یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۷ - ۰۶:۵۶
۰ نفر

ندا رجبی: سعید شاهسواری را پیش‌تر به عنوان تدوین‌گر می‌شناختیم اما چند سالی است که تکرار نام او در تیتراژ چند سریال و فیلم به عنوان تهیه‌کننده، نویسنده و تدوین‌گر نشان می‌دهد که برخلاف آنچه خودش معتقد است جاه‌طلبی و علاقه‌اش به مال خود کردن اثر، باعث شده توانایی‌هایش را در زمینه‌های مختلفی پرورش دهد و موفق هم باشد.

سریال بیگناهان همکاری مجدد سعید شاهسواری و احمد امینی (کارگردان) است، بعد از مجموعه موفق «اولین شب آرامش» که مدتی است از شبکه 3 سیما در حال پخش است و با وجود زمان نه‌چندان مناسب پخش با استقبال خوبی از جانب مخاطب روبه‌رو شده. گفت‌وگوی ما با شاهسواری بخشی از جزئیات این همکاری و تایید سلایق وی در اثر را توضیح می‌دهد که در ادامه می‌خوانید.

  • شما که نویسندگی، تهیه‌کنندگی و تدوین سریال‌هایتان را انجام می‌دهید چرا کارگردانی را هم برعهده نمی‌گیرید تا خیال خودتان را راحت کنید؟

کارگردانی،  جاه‌طلبی می‌خواهد که من ندارم.

  •  مطمئنید که جاه‌طلب نیستید؟!

 حالا اینکه نظر شخصی است درباره خودم اما در مورد وظایفی که در کار دارم، تدوین را که من سال‌هاست انجام می‌دهم.

  • حرف من این است که وقتی کسی کاری که خودش نوشته تدوین می‌کند و از طرفی تهیه کار هم برعهده خود اوست، یعنی دوست دارد یک کار شخصی با سلیقه خاص خودش تولید کند.

 البته من اعتقادی به کار شخصی ندارم. این طبیعی است که وقتی کاری را خودم تهیه کردم خودم هم تدوینش کنم، اما همیشه هم این‌طور نیست. در مورد نویسندگی و تهیه هم هر دو اجباری بود. من اصلا رفته بودم یک کاری را کارگردانی کنم، تهیه کننده کار دیگری شدم! منظورم 8 سال پیش است و دلیل اینکه چرا خودم نوشتم این است که آدم کم‌حوصله‌ای هستم؛  برایم سخت است صبر کنم تا یکی از در بیاید و یک فیلمنامه بدهد دستم که با یک حداقل‌هایی بسازم و یک حداکثری را هم از آن توقع نداشته باشم. بحث سختگیری نیست، فقط هر کسی برای خودش سلیقه‌ای دارد و شاید ایراد من این است که نمی‌توانم این را به نویسنده دیگری منتقل کنم؛  این است که باز اجبارا خودم می‌نویسم.

  •  چرا احمد امینی را برای کارگردانی انتخاب کردید؟

برای اینکه خیلی دوستش دارم.

  • خودش را دوست دارید یا کارش را؟

 من آدم‌ها را بیشتر از کارشان دوست دارم چون کارهای ما تابع‌اند و وقتی آدم‌ها کارشان تابع می‌شود ممکن است در موقعیتی قرار بگیرند که مثل هر هنرمند دیگری هزار و یک مسئله داشته باشند تا کار،  آن چیزی نشود که باب میل‌شان است؛ مخصوصا در سینما. خیلی هم طبیعی است اما در مورد آقای امینی، من 23 ساله بودم که ایشان اولین فیلم‌شان را ساختند و در آن پروژه من دستیار تدوین بودم. بعد از آن یک سریال‌شان را مونتاژ کردم و بعد فیلم چتری برای دو نفر را و به این ترتیب یک رابطه حرفه‌ای و دوستانه طی این
18 سال بین ما شکل گرفته و تداوم داشته، پس مسلم است که بتوانیم با هم همکاری خوبی داشته باشیم.

  • می‌توان گفت هم سلیقه هم هستید، چون کارهای قبلی آقای امینی در سینما شباهت‌هایی به فضای کار شما دارد.

بله، خب یکسری اشتراکات ذهنی داریم.

  • اگر غیر از این بود و کارگردانی با نگاه و سلیقه‌ای دور از شما وارد کار می‌شد ممکن بود حس کند از هر طرف توسط شما محاصره شده و با اختیاراتی که دارید قدرت هیچ مانوری ندارد.

نه، اصلا چنین رابطه‌ای بین من و آقای امینی وجود ندارد. البته من از زمانی که نگارش فیلمنامه تمام می‌شود و آن را به کارگردان می‌سپارم دیگر اعمال نظری به معنی دخالت در کار ایشان ندارم. با هم گپ می‌زنیم اما اصلا سلیقه آقای امینی است که اجرا می‌شود. بعضی وقت‌ها به شکل اجرا در متن وفادار می‌مانند و گاهی هم شکل دیگری به آن می‌دهند. من مطلقا دخالتی نمی‌کنم و لذتش در همین است.

  • همین اختلاف‌سلیقه باعـث می‌شود یک چیـزهـایی تـوسط کارگردان به کار شما اضافه بشود؟

گــذشته از اینکـه کارگردانی یک بلد بودنی می‌خواهد که من شخصا فکر می‌کنم این را بلد نیستم دلیل دیگری که خودم دوست ندارم نوشته‌‌ام را کارگردانی کنم همین است. من همین رابطه‌ای که با احمد امینی دارم را با بیژن میرباقری هم دارم و کارهایی را نوشته‌ام و تدوین کرده‌ام و تهیه‌کننده‌اش بوده‌ام که او کارگردانی کرده، همین‌طور در مورد فرزاد مؤتمن.  همه لذت من اینها است؛ چیزی را که نوشته‌ام توسط آدم دیگری که دوستش دارم، قبولش دارم ولی ممکن است یک جاهایی اختلاف سلیقه هم داشته باشیم ساخته شود و واقعا همان‌طور که گفتید دلم می‌خواهد چیزهایی به کار اضافه شود که از من برنیامده یا در ذهن و سلیقه من جایی نداشته.

  • البته با وجود تفاوت‌ها همه کارهایی که شما نوشته‌اید فضای نزدیک به هم دارند و قابل تشخیص‌اند.

 شاید، اما این تاثیری نیست که من به کار تحمیل کنم به این معنی که بالای سرش ایستاده باشم. من برای هر کارگردانی نوشته‌ام.  اگر توجه کنید کار استیل خود آن کارگردان را دارد ضمن اینکه وقتی می‌خواهم بنویسم می‌دانم برای چه کارگردانی می‌نویسم و چه‌جوری می‌نویسم.

  •  پس قبل از نگارش،  کارگردان انتخاب شده؟

 بله. حتی بازیگران کار هم تقریبا می‌دانم که چه کسانی هستند. مثلا در بیگناهان نقش جلال از ابتدا برای داریوش فرهنگ نوشته شد یا نقش آصف برای مسعود کرامتی.

  • جمع شدن 4 تا کارگردان در کنار هم برای بازی در این سریال هم مسئله جالب توجهی است. چه‌طور تصمیم به این کار گرفتید؟

البته توضیح بیشتر را در این‌باره باید آقای امینی بدهند اما این ایده را ما از زمان ساخت سریال اولین شب آرامش داشتیم که آنجا میسر نشد. با داریوش فرهنگ قبلا روزبرمی‌آید را کار کرده بودیم... او بازیگر مورد علاقه و احترام من است. اما در مورد مسعود کرامتی،  همان‌طور که گفتم با توجه به شناختی که من از قابلیت‌های بازیگری‌ ایشان داشتم نقشی را برای ایشان نوشته بودم. در مورد مهدی پاکدل یا امیر آقایی هم به همین ترتیب و همین‌طور پرویز پورحسینی عزیز که در اولین شب آرامش نقش جلال را بازی کرد.

  • اما در مورد حضور محمـدعلی نجفـی و همایون اسعدیان در کنار داریوش فرهنگ و مسعود کرامتی، به نظرم غیر از مسئله نقش، صمیمیتی که در پشت صحنه داشته‌اید هم باید موثر بوده باشد تا بپذیرند که چنین همکاری‌ای با پروژه داشته باشند.

بله، خب ما با هم دوست هستیم. من قبلا با همه این عزیزان کار کرده بودم. برای آقای نجفی یک فیلم و یک سریال مونتاژ کرده بودم. برای آقای اسعدیان و مسعود کرامتی هم همین‌طور.

  • خب این کار کردن با یک گروه ثابت با توجه به این همه شباهت کارهایتان به هم،  به آن لطمه نمی‌زند؟

به نظرم اولین شب آرامش و بیگناهان هیچ نزدیکی با هم ندارند مگر در بعضی جزئیات که به هم پیوندشان داده و اتفاقا شخصی هم هست و بعید می‌دانم کسی متوجه آنها شده باشد.

  • چرا، روابط آدم‌ها که یک حالت زنجیره‌وار دارد؟

بله. این را قبول دارم که چنین حالتی در روابط حاکم است اما این باعث نمی‌شود کارها عین هم باشند.

  • البته داستان که برای مخاطب، اصل ماجرا محسوب می‌شود متفاوت است و یک ویژگی‌هایی هم در آن هست که کار قبلی نداشته،  از خیلی لحاظ‌ها هم پخته‌تر شده. اما محور گفت‌وگوی ما سبک کار شماست که خیلی شخصی است و تعلقاتی وجود دارد که در همه کارهایتان دیده می‌شود.

ببینید من وقتی فیلمنامه را می‌نویسم نمی‌دانم به طور قطع چه اتفاقی قرار است بیفتد؛ چیزی شبیه بداهه‌نوازی در موسیقی؛ یعنی روی کاغذ که می‌آید ممکن است آنی نباشد که اول قصد داشته‌ام بنویسم. بارها شده که سکانسی را با یک پیش‌فرض نوشته‌ام و بعد به نتیجه‌ای 180درجه دور از آن پیش‌فرض رسیده‌ام؛  مثلا صحنه دعوا به یک صحنه عاشقانه تبدیل شده یا برعکس و گذشته از این، واقعیت این است که من خیلی سابقه طولانی در نوشتن فیلمنامه ندارم. حدود 9 تا کار نوشته‌ام ولی زمان زیادی سپری نشده که بخواهم ادعا کنم توانایی ایجاد تنوع در کارهایم را دارم و واقعا این چالش برای خودم وجود دارد که هر بار شروع می‌کنم به نوشتن چه اتفاق تازه‌ای قرار است بیفتد. الان یک کار تاریخی را نوشتم در حد یک طرح و باز دیدم یک چیزهایی در آن مشابه مثلا «اولین شب آرامش» است.

  • به  گمانم بیشتر به خاطر حال‌وهوای نوستالژی است که بر کارهایتان حاکم است؛ آدم‌هایی که مدام در حال جست‌وجوی گذشته‌اند.

من هیچ فیلمی را در تاریخ سینما نمی‌شناسم که از گذشته به حال نیامده باشد.

  •  این فرق دارد. بعضی کارها زمان حال‌شان هم بوی گذشته می‌دهد.

آخر ، کلمه نوستالژی یک نگاه غربت‌آلود و تلخ را تداعی می‌کند؛  مثل اینکه آدم‌ها مدام بگویند چرا الان این‌طوری شده؟ دلم گذشته‌ها را می‌خواهد و... .

  • خب مگر کارهایتان همین شکل نیست؟

در یک مواردی بله. خب به خاطر اینکه یک چیزهایی از گذشته خیلی خوب است واقعا. شما نمی‌توانید  انکارشان کنید. ولی این فرق می‌کند و اصلا به معنی بیزاری از اوضاع و احوال امروز نیست.

  • مثلا موسیقی کلاسیک که در اولین شب آرامش اتفاقا خیلی خوب جواب داد و دوست‌داشتنی هم بود حالا در بیگناهان، چند برابر شده و تنوع ‍‌ استفاده از سبک‌های مختلف که گاهی در یک قسمت چند بار تکرار می‌شود کمی توی ذوق می‌زند.

سلیقه‌ای است. همه نظر شما را ندارند.

  • البته این یک مثال برای بحث بود.

 خب بله، موسیقی‌ای که گفتید عمدی است. به خاطر اینکه موسیقی آن موقع قشنگ‌تر از موسیقی الان‌مان است. چه کارش کنم؟ طبیعی است که دلم می‌خواهد بگویم اینها هم بوده!

  • می‌خواهید مردم یاد آن ترانه‌ها بیفتند و مسلما آن ترانه‌ها برای خیلی‌ها خاطراتی را زنده می‌کند و...

 نه، من نمی‌خواهم بغضی در گلوی کسی بیاورم و... نه. فقط می‌خواهم بگویم این هم هست.

  • در مورد آدم‌های قصه‌تان که همه یک جور رازداری و نگرانی دارند و هر کدام یک علامت سؤال هستند چطور؟

 در این‌باره که شباهت آگاهانه است. اصلا این عمدی است که من دارم و اگر اسم کاراکترهایم را تغییر نمی‌دهم به خاطر همین است. اگرتوجه کرده باشید من هم در اولین شب آرامش و هم در بیگناهان شخصیت‌هایی دارم با نام‌های جلال، فروغ، نوشین، لیلا؛ حتی سکانسی بود در اولین شب آرامش که پرویز پورحسینی در نقش جلال بازی می‌کرد و در داستان «بیگناهان» و یک مجموعه دیگری که نام آن «بیقراری» است قصه‌ای تعریف می‌کرد. مطمئنا این را فقط خودم می‌دانم و کاملا شخصی است؛ جایی که پرویز پورحسینی داستانی راجع به یک رابطه سه نفره که خودم بودم و دو تا از دوستانم تعریف می‌کرد. بیگناهان پارت اول است، اولین شب پارت دوم و بی‌قراری پارت سوم این سه‌گانه .

  • عجب! حالا این آدم‌ها از کجا می‌آیند؟

اینها آدم‌هایی هستند که من فکر می‌کنم با آنها راحت‌تر می‌نویسم و راحت‌تر حرف می‌زنم و بهتر می‌فهمم‌شان. به هر حال نویسندگی یک جلوه‌گری است و شکی نیست که یک نویسنده تلاطم‌های روحی‌اش را می‌نویسد و کابوس‌هایش را. به نظر من هیچ نویسنده‌ای نیست که وقتی دارد می‌نویسد یا شاعری که شعر می‌گوید فکر نکند دارد کابوس‌هایش را‌ می‌نویسد. حتما قرار نیست آن اتفاق‌ها برای نویسنده افتاده باشد، اما مطمئنا کابوسش بوده و از یک خویشتن‌خویشی می‌آید و دور از انتظار نیست که شبیه هم بشود و بعضی نویسندگان بزرگ هم اصلا در این مورد عمد داشته‌اند؛کسانی که من خیلی هم دوستشان دارم و البته من قابل مقایسه با آنها نیستم؛ مثل محمود دولت‌آبادی. بعد هم ما مگر چند نفر را بلدیم بنویسیم؟ چقدر دیده‌ایم؟ چقدر خوانده‌ایم؟

  • البته از طرفی هم اگر سعی کنید از آن شباهت فرار کنید کار بی‌معنی می‌شود.

 گفتم من که نمی‌فهمم تنوع در نویسندگی یعنی چه. در کارگردانی می‌فهمم اما در نویسندگی...؟

  • اما این کابوس‌ها که گفتید جالب است. اصلا چیزهایی که به نظر همه عادی و کوچک است وقتی خواب و خیال کسی شود، کابوس کسی شود که آن را بزرگ ببینید تبدیلش می‌کند به یک اثری که حالا توجه همه که بی‌اهمیتش می‌پنداشتند را جلب می‌کند و می‌فهمند که «ای دل غافل! چه مهم بود ما نمی‌دانستیم!»

در کارهای من همیشه این جمله وجود دارد و یک جایی کاراکترهایم می‌گویند «من خواب دیدم...»؛ ناخودآگاه هم هست. همیشه یک آدمی پشت یک سدی وجود دارد که می‌خواهد از آن طرف خبردار بشود دیگر.

  • همین است که آدم‌هایتان همه معما هستند و مخصوصا در «بیگناهان»، معما پشت معما که ذهن بیننده را به خود مشغول می‌کند.

درست است. همه یک جایی‌شان می‌لنگد و یک درگیری در یک جای زندگی‌شان دارند.

  • حتی پلیس قصه! اما این شکل کار در پخش هفتگی کمی ذهن بیننده را خسته می‌کند. خیلی باید حوصله داشته باشد که یک هفته صبر کند بلکه یک ذره از راز شما را کشف کند و تازه باز سؤالی هست که به سؤال‌های قبلی اضافه می‌شود.

بله، شاید اگر هر شب پخش می‌شد بهتر بود. راستش من و آقای امینی هم می‌دانستیم که این شکل داستان ما قدری غیرمتعارف است‌ اما دوست نداشتم هر شب پخش شود. هفته‌ای دو شب هم مناسب نیست؛ بیننده تاریخ‌ها را گم می‌کند.

  • پخش جمعه به جذب مخاطب لطمه نزده؟ پیش از این شبکه 3 جمعه‌ها فقط سریال خارجی پخش می‌کرد.

 گمان نمی‌کنم تاثیری داشته باشد. البته هنوز در قسمت‌های اول هستیم اما بیننده‌های کار زیاد است. در مقایسه با سریال «اولین شب آرامش» واکنش‌ها عمیق‌‌تر و جدی‌تر است. البته من «اولین شب...» را خیلی دوست دارم و قصد قیاس با هم را ندارم. اینها دو کار متفاوتند اما در آن سریال ما تقریبا تمام عناصر کلیشه‌ای که بیننده را بنشاند پای تلویزیون داشتیم. در قسمت اول دختری بود که سر سفره عقد به پسری که دوستش هم داشت می‌گفت «نه» و همین شوک کافی بود برای اینکه بیننده تا پایان سریال را دنبال کند.

  • «بیگناهان» هم البته چنین عناصری را دارد اما در کنارش یک داستان آرام و غم‌انگیز چند تا پیرمرد هم هست.

بله. ولی نمی‌دانم در بیگناهان، همسنگ آن اتفاق و شوک چیست. مثل اینکه یکی زده برادر زنش را کشته، این قدرت را دارد و این سنگی که ما برداشتیم و اتفاقی که 26 سال قبل افتاده می‌تواند هنوز همان‌قدر داغ باشد یا فقط می‌شود با آن داستان را جلو برد. حالا در «اولین شب...» مثلث عشقی وجود داشت؛ چه‌بسا مربع وجود داشت.

  • اما آدم‌ها یک تفاوت مهمی دارند با «اولین شب آرامش» در آنجا همه قسمت‌های پایانی سیاه و سفید بودند؛ یعنی یک قضاوتی درباره آنها داشتیم و در پایان این قضاوت به هم می‌ریخت. اما در «بیگناهان» با آدم‌هایی روبه‌رو هستیم که از همین قسمت اول قدرت قضاوت را از ما می‌گیرند و کاملا واقعی و چند وجهی هستند درست مثل یک آدم.

چه خوب!

  • اما پایان تمام کارهای پلیسی هم خودش همیشه مسئله بوده.

این یک مجموعه حادثه‌ای است، یک مجموعه اتفاق که باعث می‌شود آدم‌ها یک وجه دیگر از خودشان را ببینند. حالا اینکه می‌گویند چرا گره‌ها در دو قسمت آخر باز می‌شود، من می‌گویم کجا باز شود؟ قسمت اول خوب است؟! خب بالاخره یک جایی باید باز شود، باید تمام شود. پس ما کی باید تمامش کنیم؟

  •  مسئله این است که به چه‌  صورت تمامش کنید.

 با این موافقم. با اینکه ما ممکن است بد تمام کنیم یا خوب.

  • یک مدل دیگری هم  که خیلی مد شده پایان باز است ‌!

در تلویزیون البته نمی‌شود این کار را کرد وگرنه درستش همین است.

  • بهتر که نمی‌شود. در سینما هم به قدر کافی افراط کرده‌اند در این باره و هر بلاتکلیفی
    و به بن‌بست‌خوردنی را برای جمع‌بندی ماجرا پایان باز تعبیر می‌کنند.

حالا... ولی در این کار گره‌ها باز می‌شود. در 5 قسمت آخر در مورد بد و خوبش باید ببینید و قضاوت کنید. البته بعضی‌ها حدس‌هایی می‌زنند و هیچ‌کدام هم درست نیست. ولی در کل ما یک سری آدم‌ عادی را نشان می‌دهیم و امید من این بود که اینها همین‌طور که دارند عادی زندگی‌شان را می‌کنند، من هم عادی توانسته باشم تمامش کنم و اصلا ادعا نمی‌کنم که خوب تمام کرده‌ام. فراموش نکنید که به هر حال ما راجع به پایان‌بندی همیشه معضلاتی داریم. یک سفارش ناگفته داریم. یک نگرانی خیلی بزرگ داریم که تلخ تمامش کنیم می‌گویند تلخ بود،  شاد تمام کنیم می‌گویند فیلمفارسی شد، بینابین تمام کنیم فحش می‌شنویم. ولی من می‌گویم اگر آدم‌ها در پایان قصه‌شان، رفتارشان و روابط‌شان منطقی به نظر برسد درست است. با این حساب  به گمانم بد تمام نشده. به هر حال رویارویی آدم‌هاست، چیز عجیب و غریبی نیست. حرف زدن آدم‌هاست.

  •  به قول فیلمسازان ما زندگی کنند؟!

 نه، حرف بزنند. ما اصلا فیلم می‌سازیم تا آدم‌ها حرف بزنند.

کد خبر 72676

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز