عملیات گره خورده بود. توی منطقه ای که دو گردان بیشتر قدرت مانور نداشتند، سه چهار تیپ زرهی عراقی جا گرفته بودند و از همه طرف مدام پاتک می زدند.

مهدی باکری

به گزارش همشهری آنلاین، دو سه روز بود که مهدی باکری با بچه های لشگر عاشورا از دجله گذشته بود و هر روز با نیروهای کمی که برایش مانده بود، می رفتند اتوبان (اتوبان بصره-العماره) را تصرف می کردند و دوباره عراق با یک تیپ زرهی هجوم می آورد و فورا اتوبان را پس می گرفت.

عراق روستای حریبه (در شرق دجله) را گرفته بود و تا جایی که چشم می دید، ساختمان ها پر از عراقی بود. می خواستند غرب دجله را هم تصرف کنند. مهدی توی گودالی نزدیک اتوبان نشسته بود و از آنجا عملیات را فرماندهی می کرد. خودش بود و یک بسیجی دیگر و یک بیسیم و یک خمپاره انداز.

بیشتر بچه های لشگر در این چند روز عملیات زخمی شده و به عقب رفته بودند، بعضی ها هم شهید شده بودند. آنها که مانده بودند هر کدام پنج شش بار در عملیات مختلف شرکت کرده بودند و دیگر نایی نداشتند. مهدی بیسیم زد و گفت هر کسی می تواند و نای جنگیدن دارد، به آن طرف آب بیاید تا پدافند کنند و جلوی دشمن را بگیرند.

بالاخره توانستند روستای حربیه را از دست عراقی ها بگیرند. فردای عملیات تصرف حربیه عراق پل نفررویی که شرق و غرب دجله را به هم وصل می کرد، منفجر کرد. حالا نیروهای لشگر دوپاره شده بودند. فرمانده و تعدادی در شرق و در روستای حربیه و تعداد بیشتری در غرب دجله. ظهر نشده عراق پاتک زد. تانک ها به ردیف جلو می آمدند و نیروها پشت سرشان پناه گرفته بودند.

بیشتر بخوانید:

نه مهمات آنچنانی داشتند و نه تن سالمی برای مقاومت. بی خواب و گرسنه و زخمی بودند. از قرارگاه بیسیم می زنند. خود فرمانده است. به مهدی باکری می گوید: «شما آنجا چه کار می کنی؟ برگرد عقب». آقا مهدی جواب می دهد: «چشم». ارتباط قطع می شود و دوباره فرمانده بیسیم می زند: «پس چی شد؟ بیا این طرف.» لحنش مثل دفعه قبل آرام نیست؛ «آخر شما آنجا چه کار می کنید؟» «برادر من تکلیف من این است که با بسیجی ها در خط باشم. حالا هم دارم به تکلیف خودم عمل می کنم.» ارتباط باز قطع می شود. عراقی ها نزدیک شده اند.

بیسیم صدا می کند. از قرارگاه می گویند آقا مهدی را بیاوردیش عقب. باکری اعتنایی نمی کند. به بیسیم چی می گوید تماس بگیر و بگو نیرو بفرستند. بعد هر چه نقشه و مدارک دارد می اندازد توی دجله. دیگر به برگشتن فکر نمی کند...

علیرضا تندرو می پرد توی یک قایق. منتظر دستور نمی ماند. می رود که جسد باکری را به عقب بگرداند. گلوگاه دجله -جایی که جسد باکری آنجا افتاده- دست عراقی هاست. تندرو مستقیم به همان سمت می راند. فریاد نیروها که می گویند برگرد در انفجارها و صدای موتور قایق گم می شود. قایق را می زنند. مهدی باکری را آب دجله با خودش می برد. پیکرش هیچ وقت به کشورش برنمی گردد؛ درست مثل بردادرش حمید.

کد خبر 845262

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha