دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۵:۵۱
۰ نفر

جان فوران: بی‌تردید وقوع انقلاب‌های سیاسی و اجتماعی در سطح کشورهای مختلف دنیا- ابتدا در غرب و سپس در دیگر نقاط جهان- بخش قابل ملاحظه‌ای از تاریخ و ذهنیت چندصدساله جدید را به‌خود اختصاص داده است.

گرچه متخصصان علوم اجتماعی درباره انگیزه‌ها، علت‌ها و پیامدهای انقلاب به‌بحث و نگارش پرداخته‌اند و رشته‌ای با عنوان «جامعه‌شناسی انقلاب» هویتش را مدیون چنین تأملاتی است، اما هنوز بحث و تبادل نظر در این زمینه ادامه دارد.در میان صاحب‌نظران «انقلاب» جان فوران چهره شناخته شده‌ای است.او بابررسی سیر انقلاب‌ها، از 5 عامل تعیین‌کننده در پیدایی آنها نام می‌برد و پیامدهای ناشی از وقوع انقلاب‌ها را بیان می کند.

بهترین تعریف ازانقلاب، تعریف تدا اسکاچ‌پل، جامعه‌شناس دانشگاه هاروارد است. کتاب وی با عنوان دولت‌ها و انقلاب‌‌‌های اجتماعی: تحلیل تطبیقی فرانسه، روسیه و چین (انتشارات دانشگاه کمبریج، 1979) واقعاً‌ فتح باب مطالعه جدی این موضوع در ایالات متحده بود. اسکاچ‌پل استدلال کرد که انقلاب‌های اجتماعی دگرگونی‌های سریع و اساسی ساختارهای دولت و طبقات در یک جامعه است و شورش‌های طبقاتی از پایین همراه انقلاب و یک دلیل برای پیش رفتن آن است (صفحه 4). هر چند که این تعریف کامل یا واضح نیست، بر گروهی متشکل از سه عامل – تغییر سیاسی، دگرگونی اقتصادی و اجتماعی و مشارکت توده‌ای – به‌عنوان ویژگی‌های انقلاب تأکید می‌کند. این تعریف درباره وسیله انقلاب پیش‌داوری نمی‌کند.

با وجود اینکه انقلاب فرانسه، روسیه و چین و بیشتر دیگر انقلاب‌های بزرگ قرن بیستم در مکزیک، کوبا و نیکاراگوئه دربرگیرنده خیزش‌های مسلحانه یا جنگ‌های چریکی بودند، جنبش‌های انقلابی هم وجود داشتند که دگرگونی‌های انقلابی را بدون توسل به خشونت آغاز کردند. انتخاباتی که ائتلاف اتحاد مردمی سالوادور آلنده را در سال 1970 به قدرت رساند یا سرنگونی شاه ایران از طریق تظاهرات گسترده غیرمسلحانه خیابانی و اعتصاب عمومی جدی در بخش نفت، هر دو نمونه‌هایی از انقلاب مسالمت‌آمیز است.

تعریف ترجیحی ما همچنین به ما اجازه می‌دهد ببینیم انقلاب‌های کامل از این دست چقدر در جهان کمیاب بوده‌اند، زیرا  موارد زیر یعنی از انقلاب انگلیس در قرن هفدهم تا رخدادهای همزمان در ایران و نیکاراگوئه در سال 1979 عملاً کل انقلاب‌های اجتماعی موفق را تشکیل می‌دهد ( موفق اینجا به معنای به قدرت رسیدن و حفظ آن به اندازه‌ای است که برای آغاز دگرگونی عمیق سپهر سیاست، اقتصاد و گاه گرایش‌های دیرینه فرهنگی کافی باشد).

البته انقلاب‌های ناکام بسیار بیشتر و چند انقلاب که می‌توانیم آن را انقلاب‌های سیاسی بخوانیم، وجود داشته‌اند، مانند انقلاب سال 1911 در چین، 1986 در فیلیپین و هائیتی، 1994 در آفریقای جنوبی یا زئیر در سال 1996. اما بیشتر این موارد سرنگون کردن پادشاه یا دیکتاتور بدون تغییر اجتماعی عمیق بود. برچیدن تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی بیشترین ادعا را نسبت به انقلاب اجتماعی دارد اما اکثریت جمعیت هنوز منتظر فرارسیدن بهبودی‌های عمیق اجتماعی و اقتصادی هستند. سرانجام، چند آزمون تأثیرگذار بر انقلاب از بالا وجود دارد، مانند دوره تجدید حیات میجی در قرن نوزدهم در ژاپن، آتاتورک در دهه 1930 در ترکیه، ناصر در دهه 1950 در مصر یا ژنرال‌های مترقی که بین سال‌های 1968 تا 1975 بر پرو حکم راندند. این تحولات باعث تغییرات اجتماعی عمیق شدند اما فاقد مشارکت مردمی بودند که انقلاب اجتماعی را این قدر شایسته توجه می‌کند.

افزون بر این، از زمان سرنگونی دولت‌های انقلابی کمونیست در اروپای شرقی و اتحاد شوروی (که همراه با ایران قالب جنبش‌های آزادیبخش چپ‌گرا را به شکلی جدید و جذاب شکستند)، شاهد انقلاب‌های صرفاً‌ سیاسی در گرجستان (انقلاب گل سرخ) در سال 2003، اوکراین (انقلاب نارنجی) در سال 2004 و قرقیزستان (انقلاب لاله) در سال 2005 بوده‌ایم. این انقلاب‌های رنگارنگ شکل‌هایی از بسیج مردمی بودند که اغلب توسط بازیگران خارجی حمایت می‌شدند. این قبیل انقلاب‌ها نوید اصلاحات لیبرال جدی، انتخابات آزاد و اصلاح فساد داخلی از جمله اتهام تقلب انتخاباتی نسبت به نخبگان سیاسی حاکم را می‌دادند.

بنابراین، اگر می‌خواهیم الگوهای معناداری را میان این موارد بیابیم و بکوشیم نوعی رشته‌های کلی مشترک پیدا کنیم، این مسائل مربوط به تعریف در سابقه تاریخی و جهان معاصر اهمیت پیدا می‌کند. پرسش‌هایی از این دست که آیا انقلاب‌ها باید مترقی باشند تا انقلاب به حساب آیند، آیا انقلاب‌ها باید توسط توده‌ها به انجام برسند نه نخبگان و آیا تغییر ایدئولوژیک جزئی ضروری از انقلاب است، به تعریف هر شخص منوط است. شخصاً من هنوز استدلال می‌کنم که انقلاب‌ها باید جنبش‌های مترقی توده‌ها باشند که اغلب و نه همیشه به تغییر ایدئولوژیک بینجامند.

ایجاد انقلاب

از زمان تأملات نافذ الکسی توکویل درباره انقلاب فرانسه، دانش‌پژوهان همواره درصدد پاسخ‌گویی به پرسش‌هایی راجع به آنچه باعث انقلاب می‌شود، بوده‌اند و انقلابیون کوشیده‌اند چگونگی آغاز انقلاب‌ها را یاد بگیرند. عرف عام برخی پیش‌شرط‌های اقتصادی از قبیل نابرابری و فقر، عوامل سیاسی از قبیل طرد، سرکوب و خودکامگی و ملاحظات فرهنگی همچون گسترش افکار رادیکال آزادی‌خواهانه از دمکراسی- آزادی تا سوسیالیسم- عدالت اجتماعی را که اکنون تحقق اراده خداوند برای جهان می‌تواند به آن افزوده شود، پیش می‌نهد. مارکس فکر می‌کرد که انقلاب زاییده تضادهای اقتصاد سرمایه‌داری است، دانشمندان علوم سیاسی مانند ساموئل هانتینگتون بر نارضایتی از حاکمان تأکید می‌کنند.

جامعه‌شناسان از تدا اسکاچ‌پل تا چارلز تیلی و حالا هم نسلان جدیدی که شامل جک گلدستون، جف گودوین، تیموتی ویکهام-کراولی و بسیاری دانش‌پژوهان نامدار می‌شوند، ترکیب‌های مختلفی از عوامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را مطرح کرده‌اند.

کارشناسان هنوز در مورد اهمیتی که باید برای عوامل کلان و غیرشخصی ساختاری قائل شد، همچون اقتصاد جهان در برابر عاملیت برنامه‌ریزی شده انسانی به‌عنوان سبب‌های انقلاب اختلاف نظر دارند (مشهور است که اسکاچ‌پل استدلال کرد که انقلاب‌ها ساخته نمی‌شوند، بلکه از راه می‌رسند، در حالی که سایرین – از جمله بسیاری از انقلابیون – به پایبندی، شهامت و اقبال باور دارند).  روشن است که نظریه‌های بسیاری امکان‌پذیر است. پژوهش من درباره حدود 36مورد جهان سومی در قرن بیستم که همه انقلاب‌ها به جز انقلا‌ب‌های انگلیس، فرانسه، روسیه و اروپای شرقی در میان این کشورها اتفاق افتاده است، ترکیب دیگری از علل عمیق را نشان می‌دهد.

براساس چنین تحقیقی، معلوم شده که به هم پیوستن 5عامل در زمان معین باعث تولید جنبش انقلابی تندی می‌شود: نخست، جامعه باید از یک نسل یا بیشتر تغییرات اجتماعی و اقتصادی گذشته باشد که در آن برخی سنجه‌ها مانند درآمد سرانه، تجارت خارجی، صنعتی شدن و شهرنشینی به‌شدت افزایش یافته باشد. در عین حال وضعیت اکثریت جمعیت از نظر مسکن، تغذیه، بهداشت، اشتغال و سایر ویژگی‌های سنجش زندگی در جا می‌زند یا بدتر می‌شود.ویژگی ساختاری دوم، سیاسی است. انقلاب‌ها معمولا در جوامعی رخ می‌دهند که در دو سر کاملاً‌ متضاد طیف سیاسی قرار دارند.

تعجب‌آور نیست که پادشاهی‌ها، قدرت‌های استعماری و دیکتاتوری‌ها باعث تمایل به مشارکت اجتماعی و سیاسی و آزادی از سرکوب می‌شوند و به این شکل، اهداف مشخصی را پدید می‌آورند که ائتلاف‌های گسترده نیروهای اجتماعی ممکن است پیرامون آن شکل بگیرد، اما از قضای روزگار، سپهر سیاست در کشورهای جهان سومی که کاملاً‌ برای بازیگری آزاد رقابت سیاسی از طریق انتخابات آزاد است و جناح چپ امکان واقعی برای پیروزی دارد، مانند شیلی، جاماییکا و گواتمالا،  شاهد به قدرت رسیدن انقلابیون از مجرای انتخابات بوده است. اکنون چه بسا بتوانیم یک رشته دولت‌های چپ میانه را در آمریکای لاتین  به این فهرست اضافه کنیم. هوگو چاوز در ونزوئلا، لولا در برزیل و اوو مورالس در بولیوی و فرنته آمپلیو در اروگوئه در این جرگه قرار دارند. با این حال، این افراد وقتی در قدرت قرار می‌گیرند، همگی اراده یا ظرفیت کوشیدن برای انقلاب اجتماعی را ندارند (از این نظر چاوز در حال حاضر پیشتاز است).

سومین عامل درازمدت در تمام انقلاب‌ها تا به امروز توانایی انقلابیون برای ایجاد فرهنگ سیاسی مخالف و استفاده از آن بوده است. این فرهنگ از مخلوطی از تجارب ذهنی جمعیت شکل می‌گیرد که شامل خاطرات آنان از مبارزات گذشته، تجارب شخصی و عواطف، گردش نوعی ایدئولوژی انقلابی (مشهورترین آنها عبارتند از: دمکراسی، سوسیالیسم، ملی‌گرایی و اشکال مختلف دین همچون الهیات آزادیبخش در آمریکای مرکزی یا اسلام در ایران)، عبارات کمتر رسمی اما نیرومندتر که مردم از آن برای بیان نارضایتی‌های خود استفاده می‌کنند (Tierra, Pany Libertad) در مکزیک در سال 1910 و مرگ بر آمریکا! در خیابان‌های ایران در سال 1979، عدالت اجتماعی در بسیاری از جنبش‌های امروزی) و نهایتاً‌ در هم آمیختن در نوعی سازمان که مردم گوناگون را گرد می‌آورد. رهبران و گروه‌های موفق توانسته‌اند از این جریان‌ها بهره‌برداری و از آن برای بسیج مردم و بیرون آوردن آنان از یکنواختی‌های روزانه و وارد کردن آنان در ماجراجویی مخاطره‌آمیز ایجاد انقلاب استفاده کنند.

دو عامل آخر همزمان با هم هستند و هنگامی که انقلاب اتفاق می‌افتد، به توضیح چگونگی رخ دادن آن کمک می‌کنند. یکی این است که توازن نیروهای بین‌المللی باید برای انقلاب مساعد باشد؛ مثلاً‌ هنگامی که هواداران خارجی حکومت (یک قدرت استعماری یا در بسیاری موارد آمریکا) مایل نیستند یا نمی‌توانند برای توقف به قدرت رسیدن انقلاب مداخله کنند. این امر می‌تواند به دلایل مختلفی رخ دهد:

معطوف شدن توجه به بحران‌های دیگر، مشاوره‌های متفاوت در مورد اینکه چکار باید کرد و  قهر با دیکتاتور. یک نمونه آن سیاست خارجی مبتنی بر حقوق بشر بود که در سال 1977 توسط جیمی کارتر اعلام شد و موقعیت شاه در ایران و سوموزا در نیکاراگوئه را تضعیف کرد. دومین عامل همزمان نزول اقتصادی یا بدتر از آن رکود در آستانه انقلاب است. این امر می‌تواند قطره‌ای باشد که کاسه صبر گروه‌های خاصی را از کارگران و کشاورزان گرفته تا طبقات متوسط گرفتار و حتی گاه نخبگان لبریز ‌کند. در کتابم با عنوان «به دست گرفتن قدرت: درباره منشأ انقلاب‌های جهان سوم» (انتشارات دانشگاه کمبریج، 2005)، این رویکرد پنج عاملی را درباره بیشتر موارد انقلاب موفقیت‌آمیز در قرن بیستم اعمال کرده‌ام و از آن برای توضیح این امر استفاده کردم که چرا بقیه انقلاب‌ها به دلایل مختلف شکست خوردند.

منبع: Harvard International Review
وحیدرضا نعیمی - ترجمه: دکتر سید‌موسی پور‌موسوی

کد خبر 74958

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز