مجموع نظرات: ۱
سه‌شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲ - ۰۹:۳۱
۱ نفر

عباس شیرخدا با اینکه دهه هشتاد زندگیش را می‌گذراند هنوز با صدایی رسا، بسم‌الله‌می‌گوید و هر صبح در خانه میل و کباده می‌گیرد و صدایش که از رادیو پخش می‌شود ورزش می‌کند. او ورزش را ضامن سلامتی‌اش تلقی می‌کند و این زنده دلی را هدیه عشق به ائمه(ع) می‌داند.  

عباس شیرخدا

 همشهری آنلاین - سمیرا باباجانپور: لغتنامه دهخدا را که ورق می‌زنی مرشد را راهنما معنی می‌کند؛ نوعی از راهنما که باعث رشد شاگردش می‌شود. راهنمایی که با روایت داستان‌ها، شعرها و حماسه‌خوانی‌اش به رشد فرهنگ جامعه کمک می‌کند. پیرمرشد محله اکباتان هم دقیقاً همین خصوصیات را دارد. استاد عباس شیرخدا با همان صدای رسا و طبع شاعرانه‌اش مهمان هفتمین برنامه آیینه فرهنگ خانه فرهنگ آیه شد تا دقایقی با اهالی منطقه درباره خودش و ‌منش پهلوانی و جوانمردی بگوید. ما هم درحاشیه این مراسم گفت‌وگویی با چهره ماندگار حماسه‌سرایی کشورمان انجام دادیم که خواندنش خالی از لطف نیست.  گرد پیری تنها از خطوط چین و چروک صورتش و سپیدی موهایش به چشم می‌آید آن هم زمانی که همکلامش نشده‌ای. تا قبل از اینکه حرفی بزند پیرمردی است با لبخندی که به قول خودش محال است از چهره‌اش پاک شود. اما پای حرف و نقل خاطره و زندگی‌اش که به میان می‌آید خبری از پیری و گذر عمر نیست.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید


«ضرب زدن و خواندن شاهنامه را از مدرسه صبا آغاز کردم. وقتی هفت سالم بود. جلوی صف می‌ایستادم و بعد از خواندن قرآن و سرود، کتاب شاهنامه را باز می‌کردم و از روی آن می‌خواندم. جنگ رستم و اسفندیار یا رستم و سهراب را می‌خواندم و همانجا هم روی میز ضرب می‌زدم و معلمم به من نمره ۲۰ می‌داد. این بیست معلم مرا به شوق می‌آورد. ‌» خاطراتش را با نقل روزهای مدرسه آغاز می‌کند که کم‌کم در همان مدرسه صبا یک زورخانه به نام شیرخدا درست کردند. «صبح‌ها ضرب می‌گرفتم و دانش‌آموزان ورزش می‌کردند. یکی از دانش‌آموزان، رسول میرمالک، کشتی‌گیر معروف و دیگری روح‌الله قهرمانی، قهرمان دوومیدانی بود. من هم در مدرسه کاپیتان تیم بودم. آن موقع هم ضرب می‌زدم و هم می‌خواندم حتی با بچه‌ها، والیبال بازی می‌کردم و یک دهن هم می‌خواندم. به‌طور مثال می‌گفتم چو ایران نباشد، تن من مباد... دانش‌آموز حریف که می‌خواست توپ را بگیرد هول می‌شد و می‌افتاد روی زمین و ما برنده می‌شدیم. هر موقع هم برنده می‌شدیم کاپ را می‌دادیم به آنها که بازنده می‌شدند، یعنی خصلت پهلوانی ما از اول همین بوده که نسبت به دوستان با محبت بودیم. ‌» درحقیقت این معلم‌ها و بچه‌های مدرسه بودند که صدای خوش عباس را کشف کردند. به‌خصوص ضرب‌هایی که در زورخانه مدرسه می‌زد و حماسه‌هایی که از شاهنامه می‌خواند. «در زورخانه مدرسه می‌خواندم و به مدد صدای من و کله‌پاچه‌ای که پدر یکی از دوستان صبح‌ها زحمتش را می‌کشید و نان داغ سنگگی که رفیق دیگرمان از نانوایی پدر می‌آورد همیشه بچه‌های زیادی پای ثابت زورخانه مدرسه می‌شدند. نمره حساب و هندسه‌ام کم بود. بیشتر مواقع صفر می‌گرفتم. اما همین شاهنامه‌خوانی باعث شده بود در بین معلم‌ها محبوب باشم و برای خواندن شاهنامه با صدای رسا بیست می‌گرفتم. همین برایم کلی قوت قلب بود. بالاخره یکی از معلم‌های دوست داشتنی‌ام پرویز والی‌زاده، که پسرش گوینده شبکه ورزش بود، من را برد رادیو و همان بهانه ورود من به رادیو شد. ‌» 

ورزش ارثیه خانوادگی ماست


شهرتش شیرخداست. و این شهرت چه خوب برازنده نام و صدا ومنش زندگیش است. می‌گوید: «شهرتم شیر خداست. بعضی‌ها فکر می‌کنند لقبی است که خودم انتخاب کردم ولی این‌طور نیست. ورزش در خانواده ما موروثی است و من تا یادم می‌آید همه در خانواده‌ام ورزش می‌کردند. الان هم این‌منش در خانواده‌ام حرف اول را می‌زند. چون معتقدم ورزش اخلاق می‌آورد. پسرم، فرهاد فوتبالیست است و دو تا دامادم هم ورزشکارند. دخترانم شنا می‌روند و همسرم هم ورزشکار است.»
شیرخدا از خاطره‌ای تاریخی می‌گوید: «خدا آقا تختی را رحمت کند، وقتی از المپیک تشریف آورد، من دعوتش کردم و یک دهان برایش به این مضمون خواندم: جهان پهلوان تختی نامدار، که هست از برای جهان افتخار. تختی آمد جلو و گفت برای من نخوان. گفتم آقا تختی شما پهلوان دنیایی، شما بازوبند طلا داری، من برای شما نخوانم پس برای چه کسی بخوانم؟ یک گل به من داد و گفت: از مولا علی بخوان. ‌»

روزی که یکی دوتا خواندم

«یک روز داشتم در رادیو می‌خواندم، برنامه زنده بود و صدابردار هم رفته بود بیرون. به بخش سهراب و رستم رسیدم و ضربم بالا گرفت که یک دفعه کاغذ اشعارم پایین افتاد و هیچ‌کس هم نبود که به من بدهد. شعرها را برای ما مهر می‌زدند و امضا می‌کردند و جلو ما می‌گذاشتند. یک بیت هم نمی‌توانستیم بخوانیم، ولی موقعی که اشعار من پایین افتاد، گفتم یا ابوالفضل(ع) کمک کن که یادم بیاید و یادم آمد.  
یک نرمشی برای سر و گردن است که باستانی‌کاران در گود زورخانه می‌گویند یکی و دو تا سه تا و... تا پنجاه خواندم. به ساعت نگاه کردم، دیدم دو دقیقه هم مانده است گفتم الان چکار کنم؟ از پنجاه تا آمدم پایین: نه‌چهل، هشت‌چهل، هفت‌چهل و شش‌چهل! این‌قدر چهل، چهل گفتم تا گوینده گفت ساعت شش بامداد است. در آن زمان رئیس رادیو از من پرسید، آقای شیرخدا، شما امروز یکی و دو تا می‌خواندید. گفتم امروز این برنامه برای بانوان بود و برای آنــــها خواندم. ‌»

۲۵ سال زندگی در اکباتان

ساکن ۲۵ ساله شهرک اکباتان زندگی در این محله را به هرجای دیگری ترجیح می‌دهد. عباس شیرخدا که سال ۱۳۱۲ در محله خیام به دنیا آمده می‌گوید: «همه اقوام و خانواده‌ام در محله خیام و حوالی‌اش ساکن بودند تختی چند کوچه بالاتر ما ساکن بود و طیب حاج رضایی چند کوچه پایین‌تر، محله خوبی داشتیم. بعدها ازدواج کردم و از آنجا به میدان خراسان و دولت‌آباد رفتم. روزی برای اجرای برنامه‌ای به غرب تهران آمدم و دوستم من را به خانه‌اش در شهرک اکباتان آورد. معماری خانه و فضا به دلم نشست و از آن روز ۲۵سال می‌شود که در کنار مردم خوب این شهرک، که به حق بسیار پایبند آداب و اخلاق هستند، زندگی می‌کنم. من در ساختمان خودمان سال‌هاست می‌بینم که حق همسایگی ادا می‌شود. جوان‌ها به پیرها احترام می‌گذارند و همین برای من کافی است. از خانه که بیرون می‌آیم سلام و احوالپرسی‌ها شروع می‌شود. هرچند همسایه‌ها دلشان می‌خواهد ورزش صبحگاهی همراهشان باشم و بخوانم ولی نمی‌شود و فضا اجازه چنین کاری نمی‌دهد. ‌»

________________________________________________________

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۵ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۸/۱۹

کد خبر 772142

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • حسین IR ۱۱:۳۰ - ۱۴۰۲/۰۴/۲۱
    1 0
    زنده باشی پهلوان، آرزوی سلامتی برای شما.