همشهری آنلاین- بهاره خسروی : شهید رنجبری در روز دو تیرماه زمان حمله اسرائیل به ندامتگاه اوین، برای نجات جان فرزند خردسال همکارش شتافت، اما هر دو به شهادت رسیدند. امروز در چهملین روز شهادتش نگاهی داریم به سبک زندگی حمید رنجبری، مسئول آزادسازی زندانیان اوین، به روایت همسرش راضیه نوشمهر.
فرزند جانباز شهید بود
شهیدحمید رنجبری فرزند جانباز شهید سال های دفاع مقدس، 41 سال داشت و با مدرک کارشناسی ارشد حقوق، مسئول بخش آزادسازی زندانیان اوین بود. او متأهل و پدر پسری هفت ساله به نام رادین بود. به گفته راضیه نوشمهر، همسر شهید، او در آزمون وکالت قبول شده بود و تا شهریور ماه قرار بود در سازمان زندانها مشغول به کار باشد و بعد از آن حرفه وکالت را پیش بگیرد:«من و همسرم هر دو همکار بودیم. جنگ و تعطیلیها که شروع شد، خانوادگی به شمال رفتیم. قرار شد خانمها در دوران جنگ سر کار حاضر نباشند، اما برای همسرم پیامک ملزم به بازگشت به محل کارش آمد. دلم رضا نمیداد که ما بمانیم و او تنها برگردد تهران. اما گویا تقدیر و سرنوشت داستان دیگری برایش رقم زده بود. به امام حسین قسمم داد که رضایت دهم او به سرکار برگردد.» چند روزی از برگشت به کار شهید رنجبری نمی گذشت که دشمن صهیونیستی به ندامتگاه اوین حمله کرد .
نوشمهر از چگونگی باخبر شدن ماجرای انفجار اوین برایمان تعریف می کند: « در محدوده ای بودیم که اینترنت کم بود و از فضای مجازی و اخبار دور بودیم، برای همین وقتی به زندان اوین حمله کردند من متوجه نشده بودمم. مشغول آشپزی بودم که یکی از اقوام خبر حمله به زندان اوین را آورد و پرسید: از حمید خبر داری؟ آخرین بار کی با هم حرف زدید؟ گفتم: یک ساعت پیش، اما بعید میدانم برای اوین اتفاقی افتاده باشد. اینها همه شایعه است. اما اتفاق افتاده بود.»
حکایت بیقراریها
همسر شهید از لحظات پر اضطراب و دلهره آور بی خبری از همسر برای مان میگوید: «« با شماره مستقیم حمیدرضا تماس گرفتم، اما کسی جواب نمیداد. او نمی توانست گوشی همراهش را به داخل ندامتگاه اوین ببرد، برای همین به همکارانی که میدانستم تلفن همراه دارند زنگ زدم. همه میگفتن اینجا عاشوراست! تا برسیم تهران دل توی دلم نبود. مسیر شمال تا تهران برایم به اندازه چند قرن گذشت. تمام بیمارستانها و هر جایی را که به ذهنمان میرسید گشتیم. خبرها ضد و نقیض بود. یکی میگفت که زنده است و بیرون رفته! یکی میگفت که حمید را دیده که مشغول کمک به انتقال مجروحین به بیرون از محوطه زندان بوده، اما حمید هیچ جا نبود.تنها چارهام نشستن مقابل اوین بود. میخواستم پیکرش را ببینم تا شهادتش را باور کنم. من که سالها مددکار بودم و همه را به صبر دعوت میکردم، خودم از همه بیقرارتر بودم.»
پرواز همراه با مهراد
نوشمهر نحوه شهادت همسرش را این گونه تعریف میکند: «مهراد 3 ساله فرزند یکی از همکاران خانم، روز حادثه همراه مادرش در قسمت اداری زندان بوده و حمید از همان سر صبح حسابی سرگرمش کرده بود به نحوی که مهراد همسرم را به اسم کوچک صدا میزد. فکر کنم حمید حسابی دلتنگ رادین پسرمان بود و سعی میکرد دلتنگیهاش را با مهراد پر کند. زمان حمله بعد از موشک اول حمید نخستین نفری بوده که از اتاق خارج شده. وقتی مهراد، حمید را صدا میکند، او به سمتش میدود و محکم دستانش را دورش حلقه می زند که موشک دوم به بالای سقف ساختمان اداری زندان اصابت میکند. وقتی پیکر حمید با مهراد پیدا شد.آنها را به سختی از هم جدا کردند. به پسرم میگویم پدر تو یک قهرمان است که برای نجات جان یک انسان شتافت.»
حمید عاشق شهادت بود
راضیه نوش مهر از روزهای سخت رفتن همسر و قانع کردن پسرش برای پذیرفتن این جدایی برایمان می گوید ،اما تنها یک خواسته و ارزوی همسرش او را آرام میکند. او میگوید: «همسرم راهش را خودش انتخاب کرده بود. هر روز زیارت عاشورا میخواند. به خانم حضرت رقیه(س) ارادت خاصی داشت. گاهی اوقات سر به سرش میگذاشتم و میگفتم با این عشقی که تو به امام حسین(س) و شهادت داری حتماً باید مدافع حرم میشدی! حمید روزی یک ساعت قرآن میخواند. به شدت اهل احترام به خانواده بهویژه مادر و پدر بود. 6 سال پیش پدرش بر اثر شیمایی شدن در سال های دفاع مقدس شهید شد. از آن زمان توجه بیشتری به مادرش داشت.»
نظر شما