سه‌شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۸ - ۰۷:۰۷
۰ نفر

مینا شهنی: بچه به بغل وسط اتوبوس ایستاده. دختر جوانی جایش را تعارف می‌کند که بنشیند.

شانس آورده که بچه آرام گرفته. به جوانی دخترک روبه‌رویش نگاه می‌کند که پای تلفن غش‌غش می‌خندد و می‌پرسد: حالا چه‌کاره هست؟ و بعد از کمی مکث صدایش را قدری پایین می‌آورد که توی گوشی تلفن بگوید «مگر با این حقوق‌ها می‌شود زندگی کرد؟». چشم از دختر برنمی‌دارد. صندلی کناری خالی می‌شود. کنار می‌کشد و به دختر می‌گوید که بنشیند. هنوز ننشسته سر صحبت را باز می‌کند؛ «تصمیم داری ازدواج کنی؟».

دختر یکه می‌خورد از اینکه یک غریبه به حرف‌هایش گوش داده. این غریبه دست‌بردار نیست. نگاه پرسشگرش را از دخترک برنمی‌دارد تا بالاخره دختر تسلیم می‌شود و می‌گوید که قرار است خانواده‌‌ای به خواستگاری‌اش بیایند. بچه را جابه‌جا کرد، به دختر نگاه کرد و گفت: خودت را بدبخت نکنی، شغل خیلی مهم است، مرد خیلی هم که خوب باشد باید یک کار درست و حسابی داشته باشد؛ فکر نکنی با نان و عشق می‌شود زندگی کرد.

خودش خنده‌اش گرفت. 5 سال پیش دقیقا همین حرف‌ها را خاله‌اش در گوشش نجوا کرده‌بود اما او کار خودش را کرده بود؛ به خاله‌اش گفته بود: آشناست، خانواده‌هامان همدیگر را می‌شناسند، حالا کارش خیلی خوب نیست اما به هر حال کار خوب پیدا می‌کند، و توضیح و توضیح و توضیح.

حالا بچه به بغل وسط اتوبوس داشت حساب کتاب می‌کرد که چندرغاز حقوق شوهر خوبش را چطوری باید به آخر ماه برساند؛ ممکن نبود بشود با این پول جواب صاحبخانه و قبض تلفن و آب و برق و گاز را داد و تازه از عهده خرج بچه هم برآمد.

هر شب پیش از خواب آرزو می‌کرد که دولت بخشی از هزینه اطفال را به پدر و مادرها بپردازد؛ مثلا هزینه تغذیه‌شان را بدهد؛ یا اصلا گاهی فکر می‌کرد «چرا دولت خانه‌های مناسب را با قیمت متعادل به کسانی که ازدواج می‌کنند نمی‌دهد؟».

اتوبوس از کنار یک بیلبورد ردشد که رویش نوشته بود «ازدواج آسان»! مگر می‌شود ازدواج آسان باشد؟ دلش می‌خواست بپرد و تمام بیلبورد  را تکه‌تکه کند. توی ایستگاه پیاده شد. تا برسد به خانه، بچه بیدار شده بود. دلش نیامد روی خوش به او نشان ندهد. بچه که گناهی نداشت. حرف‌های مادرانه زیر گوشش گفت و رفت توی خانه و گذاشتش روی قالی و همین‌طور که توی آشپزخانه می‌شست و می‌پخت برایش شکلک درمی‌آورد.

می‌دانست که شوهرش مرد خوبی است، درستکار است و سرش همیشه به کار خودش است و اهل خانه و زندگی است. اسکاچ را کوبید توی لگن ظرفشویی؛ خب که چه؟ خوب است که باشد، اهل است که باشد؛ اینها را می‌شود به دکتر بچه‌اش بگوید تا پول ویزیت نگیرد یا مثلا اگر صاحبخانه بفهمد دردی دوا می‌شود؟

حوصله بچه را نداشت. نشست کف آشپزخانه. کارش پیش نمی‌رفت. آمده بود توی 45 متر جای زیر زمین مانده بود به امید اینکه اوضاع بهتر شود که نشده بود. باز خیالبافی کرد؛ دولت بلوک‌های آپارتمانی ساخته بود، در شهرک‌های کنار شهر و به هر زوجی که ازدواج می‌کرد یک آپارتمان می‌داد تا با پرداخت اقساط اندک بعد از 20سال صاحبخانه شوند؛ به 20سال قسط پرداخت کردن راضی بود؛ اصلا فکر می‌کرد هر زندگی  دیگری بهتر از این یکی بود.چه کار غیرعاقلانه‌ای کرده‌بود؛ کاش هنوز مجرد بود، کاش ازدواج نکرده بود. توی خانه و دانشگاه و خیابان و تلویزیون مدام تبلیغ می‌کردند که ازدواج کنید و تشویق و تشویق و تشویق.

هیچ‌کدام از مسئولین اصلا به روی خودشان نیاورده بودند که مشکلات زوج‌های جوان را باید جدی گرفت. حالا 3 سال از ازدواجش گذشته بود و مشکلات روز به روز بزرگ‌تر می‌شدند؛ انگار یک سد بزرگ بر سر راه ادامه زندگی‌اش بسته بودند؛ سدی که او و همسرش توان شکستن و گذشتن از آن را نداشتند.

حمایت کنیم

یک استاد دانشگاه معتقد است که جوانان ما نیازمند حمایتند و  تا زمانی که از این حمایت بهره‌مند نشوند نمی‌توانند نمونه‌های موفقی از تشکیل زندگی خانوادگی را داشته باشند.
شهلا کاظمی‌پور در این‌باره می‌گوید: من معتقدم ما در حال حاضر بحران خانواده داریم و خانواده‌ها نتوانسته‌اند جوانان‌شان را برای حضور در عرصه‌های اجتماعی آماده کنند؛ در واقع این جوان آمادگی ازدواج را ندارد. خانواده‌های ایرانی به جای اینکه به تربیت فرزندانشان بپردازند یا به اعتلای خودشان بیندیشند همواره در حال جبران مافات هستند و این جبران در ازدواج جوانان خودنمایی بیشتری دارد تا آنجا که نیازهای اساسی جوانان نادیده گرفته می‌شود. با این تحلیل نمی‌توان از نظر دور داشت که خانواده‌های بحران‌زده امروزی هم نتیجه سهل‌انگاری مسئولان کشور در سال‌های نه چندان دور هستند پس این جمع‌های متلاطم بیش از آنکه بتوانند به فرزندان‌شان آموزش بدهند آنها را یکه و تنها با مشکلات رها می‌کنند.

در حالی‌که خانواده‌ها نمی‌توانند نقش‌های اصلی‌شان را به‌درستی اجرا کنند، تنها یک راه باقی می‌ماند و آن‌هم برنامه‌ریزی دولت برای ازبین‌بردن تبعات این رفتار است. اگر دولت تنها به تبلیغ ازدواج بسنده کند و با نصب بیلبوردهای تبلیغاتی یا پخش برنامه‌های تشویقی از تلویزیون تلاش کند تا جوانان را به سوی ازدواج سوق دهد، تنها میراثی که از این تشویق باقی خواهد ماند شیب رو به بالای منحنی طلاق خواهد بود.

زنگ خطر

زنگی که صدایش سال‌هاست گوش را می‌خراشد از وقوع طلا‌ق‌هایی در کشور خبر می‌دهد که روز به روز به تعدادشان اضافه خواهد شد. تعداد طلاق‌‌های ثبت شده در 6ماه نخست امسال بیش از 60هزارتاست؛ یعنی هر ماه 10هزار زوج از یکدیگر جدا می‌شوند و 20 هزار آدم مطلقه با سرگذشت‌های تلخ، راهشان را به زحمت برای ادامه زندگی باز می‌کنند. نه این20 هزار نفر نه ده‌ها هزاران نفر دیگری که توی آمار طلاق اسمشان را می‌نویسند با هدف جدایی، زندگی‌شان را شروع نکرده‌بودند اما سرنوشتی جز جدایی نداشتند. در این شرایط با وجود این صدای زنگ هنوز هم می‌بایست جوانان را بی‌حد و حصر به ازدواج تشویق کرد؟ بهتر نیست راهی برای حل مشکلات از سوی دولتمردان و برنامه‌ریزان در نظر گرفته شود؟

آگاهی بدهیم

کاظمی‌پور در توضیح باری که بر دوش دولت است می‌گوید: ما باید برخی آگاهی‌ها را به جوانان بدهیم و با تشکیل دوره‌های آموزشی در محیط مدرسه و دانشگاه تلاش کنیم تا جوان را به سوی زندگی خانوادگی موفق سوق دهیم.

لزوم آگاهی‌رسانی از آن‌رو برای این استاد دانشگاه از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است که خواسته و ناخواسته با زوج‌هایی روبه‌رو می‌شود که در مواجهه با مشکلات ریزودرشت زندگی مشترک از حل مسائل ساده ناتوانند. در بررسی‌هایی که او و همکارانش داشته‌اند، بزرگ‌ترین عامل ازهم‌پاشیدگی ازدواج جوانان، مشکلات مالی و اعتیاد است که به اعتقاد آنان حل این مشکل از عهده جوان و خانواده بر نمی‌آید. کدام جوان می‌تواند در این آشفته‌بازار کار از پس مشکلات مالی برآید؟ با آمار بیکاری 11 درصدی، جوانان با دستیابی به کدام مدینه‌فاضله برای ازدواج تشویق می‌شوند؟ با نان و عشق و بی‌پولی می‌شود زندگی کرد؟ آیا فرزندان مسئولان کشور در این شرایط زندگی خانوادگی‌شان را آغاز می‌کنند؟

صدای گریه بچه، دست می‌برد توی رویاهایش. هزار تا کاشکی داشت می‌کاشت. از گوشه آشپزخانه، دخترکش آمده تا دم در. زمین سرد است. دخترک گریه می‌کند. بخار آب روی اجاق قرار است خانه را گرم کند. بچه را می‌زند زیر بغل، سبد اسباب‌بازی را می‌ریزد وسط هال و بازی شروع می‌شود. شاید روزی زنی مثل او توی خیابان به دخترش بگوید که بی‌گدار به آب نزند.

کد خبر 96891

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز