سه‌شنبه ۷ آبان ۱۳۸۷ - ۱۶:۰۵
۰ نفر

یک سال از مرگ قیصر سپری شد. در این یک سال، شعرهای پرشماری در سوگ او سروده شد. بسیاری از این شعرها هنوز منتشر نشده‌اند.

 حجم این مرثیه‌ها در ادب معاصر کم‌نظیر و حتی بی‌نظیر است؛ یعنی سراغ نداریم که شاعری، داستان‌نویسی درگذشته باشد و سوگ او این مایه بازتاب در شعر شاعران داشته باشد.

اما امروز می‌خواهیم خلاف آمد عادت رفتار کنیم. دو شعر تقدیم حضورتان می‌شود که هر دو در روزگار دست‌وپنجه نرم‌کردن قیصر با بیماری سروده شده‌اند و می‌توان آن دو را «عیادت» شاعرانه‌ای از قیصر به شمار آورد. در حاشیه اشاراتی براین دو شعر نگاشته خواهد شد که شاید خالی از لطف نباشد.

کتاب ایوب

تقدیم به قیصر امین‌پور که سال‌ها با کرامتی شگفت بیماری طاقت‌سوز را تحمل کرده است، بی‌آنکه این ریاضت دشوار، لبخند مهربان او را کمرنگ کند. به امید سلامت و شفای کامل و عاجل این جان عاشق:

در برگریز درد لگدکوب می‌شوی
سروی، ولی تکیده‌تر از چوب می‌شوی
با گیسوان سربی و آن چهره‌ی صبور
داری شبیه حضرت ایوب می‌شوی
قیصر نبود آنکه برآمد به جُلجُتا
تو کیستی که یکسره مصلوب می‌شوی؟!
لبخند بر لبان تو پرپر نمی‌شود
از موج درد، گرچه پرآشوب می‌شوی
قانون عشق سوختن است و به قدر درد
محبوب آستانه‌ی محبوب می‌شوی
مانند آفتاب دلم سخت روشن است
من خواب دیده‌ام... به خدا خوب می‌شوی!

آذر ۸۳ -  محمد رضا ترکی

پایتخت باغ اصلی وجود
به خاطر تو: قیصر امین‌پور
کسی که مثل هیچ‌کس نیست.
ای حوادث اخیر جانِ پاکِ عاشقان! تو بهتری؟
از شما دلم، دلم گرفته است همچنان، تو بهتری؟
بس کن‌ ای مواظبت‌نکرده از غنیمت وجود انس!
ما که لطف خاص کم ندیده‌ایم از این خزان، تو بهتری؟
واقعاً ‌به‌جا و راست گفته‌اند اینکه روزگارِ دون
جایِ جاش، پاک لامروّت است ناگهان، تو بهتری؟
گرچه من دلم برای برگ‌های مهربانی ات بهار!
سخت دست تنگ می‌شود درخت جاودان! تو بهتری؟
با وجود این ولی نیازمند ناز هیچ‌کس مباد
پیکر شکسته‌بسته‌ات بهار خونچکان! تو بهتری؟
راه و رسم انس ویژه با معاشران واقعی، خدا!
عاقبت، چنین که هدیه شد مباد ارمغان، تو بهتری؟
عقل من که قد نمی‌دهد برای بعدهای بعد از این
پیش از این ولی چنین نبوده بی‌گمان، تو بهتری؟
این زلال، ردپای چیست روی گونه‌های شور من؟
رنگ و طعم هشت سال دوستی بی‌امان، تو بهتری؟
این دلی که دیگران به قدر وسع خود شکسته‌اند را
دست کم تو نشکن‌ ای خدای خوب و مهربان! تو بهتری؟
دیگر اینکه دست دوستانه‌ای برایم از صمیم دل
واقعاً به جز شما کسی نمی‌دهد تکان، تو بهتری؟

هم‌رکاب با عصا و لاغر و تکیده در کنار میز
آخ، پوستین آشکار روی استخوان! تو بهتری؟
[روز، عصر، خارجی:] نمای کافه‌ای کنار جاده ـ با
یک ردیف صندلی، سه میز، چند سایه‌بان، تو بهتری؟
« ـ خسته‌ام از این کویر» «ـ باز خسته ای؟» «ـ چقدر هم!» و بعد
طعم قند و چای تلخ ـ یک نما از استکان ـ تو بهتری؟
ـ حزن این صدا برای من چقدر آشناست [داخلی]
ـ مال صفحه‌ی شماست؟ ـ‌ رفت سمت پیشخوان- تو بهتری؟
این شهیدی است یا صُدیف؟ تاج اصفهانی یا سراج؟
این گلوی حضرت سیاوش است یا بنان؟ تو بهتری؟
حسرتی شکفته از رفاقتی قدیم ـ آ...خ روزگار...
گوش می‌کنی؟ رسیده باز هم به «کاروان»... تو بهتری؟
گفتم این ترانه از قبیل چامه و چکامه نیز نیست
گفت ماجرای عاشقانه‌ای است در میان، تو بهتری؟
پوستین عشق روی شانه‌های لخت استخوان شعر
این خودش حدیث زنده‌ای است از مغان، تو بهتری؟
دست کودکان شهر را بگیر در سماع باده‌ات
آه ‌ای پدر! بگیر، بی‌شما نمی‌توان، تو بهتری؟
نمره‌های صحو پای شعرهای سُکر ما به خط توست
سردبیر و ساقی سروش نوجوان تو بهتری
دست نارسای طبع من چه دیر و دامنت چقدر دور!
اجتهاد واژه‌های بی‌ردا و طیلسان! تو بهتری؟
هیچ شاعری به اعتبار مدح یا به صرف مصلحت
در میان قلب‌هایمان نکرده آشیان، تو بهتری؟
کار من گذشته از تعارفات مصطلح، ‌تو واقفی
حال، بعدِ هشت سال دوستیِ خوبمان، تو بهتری؟
مثل خیلی از برادران اهل ذوق و فضل، آخرش
شعر هم برای امن عیش ما نشد دکان، تو بهتری؟
تجدید مطلع:
صلح! ‌ای مسافرت به سوفیای باستان! تو بهتری؟
ای عبارت از قبول عقل در قبال جان! تو بهتری؟
بغض دیرسال من به خاطرت شکفت در زمان شب
حالیا در این مقام، آفتاب بی‌کران! تو بهتری؟
گر چه ماه ساکت است و گرچه ساکت است ماهتاب
خیس از اضطراب تازه‌ای است شعله ی کتان، تو بهتری؟
از سپیده‌دم، قرائتی معطر آمده است نزد پلک
شمع گفت‌وگو شکفته در نگاه باغبان، تو بهتری؟
مثل یک دقیقه خلسه زیرِ ماه، خیرگی به این نگاه
محرمانه است نرگسا! نمی‌شود بیان! تو بهتری؟
حالیا در این مقام و این اریکه، هی طواف می‌دهند
تاج خار را چهل پرنده، گرد شمعدان، تو بهتری؟
حدس می‌زنم که دوره‌اش به سر رسیده است، دوره‌ی
استفاده از من و شما به نفع این و آن، تو بهتری؟
استفاده از خطابه‌های زنده‌باد و مرده‌باد توده‌ها
استفاده از من و شما به جای نردبان، تو بهتری؟
دور از اجتماع خشمگین ظلمت، آه سرزمین صلح!
دارد آفتاب می‌زند ـ ببین: چه شادمان ـ تو بهتری؟
«ـ دور از اجتماع تک‌صدای سرب و سینه، بهترم ولی
صلح رخ نمی‌دهد عزیز من به رایگان، تو بهتری؟
صلح، با تکثر نظر، صلح با حقوق مانده‌ی بشر
در زمین که رخ نمی‌دهد، مگر در آسمان...! تو بهتری؟
بخیه بر وخامت کدام روی زخم می‌زنی طبیب؟
حال ما گذشته از معالجات توأمان، تو بهتری؟
شصت‌وهشت درس حفظ دارد از بهار مکتب پراگ
تا دهان سرمه را گشوده زخم بی‌زبان، تو بهتری؟
بین رأی جیب من و حکم سفره‌ی شما چه نسبتی است
دادگاه منصفان اهل اصفهان تو بهتری
بنده در ازای درک میزبانی شما ولیِّ نعمتان
اعتراف می‌کنم شکسته پشت میزبان، تو بهتری؟
در قبال ارتباط جالب خدایگان و بندگان
من خلاصه ناامیدم از زمین و از زمان، تو بهتری؟ »
«ـ یعنی اینکه اتفاق روشنی قرار نیست رخ دهد؟
باز هم دوباره عزم ما و بزم شوکران؟ تو بهتری؟
جبر مهلکی است این عتاب و یاس مفرطی است این خطاب
در هبوط این جزیره در میان خاکدان، تو بهتری؟»
پس به فکر می‌روم و لاجرم سؤال می‌کنم
از بساط بی‌زوال این تکاثر عیان، تو بهتری؟

بگذریم، «تلک شقشقت...» ولی بعید نیست بشنویم
سررسیده است روز ناگزیر امتحان، تو بهتری؟
ای ورایِ هست و بود! پایتخت باغ اصلی وجود!
زیر گنبد کبود، ناجی کمک‌رسان! تو بهتری؟
فکر کن به دست‌پخت تازه‌ی قضا، به قدر روزگار
فکر کن به فقر روح ما و عسرت جهان، تو بهتری؟
صلح! ‌ای نیاز جوهرانی طبیعت بشر! بیا
سرنوشت این هزاره باش با کتاب و نان، تو بهتری؟
رخصت مناره‌ها و جلوت نماز اُنس، الصلا
شأن گفت‌وگوی صبح در تنفس اذان، تو بهتری؟

... ذبح رودخانه در مسیر باغ ارغوان! تو بهتری؟
لب به خنده رغبتی مرا نمی‌دهد نشان... تو بهتری؟

محمد رمضانی فرخانی - اردیبهشت 82

کد خبر 66846

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز