سه‌شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸ - ۱۹:۲۲
۰ نفر

زهرا عیسی آبادی: حمید صالحی از رزمندگان دفاع مقدس سال 1360 در سن 16 سالگی عازم جبهه شد و پس از یک سال و نیم خدمت‌رسانی پشت جبهه و مبارزه در خط مقدم، به اسارت نیروهای عراقی درآمد.

او 9 سال از بهترین دوران زندگی‌اش را با تحمل مصایب و سختی‌های فراوان در اردوگا‌ه‌های دشمن سپری کرد. صالحی دوران اسارت را به دانشگاه خودسازی تشبیه می‌کند که همه اسرا در آن درس استقامت، پاسداری، ایثار و از خودگذشتگی را آموختند.

 او از مرحوم ابوترابی به عنوان برجسته‌ترین استاد این دانشگاه یاد می‌کند. حرف‌های گفتنی و شنیدنی او زیاد است. تجربه‌های این آزاده را می‌توان بصورت یک کتاب نوشت و در اختیار دیگران قرار داد تا همگان بدانند که در این دیار، چه مردان بلند همتی با گذشتن از جان خود برای دفاع از سرزمینشان جنگیدند و در مدت اسارت چه رنج‌هایی را تحمل کردند.

 آنان اگرچه نیتشان کسب رضای الهی بود، ولی رسیدگی به آنها می‌تواند گام مؤثری برای پاسداشت سال‌ها مجاهدت، رشادت و تحمل غربت باشد. صالحی اکنون جانباز 60 درصد شیمیایی است که زندگی‌اش بیش از پیش به توجه مسئولان نیاز دارد.آنچه می‌خوانید نگاهی گذرا به سال‌های دور و اسارت او در اردوگاه‌های عراق است.

صالحی داستان زندگی پرنشیب و فرازش را دوران نوجوانی‌اش آغاز می‌کند. دوره‌ای که بچه‌های 30 سال، پیش‌ زودتر از سنشان بزرگ شدند و شرایط ویژه دوران خود را درک کردند و وارد میدان جهاد در راه خدا شدند. 16 ساله و محصل بودم که بحث جبهه و جنگ پیش آمد.

 برای ثبت‌نام باید از پدر و مادرم کسب اجازه می‌کردم. چند روزی کارم شده بود خواهش و اصرار که از آنها اجازه بگیرم، ولی همچنان مخالفت می‌کردند و می‌گفتند بحث جنگیدن نیست، موضوع این است که هنوز کم‌سن و سال و بی‌تجربه هستی. بالاخره رضایت آنها را جلب کردم، از پایگاه شهید بهشتی یکی از پایگاه‌های بسیج در ابتدای خیابان نظام‌آباد به جبهه اعزام شدم.

برای گذراندن دوره‌های آموزشی به پادگان امام‌حسین¨ع© که آن موقع مرکز آموزش بسیج بود، اعزام شدم. پس از طی دوره‌های مختلف به جبهه‌های جنوب منتقل شدم. در پشت خط مقدم کارهای خدماتی و تدارکاتی انجام می‌دادم تا اینکه قرار شد در عملیات والفجر مقدماتی به خط مقدم، منتقل شوم.

پیش از عملیات همراه چند نفر از همرزمانم برای شناسایی و بررسی موقعیت دشمن به پشت خاکریزهای عراقی‌ها رفتم. پس از تحقیق و تفحص به پشت خط برگشتیم تا شب با اجرای عملیات جنگی با کوبیدن مواضع دشمن، پیشروی کنیم. زمان رفتن فرا رسیده بود و همه با هم خداحافظی و وداع می‌کردند.

 آنقدر فضای عرفانی و دوستانه‌ای حاکم بود که آن لحظه‌ها برای همیشه مقابل چشمانم رژه می‌روند. تعدادی از رزمندگان به خط مقدم اعزام شدند. حملات سخت دشمن شروع شد. عملیات لو رفته بود و دشمن ساز و کار جنگی ما را شناسایی کرده بود. شدت حملات عراقی‌ها آنقدر بود که تعداد زیادی از رزمندگان لشگر 27 محمد‌رسول‌الله شهید و تعدادی دیگر زخمی شدند. شروع دوران اسارت پس از این عملیات که در آن عده‌ای شهید و تعدادی مجروح شدند جمعی از رزمندگان نیز به اسارت دشمن درآمدند.

 صالحی با یادآوری خاطرات شب عملیات درباره نحوه اسارتش می‌گوید: «از ناحیه پا، کتف و شکم مجروح شده بودم. من و تعدادی از مجروحان و شهدا حول و حوش میدان مین در خاک عراق افتاده بودیم. پس از آرامش نسبی و قطع حملات 2 طرف، سربازان عراقی آمدند و تمامی مجروحان و شهدا را پشت ماشین انداختند و به پشت خاکریز منتقل کردند.

 من به دلیل شدت خونریزی از هوش رفته بودم، ولی در حین پیاده شدن به هوش آمدم. خیلی تشنه بودم طلب آب کردم. یکی از سربازان عراقی مقداری آب در خرج آرپی‌جی ریخت و به من داد. پس از نوشیدن آب کمی سرحال شدم. چند سرباز عراقی که آنجا بودند سرشان را جلو آوردند و گفتند: نگران نباشید ما شیعه و اهل نجف و کربلا هستیم.

 وقتی بعثی‌ها به روی ما هجوم می‌آوردند، آنها با سلاح جلو آنها را می‌گرفتند و می‌گفتند که اینها اسیرند و کشتن اسرا حرام است. سربازان عراقی دست و پای بچه‌ها را گرفتند و داخل ماشین پرت کردند و به بیمارستان تموز یکی از بیمارستان‌های نیوی هوایی عراق در موصل منتقل کردند.

نحوه نادرست سوار و پیاده کردن مجروحان و همچنین دست‌اندازهای بیش از حد موجب شد تا به تعدادی از رزمنده‌ها لطمه‌های جبران‌ناپذیری وارد شود. بسیجی‌ها بیشتر مورد آزار قرار می‌گرفتند یک ماه و نیم در بیمارستان بستری بودم تا اینکه همه تیر و ترکش‌ها را از بدنم بیرون آوردند. هرازچند بار نیروهای بعثی می‌آمدند تا ما را برای شکنجه به محل استخبارات انتقال بدهند اما پزشکان مقاومت می‌کردند و می‌گفتند اینها توان شکنجه ندارند.»

صالحی ادامه می‌دهد: «برخی پرستارها و پزشکان شیعه بودند و واقعاً برای مجروحان زحمت می‌کشیدند. چند وقت یک بار مجروحان جدیدی را وارد بیمارستان می‌کردند. ما در آنجا از همه قدیمی‌تر و با خدمه آشنا شده بودیم. برایمان رادیو می‌آوردند تا از اوضاع و احوال ایران باخبر شویم. پس از بهبودی، ما را به اردوگاه عنبر در جنوب عراق منتقل کردند. در این مدت بیشتر بچه‌ها بهبود پیدا کرده بودند و تقریباً بدنشان با شرایط محیطی سازگار شده بود.» 

 او با یادآوری روزهای اقامت در آسایشگاه می‌گوید: «ما را به آسایشگاه منتقل کردند. آسایشگاه 3 قسمت بود. بخش افسران، سربازان و درجه‌داران و بسیجی‌ها. نیروهای بسیجی را بیشتر مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند می‌گفتند: «شما بسیجی‌ها هستید که جنگ را ادامه می‌دهید.»

از بسیجیان برای نظافت اتاق‌ها و محوطه زندگی افسران، استفاده می‌کردند. بسیجی‌ها را به عنوان اصلی‌ترین پشتیبان امام¨ره© می‌شناختند. با این حال رفت‌وآمد بسیجیان به آسایشگاه افسران موجب ایجاد ارتباط بین آنها و تبادل اطلاعات جنگی می‌شد.»‌ این جانباز جنگ تحمیلی درباره ظلم و ستم نیروهای دشمن به رزمنده‌ها بیان می‌کند:

«همه کارهای نظافت، آشپزی و... را رزمنده‌ها انجام می‌دادند. پس از شکست دشمن در عملیات‌ها برای اینکه عقده‌های خود را خالی کنند با کابل و لوله به اسرا حمله می‌کردند و تمام آسایشگاه را مورد تفتیش و بازرسی قرار می‌دادند. هر روز صبح در آسایشگاه باز می‌شد، اسرا در محوطه می‌نشستند و شمارش می‌شدند.»‌ 

پایان دوران اسارت صالحی با لذتی وصف‌ناپذیر از بازگشت آزادگان به میهن می‌گوید: «30 مرداد سال 69 به ایران آمدم. سال بعد ازدواج کردم که حاصل این ازدواج 3 دختر است. پس از مدتی متوجه شدم که خرج‌های آرپی‌جی آغشته به مواد شیمیایی بوده و کم‌کم علامت‌های مواد شیمیایی مشخص شد. طوری که الان نفس کشیدن را بعضی وقت‌ها برایم مشکل می‌کند.

دوران اسارت یک دانشگاه بود هر روز برای ما وقایع جدیدی اتفاق می‌افتاد. اسرا سختی‌ها و مشکلات زیادی را متحمل شدند اما درک این قضایا برای دیگران سخت است.» ایثارگران و رزمندگان واقعاً مظلوم واقع شدند. آزاده‌ها هنوز در غربت هستند و تعدادی از همرزمانم را می‌شناسم که در شرایط سختی روزگار می‌گذرانند در حالی که بهترین دوران زندگی‌شان را برای دفاع از دیار و سرزمینشان در اسارت و جبهه گذراندند.

همشهری محله - 4

کد خبر 89928

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز