پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۸ - ۰۶:۲۹
۰ نفر

«ملت ار بداند ثمر آزادی را برکند زبن ریشه استبدادی را» لطفاً با آهنگ آقای «عارف قزوینی» بخوانید.

 مثلاً «ملت را بداند ثمر» را دوبار «آزادی را» یک‌بار «برکند» دوبار و همه جمله دوم را کامل پس از این 2 بار، 2 بار.  آنچه بر پیشانی این نوشته آمد، تکه‌ای از ترانه‌ عاشقانه ـ سیاسی شاعر انقلاب «عارف قزوینی» است که ما آن را ما در پاییز سال 1354 در تالار سنگلج اجرا می‌کردیم.

تالاری که پیش‌تر نامش 25 شهریور بود و امروز از نام زیبای محله «سنگلج» وام گرفته است. پیش‌تر گفتم «ما» اجرا می‌کردیم، اما من خودم از ارکان اصلی این «ما» نبودم که خدا زنده بداردشان هزار سال. جعفر والی بود، اکبر زنجانپور بود، بزرگ‌ترهای دیگر بودند و من جوانک شهرستانی در نمایش، سرباز طاعون زده ای بودم و در نقش دیگری نیز خدمه توپ،  که ابراهیم توپچی، اکبر زنجانپور بود و آقا بیک، جعفر والی در نمایشنامه‌ای به نام «ابراهیمی توپچی و آقابیک» نوشته منوچهر رادی براساس سفرنامه کنت دوگوبیو به کارگردانی رکن‌الدین خسروی.

حالا حسابش را بکنید، 54 تا 64، ده سال، 64 تا 74، ده سال، 74 تا 84، هم ده سال، می‌شود 30 سال. از 84 هم تا امروز بگیرید 4 سال، می‌شود 34 سال. 34 سال پیش در همین تالار، یک آواز عاشقانه ـ سیاسی می‌خواندیم و زیبا آنکه برای خواندن آن ترانه نیاز به صرف نیروی بسیار نبود. پشتمان به تالاری گرم بود که یکی از کامل‌ترین نمونه‌های تالارهای خوب ساخته شده بر مبنای قوانین پژواک بود. که از هر گوشه صحنه‌اش، هر صدا، هر حرف، هر جمله بازیگر بدرستی بی‌تأثیر اضافی از محیط به گوش، و اگر خدا قبول کند به دل تماشاگر می‌نشست، می‌نیشند.

و این تالار صمیمی، آرام، خوب، مهربان و به گوشه‌ای نشسته ما، به حساب تاریخ و به شهادت مردان و زنان هنر نمایش 44 سال این ویژگی را دارا بوده است. 44 سال آرامش، اندیشه و جان به بازیگران صحنه‌اش داده است. من این 44 سال را شهادت می‌دهم بر پاکی، صمیمیت و سلامتش. حتی اگر شهادت من چندان مهم نباشد به پای آن ایستاده‌ام. 

 زمان هم اما در تن و چهره این تالار دیگرگونی‌هایی آورده؛ جای بوفه‌ها عوض شده؛ شاید امروز فقط 15‌ـ 20 درجه با مکان اولیه‌اش تفاوت داشته باشد. درهای ورودی اصلی آن شیشه بوده‌اند، امروز چوب و شیشه‌اند. تابلو سرامیکی پیشانی تالار آسیب دید، اما امروز خوشبختانه دوباره سالم است.

  صحنه ... صحنه همچنان همان صحنه باقی مانده است با پرده‌های سنگین کناری و پشتی. باز اگر در جایگاه تماشاگران همکف باشید در 2 گوشه سالن میان صحنه و جایگاه تماشاگران 2 حفره وجود دارد، دو صفحه فلزی مشبک دو به دو داشت و پشت این صفحه‌ها در زمستان‌های سرد تهران قدیم، 2 شعله افروخته، مثل 2 قلب مهربان از 2 بخاری نفتی بزرگ، جان و تن را گرم می‌کرد. من هرگز آن 2 شعله گرم زرد و سرخ و گاه آبی را فراموش نمی‌کنم... سنگلج آه... سنگلج،  بهروز بقایی ­ بازیگر تئاتر و تلویزیون و سینما 

همشهری محله - 12

کد خبر 92300

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز