شهید مریم قنبریان، بانویی است که یکم تیرماه ساعت ۱۳:۵۵ برایش لحظه انتخاب بود؛ او در میان دود و آتش، شجاعانه و بدون لحظه‌ای درنگ حفظ حجاب را بر حفظ جانش ترجیح داد. مریم قنبریان برگشت تا روسری‌اش را سر کند، اما همان دم، پروازش به سمت آسمان آغاز شد.

شهید قنبریان

همشهری آنلاین - ثریا روزبهانی : شهید مریم قنبریان، بانویی است که یکم تیرماه ساعت ۱۳:۵۵ برایش لحظه انتخاب بود؛ او در میان دود و آتش، شجاعانه و بدون لحظه‌ای درنگ حفظ حجاب را بر حفظ جانش ترجیح داد. مریم قنبریان برگشت تا روسری‌اش را سر کند، اما همان دم، پروازش به سمت آسمان آغاز شد. همسر شهید قنبریان، حسین نریمانی از وابستگی شدید عاطفی به همسرش می‌گوید و اینکه چگونه او در مقابل چشمان خودش و پسر ۹ساله‌اش بدون اینکه فرصت حتی یک "آخ گفتن" داشته باشد، پرپر شد.

شهید حجاب | حفظ حجاب از حفظ جان برایش مهم‌تر بود

مریم متولد ۱۳۶۷بود، همسر حسین نریمانی و مادر پسری ۹ ساله به نام پارسا. همسرش روایت می‌کند: «سیزده سال زندگی مشترکمان لبریز از صبوری و عشق بود. از همان اول زندگی دوستش داشتم و عاشقش بودم. این عشق و علاقه هر چه گذشت بیشتر شد به حدی که به مریم وابسته شده بودم. یک روز به مریم گفتم: من چرا اینقدر به تو وابسته‌ام؟ گفت: خوب من به تو وابسته نیستم ولی دوستت دارم. قرار شد یک شب در خانه مادرش بخوابد و من هم ترحیج دادم به جای تنهایی، در اداره بمانم و خودم را سرگرم کنم. حدود ساعت ۸شب بود که زنگ زد و گفت: حسینم من دم در اداره‌ات هستم، بیا سوار شو بریم. گفتم: تو قرار بود بمانی؟ در جوابم فقط گفت: نتوانستم. فردای آن روز گفت که می‌خواهد چیزی به من بگوید و گفت: حسین من هم به تو وابسته‌ام.

نریمانی می‌گوید: «من کارمند شرکت صنایع هواپیماسازی ایران هستم. خانه ما در یکی از شهرک‌ها اطراف فرودگاه اصفهان است و احتمال حمله اسرائیل به این محدوده وجود داشت. به همین خاطر ما شب‌ها به خانه پدرم می‌رفتیم و صبح‌ها به منزل برمی‌گشتیم. مریم چند روزی بود که بی‌قرار بود، حتی روز قبل از حادثه ‌هم در یک کاغذ نوشته بود: روزهای سخت جنگ ایران و اسرائیل را می‌گذرانیم ...»

مریم برگشت که روسری‌اش را بردارد

همسر شهید از ثانیه‌هایی یاد می‌کند که ترس، سیاهی و دود همه جا را فرا گرفته بود و این اتفاق، خاطرات تلخی را برای او و پارسا ۱۰ساله رقم زده است: «صبح روز حادثه به خانه آمدیم و بعد از خوردن صبحانه، استراحت کردیم. ساعت ۱۳:۵۵دقیقه موشک اول را که زدند، من با پارسا سریع از خانه خارج شدیم و مریم هم پشت ‌سرمان می‌آمد. حین فرار مریم چادرش را از روی تاب داخل حیاط برداشت و سرش کرد. ولی چون چادر نازک بود از وسط راه برگشت. بلند فریاد می‌زدم: مریم سریع بیا بریم! و او فقط می‌گفت: روسری‌ام، روسری‌ام، و برای برداشتن روسری‌اش به داخل خانه برگشت. در این فاصله موشک دوم، سوم و چهارم هم شلیک شد. فاصله بین موشک اول و باقی موشک‌ها ‌در مجموع به یک دقیقه هم نرسید. موج انفجار او را جلوی چشمان من و پارسا حدوده ۱۰متر پرتاب کرد و دیدیم که چیزی به پهلویش خورد و خون زیادی فواره زد. همه جا را سیاهی، دود گرفته بود و اجسام در هوا به اطراف پرتاب می‌شدند.»

شهید حجاب | حفظ حجاب از حفظ جان برایش مهم‌تر بود

فرصت "آخ گفتن" هم نداشت

نریمانی همراه پسرش پارسا همان طور روی زمین خوابیده بودند و همسرش را که همان طور زیر درخت افتاده بود. با بهت و حیرت نگاه می‌کردند: «خودم را به او رساندم و سرش را روی پایم گذاشتم. صدایش زدم و گفتم: به خاطر پارسا تحمل کن! چشم‌هایش را یک لحظه باز کرد و بعد بست. آخرین نگاهش هنوز جلوی چشمم است. متوجه شدم شلوارم خیس شده و یکباره چشمم به پهلوی مریم افتاد. ترکش به پهلویش اصابت کرده بود و خون زیادی از دست می‌داد. پارسا در همان لحظه بالای سر مریم فریاد می‌زد: یا امام زمان! مامانمو نجات بده! مامان خوب بشه صد میلیون تومان نذر امام زمان می‌کنم. متحیر بودم و نمی‌دانستم چه کاری باید انجام بدهم. به اولین شماره‌ای که در فهرست تماس‌هایم بود، زنگ زدم. یکی از رئیس‌های اداره برداشت و گفتم «لاله» را زدند، ولی او اصرار داشت که به فرودگاه حمله کرده‌اند. شدت پرتاب موشک‌ها به فرودگاه باعث شده بود فکر کنیم که موشک را به محله ما که حدود ۲۰۰متر از فرودگاه فاصله دارد، زده‌اند. دلم از این می‌سوزد که مریم در صدم ثانیه پرتاب شد و ترکش خورد که حتی فرصت "آخ گفتن" هم نداشت و نتوانست واکنشی نشان بدهد.»

درختی که با خون مریم جان گرفت

تقدیر چیز دیگری بود و مریم پر کشید. نریمانی از زمانی می‌گوید که خبر شهادت مریم را به او دادند. خبری که دنیای حسین و پارسا را به یکباره خاموش و تار شد. او روایت می‌کند: «بعد از تماسم حدود نیم‌ساعت طول کشید تا آمبولانس رسید و مریم را به بیمارستان منتقل کردند. مریم خون زیادی از دست داده بود. او را برای احیا به اتاق بردند. زمان کمی گذشت که همکارم آمد و گفت: حسین، خدا صبرت بده! و فریاد خدا گفتم من در سالن پیچید و همه چیز همان جا متوقف شد. هنوز باورمان نشده که مریم دیگر بین ما نیست. او سرشار از حس زندگی بود. پارسا همه همّ و غمش این است که دکتر شود. چون مادرش همیشه می‌گفت: تو دکتر می‌شی! اکنون پارسال حس و حال عجیبی دارد. پارسا بعد از این اتفاق هر زمان که از خانه بیرون می‌روم حتی اگر در خواب باشد، بلند می‌شود و پشت من آب می‌ریزد. پارسا می‌ترسد که من هم دیگر به خانه برنگردم. می‌گوید: بابا من به غیر از تو دیگر کسی را ندارم، آب می‌ریزم که زودتر برگردی! »

شهید حجاب | حفظ حجاب از حفظ جان برایش مهم‌تر بود

ماه‌ها از آن روز گذشته، اما حسین هنوز درختی را می‌بیند که مریم پای آن افتاده بود؛ درختی که امروز سبزتر و زنده‌تر از همیشه است. پارسا با دلی پر از امید آب پشت پای پدر می‌ریزد تا او برگردد. زندگی ادامه دارد، اما جای خالی مریم همیشه پررنگ است؛ جای خالی زنی که در لحظه انتخاب، حجاب را بر جانش ترجیح داد.

کد خبر 983583

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 1
  • IR ۱۰:۵۴ - ۱۴۰۴/۰۷/۱۴
    2 0
    خداوند سبحان، مقام همه ی شهیدان و این شهید بزرگوار را متعالی بگردند.