 مخصوصا که او و همکارانش، با آن همه ستاره و هزینه سنگینی که پای فیلم گذاشته شده به این باور رسیده بودند که کاری متفاوت و متضمن نگاهی نو به آدم‌ها و رخدادهای سال‌های جنگ داشته‎اند و همین نگاه متفاوت و رویکرد جسورانه هم باعث گرفتاری فیلم در ممیزی شده است! اخبار و شایعات پیرامون فیلم، قبل از جشنواره آن‌قدر بالا گرفته بود که سانس نمایش این فیلم در سالن رسانه‎های گروهی یکی از شلوغ‌ترین سانس‎ها شد  و با وجود ظرفیت بالای سالن، برخی برای نشستن، جا پیدا نکردند.

در شکل‌گیری فضای رسانه‌ای پیرامون فیلم البته سازندگان زم‌هریر نقش بسیاری داشتند و نهایتا شانس خوبی هم به آنها داده شد تا فیلم برای منتقدان و مطبوعاتی‎ها به نمایش در‌اید و درصورت جلب توجه و حمایت‌های احتمالی آنان، شاید مشکلات فیلم به لحاظ ممیزی تا حد زیادی مرتفع می‌شد. اما نتیجه کار کاملا برعکس بود. واکنش‎های منفی به فیلم از همان زمانی که فیلم در حال نمایش بود شروع شد و تا جلسه مطبوعاتی آن هم ادامه پیدا کرد که شرح مفصلش در مطبوعات آمده و  سرانجام آن شب، کسی که بسیار ناامید از مرکز همایش‌های برج میلاد بیرون رفت، رویین‎تن بود که تمام تصوراتش نقش بر آب شده بود.

بی تعارف باید پذیرفت که زم‌هریر فیلم خوبی نیست، دلایل آن هم درخود فیلم فراوان است، اما با این وصف نباید نا گفته گذاشت که برخی از کسانی که نسبت به فیلم واکنش نشان دادند (در همان جلسه مطبوعاتی‌ یا بعد در قالب نامه سرگشاده و...) در این زمینه کمی افراط کردند؛  هرچند که مقدار زیادی از آن به واسطه اصرار و دفاع بی‌جای سازندگان زم‌هریر بود که شاید به‌دلیل اعتماد به نفسشان زیر بار ضعف‎های فیلم نمی‎رفتند!

زم‌هریر یک شروع خوب دارد؛ همان تیتراژ فیلم که به مدد موسیقی زیبای مجید انتظامی، نوع معرفی عوامل و اجرای خوب تیتراژ، تاثیر‌گذار در آمده ‌و می‎توانست نوید‌دهنده تماشای یک فیلم خوب باشد. اما وقتی تیتراژ تمام شده و فیلم شروع می‎شود، در صحنه جشن گرفتن بر سر مزار یکی از شهدا، تمام این تصور و انتظار فرو می‎ریزد و متأسفانه هرچه فیلم پیش می‎رود بدتر و بدتر می‎شود و از نیمه به بعد در صحنه‎های مربوط به جبهه به اوج خود می‎رسد. سکانس اول فیلم کم و بیش تمام آن مشکلات اساسی را که فیلم از آن رنج می‎برد در خود دارد. واکنش مامور زن به آنان، پرداختی بسیار اغراق‌آمیز دارد و واکنش دختر شهید (شخصیت اصلی فیلم) به او نیز بسیار شعاری است. شعار و اغراق دو مشکلی هستند که بسیاری از صحنه‎های فیلم بدان مبتلاست.

در سکانس بعدی هم که دختر فیلمنامه‎ای را به یک مدیر دولتی ارائه کرده همین شعار و اغراق در حرف‌ها و واکنش‎های هردو دیده می‎شود و حتی صحنه بعد که دختر ‌در حالی که خرامان راه می‎رود فیلمنامه خود را ورق ورق کرده و خیلی نمایشی برگه‌ها را به دور و اطراف خود پرت می‎کند.َ به صحنه بعدی هم برویم حکایت همین است و بعدی نیز همین و الی آخر... ؛فقط میزان اغراق و شعار آن کم و زیاد می‎شود.

حتی اگر صرف‌نظر کنیم از مضمون فیلم و نوع نگاه آن که آیا در دفاع از ارزش‎هاست یا زیر سؤال بردن و لطمه زدن به آنها و... فیلم در بازگویی و روایت دستمایه خود به‌صورتی پذیرفتنی و ملموس در دنیای خود فیلم ناتوان است.

لااقل این را همه می‎دانیم که سینما رسانه‌ای آن قدر توانا و تاثیر‌گذار هست که به مدد آن بتوان غیرواقعی‌ترین رخدادها را در دنیای فیلم واقعی نشان داد، اما لا اقل فیلمساز نتوانسته از این قدرت و توانایی برای قبولاندن اتفاقات فیلم استفاده کند. با این فرض بیش از مضمون فیلم، نحوه پرداخت یا تلقی فیلمساز از آن دچار مشکل است؛ حال بماند که طرح چنین مضامینی ضد‌ارزش هست یا نه؟

به‌خصوص اینکه هرنگاه تازه‌ای و طرح مسائلی که پیش از این گفته نشده دلیل جسارت نیست و لااقل در این فیلم اصرار سازندگان بر نگاه متفاوت، نو و یا جسورانه باعث پرت افتادن از اصل ماجرا و زدن به جاده خاکی‎شده و نهایتا موقعیت و آدم‌های عجیب و غریبی را پیش روی مخاطب گذاشته که نمی‎دانیم نمایش آنها را به حساب سهل‎انگاری باید گذاشت یا نو آوری؟ نگاهی به شکل و شمایل رضا رویگری در هیأت نوازنده دوره‎گرد بیندازید، ایضا شخصیت‎هایی که نقش آنها را محمد متوسلانی، اکبر عبدی و دیگران بازی می‎کنند. بی‎تردید رویین تن زحمت زیادی برای ساخت فیلم کشیده، سعی کرده تا حد امکان چیزی برای فیلم کم نگذارد، از هزینه کردن تا جذب بازیگر چهره ‌یا وسواسی که در ساخت فیلم به‌ویژه صحنه‎های جنگی آن داشته است و... اما همه این زحمت‌ها به‌دلیل همین تلقی اشتباه در باره نگاه تازه و نوآوری به باد رفته‎است. ‌

لطفا مزاحم نشوید!

همکاری با فیلمساز بزرگی همچون رخشان بنی اعتماد در کنار همه محاسنی که می‎تواند داشته باشد، از یک مسئله بزرگ هم برخوردار است که خواه ناخواه هر فیلمسازی که جزو نام‌های تازه محسوب می‎شود را می‎تواند تحت‌تأثیر قرار دهد. اینکه محسن عبدالوهاب چقدر در ساخته شدن فیلم‌های گیلانه و خون بازی نقش داشته است دقیقا روشن نیست، اما آنچه روشن است این نقش کم یا زیاد تحت الشعاع و زیر سایه نام رخشان بنی اعتماد قرار گرفته است. وقتی که فیلم عبدالوهاب توسط گردانندگان جشنواره در بخش مسابقه فیلم‎های اول قرار می‎گیرد، میزان و شدت تاثیر این مسئله پیداست.

به هرحال چه «لطفا مزاحم نشوید» را سومین فیلم او به حساب آوریم و چه آن را نخستین تجربه او بنامیم، فرق چندان مهمی نخواهد داشت. مهم ارزش‎هایی است که در فیلم می‎توان سراغ گرفت و با اتکا به همین مسئله می‎توان گفت که نقش او در همکاری‎هایی که با رخشان بنی‎اعتماد داشته به‌نظر کمرنگ نیز نبوده! نوع نگاه عبدالوهاب به دستمایه‎ای که برای کار برگزیده، به شکلی محسوس دارای نزدیکی‌هایی به نوع نگاه بنی اعتماد‌ است، به‌ویژه رویکرد اجتماعی گرایانه و توجه او به جزئیات و لایه‎های زیرین اثر و نهایتا پرداخت و لحن واقع گرایانه و پرداخت مستند - داستانی او.

او در فیلم خود با چند برش‎ کوتاه روی چند موقعیت کم و بیش ساده دست گذاشته که نمونه‌های مشابه آن را در دور و اطراف خود به اشکال گوناگون می‌توان دید. فیلم از 3 قصه جداگانه برخوردار است که با پاساژهایی در انتهای هریک از این بخش‌ها به ابتدای دیگری وصل می‎شود؛ شیوه‎ای که چندان تازه هم به حساب نمی‎آید و البته فیلمساز هم تاکید خاصی روی آن نداشته و کارکردی جز همین وصل کردن این برش‌ها در امتداد هم نداشته است.

اما آنچه این سه برش یا سه اپیزود را در واقع به هم متصل و در امتداد هم قرار می‎دهد ارتباط درونی این ماجرا هاست که در هر سه، فیلمساز با نگاهی واقع‌گرا و اجتماعی‌نگر به واکاوی آدم‌ها و موقعیت‌ها پرداخته است؛ موقعیت‌هایی که حاصل زندگی در کلانشهری است به نام تهران و بازتاب مناسبت‌های حاکم بر آن در زندگی آدم‌هایی از سنخ‌ها و جنس‌های مختلف. یک روحانی که دفترخانه خود را به تهران آورده تا به کار خود گسترش بدهد، اما باورهای اخلاقی ‌اش با چنین مقصودی سازگار نیست و بعد هم به این نتیجه می‎رسد که از یکسری مسائلی که برای آن آموزش دیده، بسیار دور افتاده است.

و باز روزنامه نگار جوانی که برای به‌دست آوردن شرایط ایده‎آل خود به لحاظ مالی پا در جایگاه یک مجری تلویزیونی محبوب گذاشته و برای حفظ آن مجبور است به چیزی که نیست تظاهر کند و همین مسأله بر  زندگی خانوادگی‎اش تاثیر گذاشته و در کنار اینها مردجوانی که تصمیم به ازدواج موقت با زن میانسال و متمولی دارد، البته با تظاهر به عشقی که وجود ندارد و... . اگر کمی چشم باز کنیم و به دور و اطراف خود نگاه کنیم می‎بینیم چندان هم دور از ذهن نیست اگر آن زوج پیر قصه سوم، اعتماد نمی‌کنند در خانه خود را روی کسی باز کنند، حتی جوانی که با یک نوزاد به همراهش برای تعمیر تلویزیون آنها آمده است... .

‌بیگانگان-کیمیا و خاک

پرکارترین فیلمساز جشنواره امسال، آثاری را ارائه کرده بود که با توجه به فیلم‌های متفاوتی که در سال‌های اخیر از او شاهد بوده‌ایم، انتظار چنین آثاری ‌ از او دور از ذهن به‌نظر می‌رسید. نه در مضمون و نه در پرداخت سینمایی، در واقع رویکرد نه چندان قصه محور او و فرم‌های متفاوت در این دو فیلم جای خود را به آثاری کاملاً قصه محور با پرداخت‌های سینمایی متعارف داده که هیچ‌یک هم امتیاز چندانی را برای کارنامه او به همراه نمی‌آورند به‌گونه‌ای که بدون هیچ تردیدی می‎توان فیلم‎های قبلی او را کم و بیش آثار بهتری به حساب آورد، در حالی که در هر دو این فیلم‎ها پیداست رافعی وقت و زحمت زیادی کشیده است، مخصوصا اینکه هردو به نوعی جزو آثار تاریخی محسوب می‎شوند.

ساخت چنین آثاری دشواری‌های خاص خود را دارد، حتی اگر قرار باشد فیلمی درباره انقلاب ایران در 30 سال پیش بسازیم، آن هم با دستمایه‌ای بیشتر خیابانی در حالی که شهر  تهران در طول این سال‌ها بسیار دگرگون شده، نوع پوشش و ظاهر آدم‌ها نیز تغییر زیادی کرده است و از آنجایی که همه با فیلم، عکس‌ها و اسناد مختلف با حال و هوای آن دوران آشنا هستند و کوچک‌ترین بی‎دقتی می‎تواند توی ذوق بزند، حتی در حد پلاک‌های جدید ماشین‌ها که جایگزین پلاک‎های قبلی شده و اگر از حق نگذریم رافعی در هر دو فیلم خود تا حد امکان سعی کرده بود روی این جزئیات تمرکز کرده و چیزی را از قلم نیندازد. بنابراین لااقل در مورد کیمیا و خاک می‎توان گفت که طراحی صحنه و فضاسازی‌ها تا حدی موفق بوده است، مخصوصا اگر کنار نمونه‎های مشابه بگذاریم‌ که کج سلیقگی و سهل‎انگاری از همه‎ جای آنها داد می‎زند.

مشکل هردوی فیلم‌ها درفیلمنامه است که خواه ناخواه تاثیرش را روی دیگر جنبه‎ها نیز گذاشته است، حال در بیگانگان بیشتر در کیمیا و خاک کمتر. بیگانگان با عنایت به دکتر ژیواگو می‌خواهد با دستمایه قرار دادن داستانی عشقی گوشه چشمی به تاریخ و مبارزات مردم فلسطین داشته باشد.فیلم در 2 زمان حال و گذشته به‌طور موازی پیش می‎رود با
 2 داستان عشقی که بستر پرداختن به خرده روایت‎های دیگر را می‎سازند، اما از آنجا که در هردو زمان رابطه عشقی سست از کار در آمده شاخه‎های فرعی داستان هم منطق درستی پیدا نکرده و با ریتمی کند و بی‌حس  وحال، ملال انگیز از کار در آمده‎اند.

‌اما کیمیا و خاک در مجموع کار قابل دفاع‎تری از کار در آمده است. هرچند که در این میان تعدد شخصیت‎ها باعث شده است که آدم‌ها و نوع رابطه آنها مبهم بماند، پیش بردن 5 خط داستانی به‌طور موازی و با این حجم حادثه که ظرفیت بسیار خوبی برای تدارک دیدن فیلمی جذاب با ضرباهنگ تند را داشته است، اما متأسفانه در عمل کند و بدون بار دراماتیک قابل انتظار از کار در آمده؛ از طرفی لااقل در مورد چند شخصیت، مخصوصا آن زندانی که همه، تصور خیانت و لو دادن مبارزان را درموردش دارند، احتیاج به تمرکز و پرورش بیشتر داشته اما تعدد ماجراها و آدم‌ها عملا مانع از آن شده و در نهایت فیلم هم از آن انسجام مورد انتظار دور افتاده است.

کد خبر 101217

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز