شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی‌طباطبایی، از شاگردان دیرین امام‌خمینی(ره) به شمار می‌رفت و از بدو نهضت اسلامی، در زمره هواداران آن درآمد.

قاضی طباطبایی

همشهری آنلاین-احمد سینایی: در روزگاری که دشمن می‌کوشد تا پایه‌گذاران نهضت اسلامی را در میان غبار فتنه‌انگیزی خویش پنهان دارد، گفتن از سیره و کارنامه ایشان می‌تواند الهام‌بخش باشد. هم از این روی مقال پی آمده، به مناسبت سالروز شهادت نخستین شهید محراب، آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی‌طباطبایی به شما تقدیم می‌شود. امید آنکه علاقه‌مندان را مفید و مقبول ‌آید.

روایت نخست:

افتخار می‌کنم که از شاگردان امام‌خمینی‌ره هستم

شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی‌طباطبایی، از شاگردان دیرین امام‌خمینی(ره) به شمار می‌رفت و از بدو نهضت اسلامی، در زمره هواداران آن درآمد. هم از این روی رهبر کبیرانقلاب اسلامی طی اجازه‌نامه‌ای، وی را به‌عنوان نماینده خویش در آذربایجان برگزید. زنده‌یاد آیت‌الله مرتضی بنی‌فضل که از شاهدان این رویداد قلمداد می‌شود، تفصیل آن را اینگونه روایت کرده است:

«بعد از رحلت آیت‌الله العظمی بروجردی، تا شروع نهضت اسلامی در سال۱۳۴۱، آیت‌الله‌قاضی در مسئله تقلید، بیشتر به آیت‌الله‌العظمی حکیم توجه داشتند و تنها نماینده ایشان در آذربایجان و طبعا از این جنبه شاخص بودند. در سال۱۳۴۱ که نهضت حضرت‌امام آغاز و نام نامی ایشان در سراسر ایران و آذربایجان مطرح شد، آیت‌الله قاضی در یکی از سخنرانی‌هایشان در تبریز گفتند: «من افتخار می‌کنم که از شاگردان امام‌خمینی هستم!... .»

 از آن موقع، آدم‌های دارای ایمان قرص و محکم، شروع کردند به تقلید از حضرت‌امام(ره)، مخصوصا جوان‌های پرتحرک و دانشجویان مسلمان و متعهد، متوجه شدند که باید از چه‌کسی تقلید بکنند و موقعیت علمی و حوزوی امام را بررسی‌کردند و نهایتا متوجه شدند که امام یک مرجع تقلید بزرگ هستند! به‌هرحال با شروع نهضت، نام حضرت‌امام مطرح و معلوم شد که در حوزه علمیه قم، فرد اعلم و شاخص از برای تقلید، نزد بسیاری از مدرسین و افاضل حاضر، حاج‌آقا روح‌الله خمینی هستند.

روزی من به آقای قاضی گفتم: شما الان می‌دانید که امام در تبریز و آذربایجان مقلدینی دارد، به‌نظر من لازم است که در این استان یک نفر از علما نماینده تام‌الاختیار امام باشد. فکر می‌کنم برای این مسئولیت، شما باصلاحیت‌تر از سایرین هستید. ایشان در جواب گفتند: من آماده‌ام! گفتم: بسیار عالی! ولی شما باید دراین‌باره، از امام درخواست کتبی کنید. ایشان نامه بلندبالایی به حضور امام نوشتند و درخواست نمایندگی کردند.

بعد از آن من به قم و محضر حضرت‌امام، مشرف شدم. ایشان آقای قاضی را از قبل می‌شناختند، چون آن شهید بزرگوار در ایامی که در قم بودند، علاوه بر اینکه به حضور امام می‌رسیدند، پیش ایشان درس هم خوانده بودند. آن دوره‌ای که امام در مدرسه فیضیه تدریس داشتند، آقای قاضی، فلسفه و اخلاق را در محضر ایشان فراگرفته بودند. نتیجتا حضرت امام، هم آقای قاضی را می‌شناختند و هم موقعیت ایشان در تبریز را می‌دانستند. وقتی که ما تقاضای نمایندگی آقای قاضی را مطرح کردیم، امام پذیرفتند و یک اجازه بلندبالایی در امور حسبیه و در رسیدگی به امور مردم در آذربایجان، برای آقای قاضی دادند، که خود من بردم و به ایشان تحویل دادم... .»

روایت دوم:

بالاخره با یک گلوله از شر قاضی خلاص خواهیم شد!

مواجهه ساواک با شهید آیت‌الله قاضی‌طباطبایی، خود داستانی طولانی دارد. چه اینکه این امر در پرونده قطور آن عالم مجاهد در ساواک و نیز خاطرات نزدیکان و اطرافیان وی بازتاب یافته است. ساواک انواع و اقسام تهدیدات و اقدامات را درباره او آزمود اما از آن نتیجه‌ای نگرفت. سیدمحمد الهی، خواهرزاده آن بزرگ، در این‌باره می‌گوید:

«پس از آغاز نهضت اسلامی، ساواک به‌شدت آیت‌الله قاضی را تحت‌کنترل گرفت! در بسیاری از اوقات اقامه جماعت، من و فرزندان آقا، در صفوف پنجم و ششم نماز ایشان بودیم و عناصر ساواک، در صفوف جلوتر از ما بودند! تمام رفت‌وآمدها و تلگراف‌ها و مکالمات آقا، دقیقا کنترل می‌شدند. این نظارت‌های گسترده و شدید، نشان می‌دهد که شهید قاضی از نظر رژیم، چه اهمیت بالایی داشتند و چقدر خطرناک محسوب می‌شدند! البته همانطور که عناصر ساواک، افراد خود را در بین ما نفوذ داده بود، ما هم این کار را کرده بودیم و آقای قاضی در همه جا از جمله ساواک، ارتش، شهربانی، استانداری و نهادهای دیگر، کسانی را داشتند که کاملا مورداعتماد بودند و گزارش دقیق همه‌چیز را به اطلاع ایشان می‌رساندند. بدیهی است که ساواک، از کنار اقدامات مؤثر آقای قاضی، به‌سادگی نمی‌گذشت و همواره به‌دنبال ضربه زدن به وجهه بالا و محبوبیت گسترده ایشان بود.

ساواک به اسم ایشان، اعلامیه‌های جعلی منتشر می‌کرد و اراذل و اوباشی را می‌فرستاد که مجالس سخنرانی ایشان را به هم بزنند! حتی کسانی را اجیر کرده بود که آقا را کتک بزنند! متأسفانه بعضی از روحانیان تبریز، با این جریان همراهی می‌کردند و بدبختانه برخی از آنها، صاحب نفوذ هم بودند که بر دشواری کار آقای قاضی می‌افزود! به‌هرحال ساواک چنان از قدرت و محبوبیت آقای قاضی مستأصل شده بود که نهایتا تصمیم گرفت ایشان را ترور کند! موقعی که من در زندان بودم‌، یکی از دوستان برای آزادی‌ام نزد سرهنگ لیقوانی، رئیس ساواک آذربایجان رفته بود و او به ایشان گفته بود: بالاخره با یک گلوله، از شر قاضی خلاص خواهیم شد! به همین دلیل است که همیشه گفته‌ام: فرقان خیلی کوچک‌تر از آن بود که بتواند آقا را ترور کند و ایشان در واقع، قربانی سیستم پیچیده ساواک است، که بعد از انقلاب فقط به تعدادی از اراذل و اوباش و رده‌های پایین آن ضربه خورد و هنوز کسانی که مغزهای متفکر ساواک محسوب می‌شدند، فعال بودند و گروه‌هایی مثل فرقان را علم کردند... .»

روایت سوم:

بروید و ساواکی‌ها را از دست مردم خشمگین نجات دهید!

مواجهه شهید آیت‌الله قاضی با عوامل ساواک نیز در دوره‌ای که واژگونی رژیم شاه نزدیک می‌نمود، درخوراهمیت است. او مردم را از برخورد انتقام‌جویانه و خشمگینانه با عوامل ساواک برحذر می‌داشت و سعی داشت تا بر آذربایجان، آرامش و نظم را حاکم سازد. حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج میرزا نجف آقازاده از شاگردان آیت‌الله، در این فقره آورده است:

«ایشان در خطه آذربایجان، نقش حضرت امام در سراسر کشور را ایفا می‌کردند و رهبری مبارزات را به‌عهده داشتند. از اعتصابات و تظاهرات‌ها، کاملا حمایت می‌کردند و مراقب کارکنانی که در اثر اعتصاب، برای معیشت دچار مضیقه می‌شدند، بودند. همه بازاری‌ها، دانشجوها و سایر اقشار، برای خط گرفتن نزد ایشان می‌آمدند. حتی بسیاری از ارتشی‌ها هم می‌آمدند.

ایشان در همه جا ازجمله ارتش، افرادی را داشتند که برایشان خبر می‌آوردند. بعد از ۱۷دی سال۱۳۵۶، هر شب در تبریز برای شهدای قم مجلسی برگزار می‌شد و علما صحبت می‌کردند. گاهی هم از قم سخنران دعوت می‌کردیم. خاطرم هست حدود ۲۰روزی به پیروزی انقلاب مانده بود که آقای قاضی گفتند: یکی از دوستان آمده و پیشنهاد تشکیل کمیته را داده است، می‌ترسم ساواک بفهمد بچه‌ها را متشکل کرده‌ایم و بیاید و اینها را دستگیر کند! گفتم: آقا! شما اجازه بدهید ما کمیته را تشکیل بدهیم اما موضوع را مخفی نگه‌داریم، چون روزی به گروه مسلح نیاز پیدا خواهیم کرد.

ایشان به من مأموریت دادند که به کردستان بروم و اسلحه تهیه کنم! من رفتم و از کردها، ۵عدد یوزی خریدم. آقای قاضی یوزی‌ها را پیش خودشان نگه‌داشتند و چندتا از بچه‌ها هم آموزش دیدند که در وقت ضرورت، بتوانند از آنها استفاده کنند. ما هم به آنها پیشنهاد دادیم که از این اسلحه‌ها، برای حفاظت از بیت آقای قاضی استفاده کنند. درباره ارتباط گروهک‌های مدعی انقلابی‌گری با آقای قاضی هم باید بگویم که تا قبل از اعلام جنگ مسلحانه، نظام هم در قبال آنها موضع خشونت‌آمیز نداشت.

ایشان هم اجازه خشونت به کسی نمی‌دادند و هر کسی از عوامل رژیم گذشته که به منزل ایشان پناه می‌آورد، به او امان‌نامه می‌دادند. حتی خبر آوردند که مردم می‌خواهند ساواکی‌ها را بکشند! ایشان من و چند نفر دیگر را مأمور کردند که برویم و آنها را از دست مردم نجات بدهیم! شهید قاضی به‌دلیل اینکه منافقین امام را قبول نداشتند، از آنها خوش‌شان نمی‌آمد اما تا قبل از اعلام جنگ مسلحانه، اجازه تعرض به آنها را هم نمی‌دادند. البته ایشان پیش از آغاز رویکرد مسلحانه آنان به شهادت رسیدند... .»

سیره سیاسی شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی‌طباطبایی، در آینه ۵روایت

روایت چهارم:

حمایت از مسئولان بدون دخالت در امور اجرایی

نخستین شهید محراب پس از پیروزی انقلاب اسلامی در آذربایجان، مسئولیتی دشوار را برعهده گرفت. جالب اینجاست که وی این رسالت را بدون دخالت در محدوده انجام وظایف مسئولان محلی به انجام می‌رساند. محمد علی‌نژادساریخانی، فرماندار تبریز در دوره حیات شهید آیت‌الله‌قاضی، در این موضوع چنین تحلیلی دارد:

«آقای مقدم‌مراغه‌ای، استاندار آذربایجان‌شرقی در دولت موقت بود اما به‌دلیل گرایشات خاصی که داشت، مردم از او رضایت نداشتند! بالاخره به‌خاطر فشار مردم، دولت موقت او را برکنار کرد و مهندس غروی از طرف نمایندگان خود مردم - که در منزل آقای دکتر سیدمحمد میلانی جلسه گذاشته بودند- به‌عنوان استاندار انتخاب شد. بنده توسط آقای غروی فرماندار شدم، کاری که آن روزها و در شرایط پرمسئله آذربایجان و تبریز، فوق‌العاده دشوار بود. من تا آخر سال۱۳۵۸، عهده‌دار این مسئولیت بودم و بعد استعفا کردم تا برای نمایندگی مجلس نامزد شوم.

تا وقتی که من فرماندار بودم، هیچ دخالتی را از جانب شهید آیت‌الله قاضی‌طباطبایی در امور مربوط به فرمانداری ندیدم! حتی یک سفارش هم نکردند! تنها کاری که انجام می‌دادند، حمایت از مسئولان بود. ایشان از خانواده بسیار آقامنش، محترم و شریفی بودند و سعه‌صدر فراوانی داشتند و با صبری کم‌نظیر، به همه مسائل رسیدگی و راه‌حل‌هایی را که به‌نظرشان می‌رسید، ارائه می‌کردند.

در آن ایام و با توجه به حجم مسائلی که درگیر آن بودیم، احتمال ترور ایشان را نمی‌دادیم! البته روزی که ایشان را ترور کردند، من در مکه بودم و سرپرستی حجاج را به‌عهده داشتم! در آنجا بود که خبر شهادت ایشان را شنیدم. آن موقع انگیزه ترور ایشان مشخص نبود، ولی بعد که ترورهای متعددی اتفاق افتاد، معلوم شد که ضدانقلاب می‌خواهد یاران امام و عوامل مؤثر در حفظ نظم در شهرها را از میان بردارد تا کسی نباشد که مردم را هدایت و مدیریت کند و به این ترتیب، انقلاب از افراد مؤثر محروم و وحدت بین مردم شکسته شود! هرچند که نهایتا، به این هدف نرسیدند... .»

روایت پنجم:

ترورکنندگانی که امام‌جمعه را ندیده بودند!

و سرانجام موج ترور رهبران انقلاب، توسط گروه مجهول‌الهویه‌ای به نام «فرقان» کلید خورد. اینکه ضاربان شهیدقاضی، از چه روی به صرافت حذف ایشان افتادند و با چه تحلیلی به چنین نتیجه‌ای رسیدند، همچنان محل چالش و تضارب‌افکار است. به قول صمد اسماعیل‌زاده، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران: «ضاربان شهید قاضی، یکی محمد متحدی، اهل سبزوار و متولد سال۱۳۳۴بود که به‌نظر من از او بازجویی کاملی نشده است، شاید به این دلیل که فرایند رسیدگی قدری شتاب داشته است. ضارب دیگر ایشان، فردی بود به نام مسعود تقی‌زاده، که او هم متولد سال۱۳۳۴و تبریزی بود.

جالب اینجاست که اینها در عمرشان هم آقای قاضی را ندیده بودند و روز قبل آمده و قیافه ایشان را شناسایی کرده بودند که کس دیگری را اشتباهی نزنند! بالاخره هم معلوم نشد اینها دقیقاً عامل چه کسانی بودند و از کجا دستور می‌گرفتند؟ در بازجویی‌هایشان چندین بار به اسم مستعار مشهدی‌مصطفی اشاره می‌کنند که بالأخره هم معلوم نشد که او چه‌کسی است؟ او خانه‌ای را در کوچه صدربلاغی اجاره کرده بود. ضارب شهیدقاضی به همه‌چیز اعتراف کرده و گفته بود: بعد از ترور شهید مطهری، ترور شهید قاضی به پیشنهاد متحدی در دستور کار قرار می‌گیرد... اکبر گودرزی هم در بازجویی‌هایش گفته بود: یک‌بار محمد متحدی آمد و درباره ترور آقای قاضی حرف زدیم و او مسئولیت این کار را به‌عهده گرفت و قرار شد من اعلامیه‌اش را بنویسم... .»

کد خبر 717887
منبع: روزنامه همشهری

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha