همشهری آنلاین_ سیده کلثوم موسوی: در روزهای انقلاب، تنها ۱۳ سال داشت اما دوشادوش خانواده و دوستانش جلودار جمعیت دانش آموزی در تظاهرات های محله پیروزی بود. طاهره بیاری فرومد از آن دوران اینطور تعریف میکند: «۲سال قبل از پیروزی انقلاب به گروههای انقلابی پیوستم. ۱۳ساله بودم اما چهرهام بزرگتر نشان میداد و به همین خاطر اجازه دادند تا نوارهای امام(ره) را مخفیانه همراه خواهر و داییام روی کاغذ پیاده کرده و در محله و مسجد مسلم ابن عقیل(ع) در خیابان نبرد پخش کنیم. در مسجد مسئول کتابخانه قسمت نوجوانان شدم و آنجا با کتابهای دکتر بهشتی و آیت الله مطهری و بسیاری از بزرگان آشنا شدم و شناختم نسبت به انقلاب و اسلام بیشتر شد. در همان کتابخانه جلسات تشکیل میشد همه گروههای مختلف فکری همچون کمونیستها، مارکسیستها، منافقین و ... در جلسات بودند و گاهی اوقات این گروهها ما را ترغیب می کردند که سمت جریان فکری آنها برویم. با وجود شرایط و سن کمی که داشتم در معرض آزمایش خیلی سختی بودم.»
دانش آموزی که در مدرسه، اعلامیه چاپ و توزیع می کرد
او که خواهر شهید محمدرضا بیاری هم هست از دیگر فعالیتهای انقلابیاش اینطور تعریف میکند: «رفته رفته جرقه ایجاد انجمن اسلامی در دبیرستان در ذهن من زده شد. با کمک مستخدم مدرسه آقای عباسی بعدازظهرها اعلامیههای امام(ره) را در مدرسه تکثیر کرده و زیر میز دانشآموزان قرار می دادیم. در مدرسه تحصن میکردیم و برای راهپیمایی به بچههای مدرسه اطلاع میدادم که مثلا زنگ دوم در حیاط تجمع کرده و شعار "مرگ بر شاه" سر بدهیم. مسئولان مدرسه با ساواک مرتبط بودند و به همین واسطه گارد شاهنشاهی با خبر شد اما نتوانست ما را شناسایی کند.»
در بشکه قیر مخفی شدیم
بیاری که اکنون استاد حوزه علمیه است و فعالیتهای انقلابی را نیز مستمر انجام میدهد به خاطره دیگری از آن روزها اشاره میکند: «یک بار در تظاهرات حوالی میدان عشرت آباد(میدان سپاه فعلی) من و مادرم مَشغول شعار دادن بودیم که یک دفعه ارتشی ها حمله کرده و ما هم به سمت کوچههای روبرو میدان سپاه فرار کردیم. در خانهها را می زدیم که پناهمان بدهند اما دری باز نشد و دو طرف کوچه نظامیها تجمع کرده بودند. تنها چاره ای که داشتیم با مادرم داخل بشکههای قیر پنهان شدیم.»

وقتی تانک ما را نشانه گرفت
او ادامه می دهد: «در تظاهرات میدان ژاله هم حضور داشتم و از نزدیک شاهد کشتار وحشتناک مردم بودم. با صدای تیراندازی همه خانمهایی که جلو ما بودند زمین افتاده و پرپر شدند. من داخل جوی های پهن کنار خیابان افتادم، وقتی به خودم آمدم داخل جوی را که نگاه کردم دیدم اعضای بدن افرادی که شهید یا زخمی شده بودند مثل انگشت دست و پا روی زمین افتاده است. در آن حال هلیکوپترها بالای سرمان حرکت می کردند و وحشت کرده بودیم. در ازدحام جمعیت مادرم را گم کردم. سعی کردم خودم را به خانه ای برسانم. آنجا افراد زیادی پناه گرفته بودند و همانجا هم مادرم را به طور اتفاقی دیدم. با هم بالای پشت بام رفتیم و کوکتل مولوتفها را که روی پشت بام بودند به سمت تانک ها پرتاپ کردیم. یک دفعه لوله تانکی به سمت خانه گرفته شد. شانسی که آوردیم جوانها دیوار خانه را از قبل سوراخ کرده بودند و به دیوار همسایه بغل راه داشت و فرار کردیم.»

نظر شما