همشهری آنلاین- سحر جعفریانعصر: کم و بیش شاید از کودکی؛ از وقتی حاجحسن، پدرش در کنارشغل خود که کارمندی دولت بود با چندضلعیهای کوچک چوب، مفتول و استخوان حیوان، خاتمکاری میکرد و او هم وَردستش سرگرم بازیگوشی میکرد. در خمینیشهراصفهان نه فقط حاجحسن که بسیاری از اهالی عادت به خاتمسازی داشتند. شمار کمی هم که سر از این هنر آبا و اجدادی درنمیآوردند طور دیگر دست به خاتمسازی جنبانده و میجنبانند؛ تولید مصالح اولیه خاتم مانند سیم برنجی، چوب درختان چنار و افرا و بهویژه استخوان دام. حالا حدود ۳۰ سال است محمد آقابابایی ۴۳ ساله همراه ۲ برادرش، یک پا به پالایشگاههای دور و نزدیک ضایعات کشتارگاهی دارد برای خرید ماهانه ۴ تا ۵ تُن از استخوانهای بستهبندیشده لاشه گاوهایی که مهم نیست گاو پرواری مَشحسن (فیلم گاو- داریوش مهرجویی) باشد یا راسی از نژاد گران هلشتاین و پایی هم به کارگاه خود که همان استخوانها برای هنر میانش فرآوری میشوند.

استخوانها برای زیبایی، میقُلند
سر در کارگاهش که جایی در خیابان شهید کَرمی خمینیشهر است، تابلو کوبانده: «کارگاه تولید مصالح خاتم آقابابایی». ۲ تابلوی دیگر مشابه همین تابلو، سر در کارگاه احمد و علی، برادران بزرگتر محمد که آنها نیز به همین شغل مشغولند، نصب شدهاست. کارگاههایی شلوغ و پر مشتری که صاحبانشان از وردستی پدر به اوستاکاری رسیدهاند. محمد کمی زودتر از برادرانش دست جنباند و کارگاه تخصصی استخوانبری راه انداخت: «۳۰ سال پیش اگر در خمینیشهر قدم میزدید توی هر کوچه یک دُکان استخوانبری با کلی کارگر میدیدید. آن وقت توریست زیاد بود و صنایع خاتمکاری هم خیلی فروش داشت. نگاه به بازار بخور و نمیر حالا نکنید.» این را محمد میگوید؛ با آنکه مانند شیخهای عرب، پشت میزش نشسته و اسکناسهای مچاله دخل را دسته میکند. گاهگداری نیز زیر چشمی کارگرها را میپاید و با جملاتی چنین «دادا جمشید؛ جَل (زود) باش...وَخی (بلند شو)، آب شد اون استخونا بس که قُلید...» یا «اِلای خیر ببینی احمِد جان؛ همون نزدیکیهاست بگردی میجویش...» یادآور میشود حواسش، پهن همهجاست.

سرنوشت استخوان گاو، گوساله و شتر
سر ماه است و طبق روال، راننده کامیون کشتارگاهی در قزوین با بار ضایعات دام از راه میرسد. تا محمد مبلغ فاکتور بار را واریز کند، راننده چایش را سر کشیده و کارگرها هم بستههای ضایعات را میان انبار چیدهاند: «ماهانه ۵، ۴ تُن ضایعات استخوان دام برای کارگاه میخرم. بیشترشان استخوان گاو و کمی گوساله است. استخوان شترهم هست ولی انگشتشمار؛ چون کشتار کمتری دارد.» از قیمت ضایعات دام هم میگوید: «هر بسته یک کیلویی قفسهسینه گاو ۳۰ هزارتومان است که نصف بیشتر آن بسته، خونابه و ضایعات است.» میخواهد صحبت از هزینه و درآمد کارگاه را کوتاه کند برای همین جمله آخر را میگوید: «از هر ۱۰ کیلوگرم ضایعات حدود ۸۰۰ تا ۹۰۰ گرم استخوان خاتم درمیآید. حالا بماند دستمزد کارگر و خرج جاری کارگاه.» هواکشهای گرد و غبار گرفته کارگاه در تلاشند تا نفسها از بوی زُهم خونابه ضایعات و بوی تند سودمایع که در قابلمههای روحی کماج میجوشد، تنگ نشود.

از ۱۰ کیلوگرم استخوان، ۹۰۰ گرم خاتمکاری
یکی از کارگرها مسئول شستوشوی اولیه ضایعات و کسی هم مامور خشک کردن آنهاست. بعد نوبت اصلان میشود که پای دستگاه اره نجاری نشسته و موظف است استخوانها را با دقت نصف کند. احمد نیز زیر دیگ و قابلمهها را گیرانده تا استخوانهای لایه شده پنج، شش ساعت در سودمایع و آب بجوشند. به هر دیگ و قابلمه حدود ۴۰ تا ۵۰ کیلوگرم استخوان سرریز میکند. استخوانها که نرم شدند و روغن پس دادند، کار عباس شروع میشود؛ زیر و روی هر استخوان را ۲ مرتبه با رَنده نجاری میتراشد تا ذرهای چربی و گوشت به آن نماند. حالا وقت روشن کردن دستگاه نخ یا رشتهکُن است. دستگاهی که استخوانهای تمیز را به شکل رشتههایی باریک میبرد. هنوز کار عباس ادامه دارد؛ رشتههای نازک استخوانی را باید به دستههای ۸۰۰ تا ۹۰۰ گرمیبه اندازه ۲۰ تا ۳۰ سانتیمتر بستهبندی کند. وزنشان که میزان شد، دورشان را محکم با نخهای پلاستیکی میبندد. این میان، رشتههای نصفه و نیمه و یا نرم که همانجا کف کارگاه ریخته را برای جوشاندن با آباکسیژنه و دستچین کردن دوباره جمع میکند.

دنده گاو کجا و هنر کجا؟
محمد، استخوانبری را دوست دارد؛ هم از سر پیوندی که این شغل با هنر خاتمکاری دارد وهم از برای قدمتش: «ویژگیهای دیگری هم هست که استخوانبری را دوستداشتنیتر میکند؛ مثل پیوستگیاش با طبیعت در بازیافت ضایعات.» از این روست که هر زمان دستش از امور مدیریتی کارگاه خالی باشد و یا تعداد سفارشها زیاد باشد همپای کارگرهایش استخوان میبرد، میجوشاند و صیقل میدهد و رشته و بسته میکند: «عید بازار ما معمولا روزهای نوروز و تابستان است که مسافر زیاد میشود و خیلیهایشان پی صنایع دستی خاص برای سوغاتی هستند.» باد به غبغب میاندازد و دنبال حرفش را این طور میگیرد: «مشتریهای ما یا هنرمندند و یا هنردوست.» البته گاهی هم فکرهای متفاوتی در سرش جار و جنجال میکنند: «استخوان قفسه سینه گاو و گوساله و شتر کجا و هنر و زیبایی کجا؟» جار و جنجالشان بیفایده و گذراست. چرا که محمد آقابابایی بلافاصله پشتبند فکرهایی از این دست با خود تکرار میکند: «استخوان گاوهای پرواری هم مقاومتر است هم بزرگتر. از رنگ و دوام همینهاست که میز خاتمکاریشده فلان پادشاه و ملکه اروپایی و یا در و دیوار کاخ بهمان شاه ایرانی، میراث و چشمگیر شدهاست.»
نظر شما