جمعه ۱۶ تیر ۱۳۸۵ - ۱۰:۲۷
۰ نفر

دکترسعید علوی نائینی: جان راولز در نظریه عدالت برداشتی از عدالت را مطرح کرد که آن را عدالت به مثابه انصاف نام گذاری می کند.

مطابق عدالت به مثابه انصاف، معقول ترین اصول عدالت، اصولی هستند که افرادی که تحت شرایط منصفانه قرار دارند، در مورد آن توافق داشته باشند، بنا براین، عدالت به مثابه انصاف، نظریه عدالت را بر اساس ایده قرارداد اجتماعی بسط می دهد و اصولی را بیان می کند که موید برداشت کلی از حقوق و آزادی های اساسی است و تنها آن دسته از نابرابری ها در موقعیت، منزلت، و ثروت و درآمد را مجاز می شمارد که به نفع محروم ترین افراد باشد. وی سعی دارد سیاست را با نفع جمعی بیامیزد و در این درآمیختن، بزرگترین هنر راولز، خوب گوش فرادادن به منتقدین برای اصلاح اثر خود است.

این روش در گفت وگوی پروساک با راولز کاملاً آشکار است. شاید رمز و راز قوت اندیشه راولز و غنا بخشیدن به نظام اندیشه شهروندی در عدالت به مثابه انصاف ناشی از همین امر باشد. ایده ای که در نظام انتقادی رشد کرده است.این گفت وگو را باهم می خوانیم.

  • در کتاب «نظریه عدالت» ، موضوع مذهب در فهرست نیامده است. اما در کار اخیر شما، «لیبرالیسم سیاسی» و «بازنگری فکر خرد جمعی» اگر موضوع اصلی و مرکزی نباشد، دست کم یک کانون مهم شده است. آیا در نگاه شما تغییری جدی ایجاد شده است؟ انگیزه شما برای پرداختن به این کانون جدید یعنی دین چیست؟

خب، این سؤال خوبی است. فکر می کنم یک شرح و بیان بنیادین این است که من نگران بقای تاریخی دموکراسی با قانون اساسی هستم. من در کشوری زندگی می کنم که ۹۰ یا ۹۵ درصد مردم می گویند مذهبی هستیم و شاید هم مذهبی باشند، گرچه تجربه من می گوید بیشتر آن افراد، از نوع مذهبی سنتی هستند. هنوز، ایمان مذهبی یک جنبه مهم فرهنگ آمریکایی و یک حقیقت زندگی سیاسی آمریکایی است.

پس سؤال این است: در یک دموکراسی همراه با قانون اساسی، چگونه آموزه های مذهبی و سکولار (غیرمذهبی) از هر نوع با هم جمع شده و در اداره یک حکومت نسبتاً عادلانه همکاری می کنند؟

چه مفروضاتی درباره آموزه های مذهبی و سکولار و چه فضای سیاسی برای عملکرد آنها با هم می توانید داشته باشید؟

  • پس این مسأله در کار اخیرتان با مسأله شما در کتاب نظریه عدالت فرق می کند.

بله، فکر می کنم این طور است. نظریه عدالت، آموزه جامع لیبرالیسم بود که برای یک نظریه کلاسیک عدالت طراحی شده بود، یعنی نظریه قرارداد اجتماعی، به طوری که آن را نسبت به مشکلات سنتی مختلف مانند درگیری میان آزادی فردی و نفع جمعی مصون می سازد، اما در لیبرالیسم سیاسی مسأله این است که چگونه مذهبی را با آموزه های سکولار جامع، سازگار می بینیم و چگونه آن را حامی موسسات بنیادین یک رژیم با قانون اساسی می یابیم؟

  • بیایید به این مسأله جدید بپردازیم؛ به این سؤال که چگونه مذهبیون را مجاب کنیم که نه تنها یک لیبرال دموکراسی با قانون اساسی را بپذیرند، بلکه ضمن پذیرش، برایشان جذاب نیز باشد؟

منظور از مذهبیون افرادی هستند که خود را لیبرال نمی خوانند و براساس یک آموزه جامع مذهبی زندگی می کنند.

  • فرق میان یک آموزه جامع و یک مفهوم سیاسی، به زبان شما، فهمش برای بسیاری از مردم مشکل بوده است. آیا می توانید آن را روشن کنید؟

یک آموزه جامع، چه مذهبی یا سکولار، می خواهد تمام زندگی را پوشش دهد. منظورم این است که اگر یک آموزه مذهبی باشد، درباره رابطه ما با خدا و جهان صحبت می کند؛ این آموزه دارای ترتیب و نظمی از تمام فضیلت هاست، نه تنها فضیلت های سیاسی، بلکه فضیلت های اخلاقی نیز شامل فضیلت های زندگی خصوصی و بقیه آن می شود.

ممکن است از لحاظ فلسفی احساس کنیم که آن آموزه واقعاً همه چیز را پوشش نمی دهد، اما هدفش پوشش دادن همه چیز است که یک آموزه غیرمذهبی هم همین کار را می کند.

اما یک مفهوم سیاسی- آن طور که من از این عبارت استفاده می کنم- طیف محدودتری دارد: تنها در مورد ساختار بنیادین یک جامعه، موسسات اش، اصول قانون اساسی اش، موضوعات عدالت بنیادین و مالکیت و... کاربرد دارد. یک مفهوم سیاسی، مبارزه برای رای دادن، فضیلت های سیاسی و خوبی زندگی سیاسی را پوشش می دهد، اما موضوعات دیگر را شامل نمی شود.

من سعی می کنم نشان دهم چگونه یک مفهوم سیاسی می تواند قائم به خود دیده شود، به طوری که به عنوان بخشی از آموزه های جامع مختلف جای خود را باز کند.

حال نیک بودن زندگی سیاسی، یک حسن سیاسی بزرگ است. این یک نیک بودن سکولار مشخص شده از سوی یک آموزه جامع مانند آنچه (امانوئل) کانت و (جان استوارت) میل می گویند نیست. شما می توانید این حسن سیاسی را به عنوان نیک بودن شهروندان آزاد و برابر که وظیفه مدنی شان را نسبت به یکدیگر می شناسند مشخص کنید: وظیفه ای که به شهروندان خرد جمعی می دهد تا از آن برای فعالیت سیاسی خود استفاده کنند.

  • برای مشخص تر کردن فرق آنها و شاید ملموس تر ساختن آن آیا می توانید یک مثال بزنید، مانند خودکشی به کمک پزشکی؟ شما بیانیه «خلاصه نظر فیلسوفان» را امضا کردید و سال پیش به دادگاه عالی آمریکا ارائه دادید.
    در آن خلاصه، شما بحث کردید مردم راه های مختلفی برای درک درد و رنج دارند و اینکه در یک دموکراسی با قانون اساسی، هیچ مقام فلسفی یا مذهبی نباید بتواند بگوید یک فرد آخرین روزهای زندگی اش را چگونه باید بگذراند. در مورد سؤال خودکشی به کمک پزشک، استدلال شما چگونه است؟

ما می خواستیم دادگاه عالی آمریکا نسبت به این موارد براساس حق بنیادین قانونی شهروندان آمریکایی تصمیم گیری کند. این یک موضوع مذهبی و حق مذهبی نیست، بلکه یک اصل قانون اساسی است.

گفته می شود تصمیم گیری شما نسبت به سؤالات بنیادین یک شهروند آزاد، تصمیم گیری درباره بخشی از آزادی های آمریکایی است. البته ما می دانیم که همه با خودکشی کمک شده موافق نیستند، اما مردم ممکن است موافق باشند که یک فرد چنین حقی را دارا باشد، حتی اگر آنان خودشان به آن عمل نکنند.

من فکر می کنم یک استدلال خوب مخالف این دیدگاه، مانند نظر «کس ساستاین» است. وی می گوید برای دادگاه عالی بسیار نابخردانه است که حقی مانند این را برقرار سازد، زیرا بسیار بحث برانگیز است. تصمیم دادگاه وابسته به یک استدلال فلسفی از قانون اساسی است و اجرای حقی را اجازه می دهد که بسیاری بر آن اعتراض دارند. این گزینه من برای یک استدلال سیاسی خوب بر ضد «خلاصه نظر فیلسوفان» است.

طریقه استدلال بر ضد بیانیه این است که دادگاه عالی، در این مرحله نباید هیچ طرفی را بگیرد. آن طور که من فکر می کنم می توان حرف دادگاه را  این طورتفسیر کرد که می گوید: نه ما نسبت به این سؤال تصمیم نمی گیریم و در حال بحث هستیم، می توان در ایالات مختلف آن را به کار برد، ایالات مختلف می توانند دیدگاه های متفاوتی نسبت به آن داشته باشند.

ما نباید وقتی مجبور نیستیم، در این سؤال قانون اساسی اقدام پیشگیرانه انجام دهیم. بخشی از آن، فکر می کنم این است که دادگاه موضوع «رووید» را در نظر داشت.

این یک موضوع پیچیده است درباره اینکه اگر دادگاه آن تصمیم گیری را انجام نداده بود، آیا چیزها بهتر یا بدتر می شد، من عقیده ای ندارم. برخی می گویند بهتر می شد، بعضی می گویند بدتر. ساستاین کسی است که فکر می کند اوضاع بهتر می شد، زیرا این حکم حقی را در یک موضوع بحث انگیز ایجاد کرد که نیازی نبود. دادگاه باید می گذاشت بحث ها بیشتر ادامه پیدا کند.

  • دلیل کلی شما مربوط می شود به اینکه چه استدلال هایی در یک دموکراسی با قانون اساسی باید پیش کشیده شود. پس «خرد جمعی» (واژه فنی شما برای این استدلال ها) یکپارچه نیست که بگوییم به یک باره تمام پاسخ ها را می دهد.

دقیقاً، فکر خرد جمعی مربوط می شود به اینکه درباره سؤالات چگونه می توان تصمیم گیری کرد، اما به شما نمی گوید دلیل های خوب کدام است و تصمیمات درست چیست.

استدلال ساستاین یک استدلال سیاسی هم هست، اما پایه آن براساس ماهیت دادگاه ها بنا نهاده شده است: آنها در استدلال های فلسفی ماهر نیستند و نباید وارد این بحث ها شوند. آنان باید به تصمیماتی بپردازند که در سطح پایین تر و با گستره محدودتر باشد. در غیر این صورت دادگاه خود را با موضوعات بحث برانگیز روبه رو می سازد.

بخش پایانی

کد خبر 871

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز