کلمه‌هایی مثل لاغری، رژیم غذایی، کلاس‌های آیروبیک و داروهای لاغری دیگر برای خانم‌ها کلمه‌های ناآشنایی نیستند و اگر کمی به اطرافتان دقیق شوید، افراد زیادی را می‌توانید پیدا کنید که لاغری یکی از دغدغه‌های اصلی‌شان است.

طلاق

به گزارش هشمهری آنلاین، مرجان هم از این قاعده مستثنا نبود؛ زن جوانی که دلش می‌خواست غذاهایش را حساب شده و برمبنای کالری‌ای که به بدنش می‌رسانند بخورد! اما شوهر او به شدت از این قضیه ناراحت بود و این ناراحتی بعضی وقت‌ها باعث دعوا و قهر بین آنها می‌شد. این اختلاف نظر بین این زوج جوان آن‌قدر جدی شد که بالاخره کار آنها را به دادگاه خانواده کشاند.

مرجان لاغراندام و رنگ پریده است، روی صندلی‌های دادگاه نشسته و سعی می‌کند استرسش را پنهان کند. قاضی بعد از اینکه دادخواست او را می‌خواند، می‌گوید: «توصیه می‌کنم که عجولانه تصمیم نگیرید». اما دختر جوان بدون لحظه‌ای مکث جواب می‌دهد: «خیلی صبوری کردم و دیگر نمی‌توانم به این زندگی ادامه بدهم! مگر من چه کار کرده‌ام که شوهرم این‌قدر با من جنگ و دعوا می‌کند؟ من فقط نمی‌خواهم اضافه وزن داشته باشم، همین! دیگر از این همه دعوا خسته شده‌ام!»

داستان آشنایی

«دانیال در رستورانی کار می‌کرد که من و خانواده‌ام همیشه برای غذا خوردن به آنجا می‌رفتیم.» این اولین جمله‌ای است که مرجان در یادآوری خاطرات گذشته‌اش می‌گوید و بعد ادامه می‌دهد: «در واقع پدر دانیال صاحب آن رستوران بود و خودش هم پشت صندوق می‌نشست. بعدا فهمیدم که بعضی وقت‌ها به آشپزخانه هم سرکشی می‌کرده. آنجا رستوران خوب و تمیزی بود و من فضا و طعم غذاهایش را خیلی دوست داشتم و به خاطر همین حداقل هفته‌ای یک بار مشتری‌اش بودم». 

لبخند کمرنگی با یادآوری آن روزها روی صورت زن جوان می‌نشیند؛ «آن‌قدر به آن رستوران رفته بودیم که دانیال و پدرش دیگر حسابی ما را می‌شناختند و تحویلمان می‌گرفتند و همیشه بهترین و باکیفیت‌ترین غذاها را برایمان آماده می‌کردند و حسابی هم به ما تخفیف می‌دادند».دوستی این دو خانواده ادامه داشت تا وقتی که عروسی خواهر مرجان از راه رسید و همان جا باب آشنایی این دو خانواده بیشتر از قبل باز شد؛ «اولین گزینه‌ای که برای شام عروسی به ذهن پدر و مادرم رسید این بود که شام را به رستوران پدر دانیال سفارش بدهند.

این پیشنهاد مورد موافقت بقیه اعضای خانواده هم که غذای آنجا را دوست داشتند قرار گرفت و به خاطر همین قرار شد که آنها میز شام عروسی را بچینند».بعد هم مادر مرجان تصمیم گرفت برای تشکر از زحمت پدر دانیال، خانواده آنها را هم برای عروسی خواهر مرجان دعوت کند؛ «پدر دانیال برای شام عروسی برادرم خیلی به ما تخفیف داد و به مادر و پدرم اطمینان داد که کیفیت غذا فوق‌العاده باشد.

مادرم هم به خاطر این لطفی که کرده بود، تصمیم گرفت خانواده آنها را برای عروسی دعوت کند. اصلا فکر نمی‌کردیم آنها دعوت ما را قبول کنند ولی مادرم خیلی اصرار کرده بود و به خاطر همین دانیال به همراه خانواده‌اش به عروسی آمدند».بعد از اینکه دانیال و خانواده‌اش در عروسی خواهر مرجان شرکت کردند روابط خانواده‌ها به یک دوستی خانوادگی تبدیل شد: «چند روز بعد از تمام شدن مراسم عروسی، خانواده دانیال برای اینکه از دعوت ما تشکر کرده باشند ما را به خانه‌شان دعوت کردند و چند مدل غذای رنگارنگ و خوشمزه را هم برای ما تهیه کردند! در تمام مدتی که در آن مهمانی بودیم هیچ حرفی جز غذاهای مختلف و مزه آنها زده نشد و همان جا فهمیدم که دانیال و پدرش بدجوری به کارشان علاقه دارند».

آشنایی بیشتر خانواده‌ها راه را برای خواستگاری دانیال از مرجان باز کرد؛ «راستش از رفتار دانیال فهمیده بودم که به من علاقه دارد! چه در رستوران و چه در مهمانی‌ها توجه ویژه‌ای به من داشت. رفتارش گویای احساساتش بود؛ آن‌قدر که حتی مادر و پدرم هم این موضوع را فهمیده بودند؛ به خاطر همین وقتی به خواستگاری من آمد، هیچ کس تعجب نکرد».ازدواج مرجان و دانیال خیلی زود سر گرفت؛ «پدر و مادرم چون خانواده دانیال را می‌شناختند و خیلی از آنها خوششان آمده بود به این وصلت راضی بودند؛ برای همین بعد از اینکه آنها چند جلسه دیگر برای آشنایی به خانه ما آمدند و من و دانیال با هم صحبت کردیم و با عقاید هم آشنا شدیم ازدواج ما سرگرفت».

   یک شرط اساسی

«از همان اول زندگی به دانیال گفته بودم که از اضافه وزن خیلی می‌ترسم و به خاطر همین در هیچ شرایطی باشگاه و رژیم غذایی را ترک نمی‌کنم! اما همسرم بدجوری شیفته غذاهای رنگارنگ بود و دلش می‌خواست وقتی که به خانه می‌آید من یک میز پر از غذای مختلف برایش بچینم و انواع دسرها و سالادها را هم فراهم کنم. اوایل به او گفتم که من اصلا بلد نیستم چنین غذاهایی را درست کنم. به خاطر همین دانیال من را به آشپزخانه رستورانشان برد و آشپزی یادم داد. او همیشه به من می‌گفت یکی از رویاهایش این است که همسرش هر شب غذاهای رنگارنگ درست کند».

مرجان هم برای اینکه دل شوهرش را به دست بیاورد سعی کرد آشپزی را به بهترین نحو انجام دهد؛ «با اینکه درست کردن غذاهای رنگارنگ خیلی وقت من را می‌گرفت اما به خاطر شوهرم این کار را انجام می‌دادم! اما کم‌کم متوجه شدم که مشکل دانیال فقط همین موضوع نیست و او توقع دارد که پابه‌پای او سر میز غذا بخورم!». اما مرجان به خاطر ترس از چاقی لب به غذاهای رنگارنگ روی میز نمی‌زد و فقط سالاد می‌خورد؛ «هر شب با هم دعوا داشتیم و دانیال به من غر می‌زد که چرا غذا نمی‌خورم! من هم به او می‌گفتم تو می‌توانی هر چقدر دوست داری غذا بخوری، من هم تا وقتی که داری غذا می‌خوری کنارت می‌نشینم اما او بیشتر وقت‌ها با عصبانیت غذایش را نیمه کاره رها می‌کرد و می‌گفت تو اشتهای من را با این رفتارت کور می‌کنی!».

کم‌کم اختلاف زن و مرد جوان بالا گرفت؛ «دانیال هر شب با من قهر می‌کرد و حتی یکی‌دوبار همه غذاهایی را که با آن همه زحمت درست کرده بودم، دور ریخت. من هم خیلی ناراحت شدم و همین باعث شد که بحث و دعوا بین ما شدت پیدا کند!».اما قضیه دعوای دانیال و مرجان به همین جا ختم نشد و روزبه‌روز شدت می‌گرفت؛ «یک شب وقتی شوهرم به خانه آمد گفت که میلی به غذا ندارد و در رستوران غذایش را خورده! من هم اعتراض کردم و گفتم حداقل به من خبر می‌دادی که این همه غذا نپزم! آن شب باز هم دعوایمان بالا گرفت، دانیال از خانه بیرون زد و شب را در رستوران خوابید و من هم قهر کردم و به خانه مادرم رفتم.

دانیال هم پیغام فرستاد تا وقتی که تصمیم نگرفته‌ام هر شب سه تا بشقاب غذا بخورم به خانه برنگردم!». مرجان رو به قاضی  می‌گوید: «آقای قاضی! شوهرم فقط به خاطر یک مساله ناچیز- آن هم غذا- این همه با من دعوا راه انداخته است! از اول زندگی هر شب به خاطر اینکه رژیم دارم کلی بحث داشتیم و الان دیگر نمی‌خواهم به این زندگی تلخ ادامه دهم». قاضی رو به زن جوان می‌گوید: «به هر حال دادخواست شما به تنهایی کافی نیست و حتما باید همسرتان در دادگاه حضور پیدا کند». به این ترتیب رسیدگی به پرونده مرجان و دانیال به جلسه بعد موکول شد.

کد خبر 769046
منبع: همشهری سرنخ

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سرنخ

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۱۴:۳۸ - ۱۴۰۲/۰۴/۰۳
    0 0
    خوش به حالت ماهم مخوریم دعوا مکنند نخور چاق میسی