خبر کوتاه بود و جانکاه. جوان نخبه اراکی در سانحه‌ای در یکی از واحدهای تحقیقاتی وزارت دفاع در پارچین به شهادت رسید. احسان قدبیگی نخبه‌ای که چند سال پیش از اراک راهی تهران شد تا در یکی از دانشگاه‌های نخبه‌پرور یعنی دانشگاه صنعتی‌شریف درس بخواند. بعد از ۱۰ سال دوباره به اراک بازگشت تا این بار روی دست مردم شریف این شهرستان تشییع و به خاک سپرده شود.

شهید احسان قدبیگی

به گزارش همشهری آنلاین، خردادماه سال ۹۱ احسان را کسی نمی‌دید. از اتاق بیرون نمی‌آمد و تمام کتاب‌هایش را دوره می‌کرد. با اطمینان سر آزمون سراسری رفت. او همیشه به خودش و انتخاب‌هایش مطمئن بود. نتیجه که آمد با اختلاف کمی سه‌رقمی کنکور ریاضی در منطقه ۲ شده بود. صنعتی‌شریف را برای تحصیلات دانشگاهی انتخاب کرد و از مهرماه ۹۱ راهی دانشکده مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی‌شریف شد. این فصل جدید زندگی او بود. خرداد سال۱۴۰۱ اما احسان را همه به نام دیگری می‌شناختند. حالا همه او را به‌عنوان شهید راه علم و اقتدار می‌شناسند.

هنوز هم دانشگاه شریف به او افتخار می‌کند

با وجود آنکه چند سالی از فارغ‌التحصیل‌شدن احسان می‌گذرد، اما دانشگاه شریف هنوز او را از خانواده بزرگ خود می‌داند. پس از به شهادت رسیدن احسان، رئیس این دانشگاه با صدور پیامی شهادت او را تبریک و تسلیت گفت.‌ سیدضیاءالدین آقاجانپور، رئیس سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح هم مسئول دیگری است که شهادت این نخبه را تسلیت گفته است. درکنار پیام تسلیت‌هایی که از سوی مسئولان مختلف صادر شده، اهالی فضای مجازی نیز برای دانشمند جوان و شهیدشان سنگ‌تمام گذاشتند.

محمدجواد شاکر هم‌شاگردی احسان بود. اولین‌باری که از نزدیک با احسان آشنا و بهتر بگویم دوست شدیم در اردویی بود که سال اول دانشگاه برگزار شد. آنقدر بامرام بود که همه بچه‌ها جذب او می‌شدند، خوش‌برخورد بود و هر کاری از دستش برمی‌آمد برای بچه‌ها انجام می‌داد.

او با بیان اینکه بعد از برگشت‌مان از اردو در خوابگاه طرشت ۳ اسکان داده شدیم، ادامه می‌دهد:‌ «همین مسأله باعث می‌شد او را گاهی اوقات در سلف یا در نمازجماعت ببینم و دلیلی برای دوستی‌ام با این شهید شده بود. البته در مقطع کارشناسی برخی از کلاس‌هایمان نیز مشترک بودند.»

شاکری که تمام خاطراتش با احسان مثل فیلم از جلوی چشمش عبور می‌کند، ادامه می‌دهد: «احسان بعد از دوره کارشناسی دیگر تحصیل را ادامه نداد. معتقد بود برای ادامه کار در ایران همین مقطع کفایت می‌کند. او عاشق کارهای فنی بود و جزو معدود دانشجویان بود که تحصیلاتش با کاری که انجام می‌داد، تناسب داشت. او بعد از تمام‌شدن درس به سربازی رفت و آنجا هم چند وقتی با هم در ارتباط بودیم. چند جا مشغول به کار شد، اما دوسال‌ونیم پیش در آزمون وزرات دفاع شرکت کرد و قبول شد. بعدها شنیدیم که تحصیلاتش را در کارشناسی‌ارشد شروع کرده است، اما متاسفانه فرصت‌نکرد آن را به پایان برساند.»

او توضیح می‌دهد که پدر و عموی احسان نیز هر دو مکانیکی داشتند و دست به آچار بودند، این ماجرا سبب شده بود او با علاقه این رشته را انتخاب کند.

هم‌کلاسی شهید قدبیگی تصریح می‌کند: «او بی‌نهایت بامرام بود و طوری رفتار می‌کرد که دوستانش را راضی نگه دارد. کار برایش عار نبود. در برهه‌ای در یکی از شرکت‌هایی که کار تعمیر و نگهداری آسانسور را انجام می‌دهد، مشغول به کار بود. نمی‌دانستم که به استخدام وزارت دفاع درآمده است. البته در دوران سربازی هم در نیروی دریایی مشغول به خدمت بود.»

قهرمانِ «شریف» | داستان زندگی نخبه‌ای که شهید شد | دوستان و همکلاسی‌های احسان قدبیگی در دانشگاه صنعتی شریف درباره او چه می‌گویند؟

یک همکلاسی و همکار

علی جهانگیری یکی دیگر از دوستان احسان قدبیگی است که رفیق خوابگاه و دانشگاه او بوده است، از آشنایی‌اش با احسان می‌گوید: «سال ۹۱ بود که من برق قبول شدم و احسان مکانیک می‌خواند. اما دو سه ماه بعد من تغییر رشته دادم و رشته مکانیک را انتخاب کردم. من درسم خوب بود و برای بچه‌ها رفع اشکال می‌کردم. یک روز دوست مشترک‌مان با احسان به اتاق ما آمد تا رفع اشکال کند و از همان زمان من وارد اکیپ ۶ نفره بچه‌های مکانیک شدم.»

از همان زمان دوستی‌هایمان شروع شد. سال ۹۴ با احسان هم‌اتاقی شدیم و تا پایان دانشگاه با هم بودم. بعد از درس هم من درس می‌خواندم و احسان در تهران سربازی می‌رفت، برای همین با هم همخانه شدیم و خانه‌ای در خیابان جیحون رهن کردیم تا بتوانیم به کارهایمان برسیم.»

او ادامه می‌دهد: «احسان در کنار سربازی کار هم می‌کرد. بیشتر در رشته‌های طراحی مکانیکی دستگاه کار می‌کرد و  جزو معدود کسانی بود که شغلی که انتخاب می‌کرد  با تحصیلاتش همخوانی داشت.»

جهانگیری می‌گوید: «او توانمند بود، برای همین وقتی در قم شرکتم به راه افتاد، از او خواستم به قم بیاید و با ما همراه شود. دو سال در وقت‌های آزادش به قم می‌آمد و آموزش آنلاین داشت و یک سال هم در قم ساکن شد و وقتی در وزارت دفاع در مصاحبه شرکت کرد و قبول شد به تهران برگشت. درست سه روز قبل از شهادتش به من پیام داد که برای بعد از تعطیلات یک قرار بگذاریم و همدیگر را ببینیم، اما اجل مهلت نداد و دیدار ما به قیامت افتاد.»

او از خاطرات هم‌شاگردی شهیدش می‌گوید: «احسان مثل پدر و مادر بچه‌های خوابگاه بود. دلسوز همه و به‌شدت اهل نظم و انضباط بود. غذا درست‌کردنش حرف نداشت و وقتی قرار بود  برای بچه‌ها غذا درست کند، حتما آن شب چند نفری خودشان را در اتاق ما میهمان ناخوانده می‌کردند تا از غذایی که او درست‌کرده بخورند. مسئول شستن ظرف‌ها بود، چون می‌دانست ما تنبلیم و ظرف‌ها برای صبح می‌ماند. همیشه ظرف‌ها را شب می‌شست که برای فردا نماند.»

او از ماجرای دعوای خودش با احسان می‌گوید: «یک‌بار قرار بود خوابگاه سم‌پاشی شود. احسان می‌گفت باید همه وسایل را به هشت انباری ببریم و بعد از سم‌پاشی آنها را به اتاق برگردانیم. اما من که تنبل‌تر از این حرف‌ها بودم، می‌گفتم نیازی نیست، کافی است وسایل را وسط اتاق بگذاریم و روی آن را با پارچه بپوشانیم. این کافی بود که با هم کلی جروبحث کنیم. او بسیار منظم بود و یادم نمی‌رود که در دوران سربازی‌اش حتی یک روز هم تاخیر نداشت و سر ساعت در محل خدمتش حاضر می‌شد.»

این همکار و همکلاسی با تاسف از اینکه احسان کمتر از یک سال بود که ازدواج کرده بود، تعریف می‌کند که او ستون خانه‌شان بود و رفتش غم بسیار زیادی روی دوش خانواده‌اش گذاشته و امیدوارم که خدا توان و تحمل این مصیبت را به آنها بدهد.

 منبع: شهروند آنلاین

کد خبر 681936

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار جامعه

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 3
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علی IR ۲۳:۲۱ - ۱۴۰۱/۰۳/۳۰
    29 1
    اسرائیل وآمریکا باین جوانان نخبه دلسوز وطن ایران دشمن هستند نه سلبریتیهای وطن فروش لخت وعور مبلغ غرب