توی سندکاوی‌ها و روزنامه‌گردی‌هایم ناگهان خبری مرا از هستی ساقط می‌کند؛ در عرض یک روز، 4مرد، از عشق یک خواننده کوچه‌بازاری زن در دهه 30تهران خودکشی کرده‌اند. وای خدایا آدم چرا از این همه عاشقیت بدوی، نباید جر بخورد؟

عشق

به گزارش همشهری آنلاین، ابراهیم افشار(روزنامه نگار) در یادداشتی برای روزنامه همشهری نوشته است: تأثیری که شبکه‌های مجازی بر عشق و عاشقانگی گذاشته‌اند یک استحاله به تمام معناست. تأثیر سهل‌انگارانه‌ای که امروز بر مدل عاشقیت طرفداران نسبت به هنرمندان مورد علاقه خود گذاشته‌اند. الان طرف یعنی سلبریتی هنرمند، صبح با خمیازه‌ای بیدار می‌شود و یک پست درباره مثلا شلوار چرمی قرمز گوچی در شبکه‌های مجازی می‌گذارد پشت بندش عاشقانش می‌روند زیر پستش دویست‌وشانزده تا دری‌وری می‌نویسند یا خیلی جنتلمن باشند برایش قلب قرمز لایک می‌کنند. قدیم اما داستان فرق می‌کرد. مثلا در دهه‌های 20تا 40، جوانان ساده‌دل رمانتیکی که خاطرخواه خواننده‌ها می‌شدند نخستین کاری که برای اثبات عشق خود می‌کردند دست به‌خودکشی بردن بود! مثلا من یک کفاش سبیل‌دوگلاسی در خیابان شهناز قدیم تهران می‌شناختم که هیجده بار و نصفی به‌خاطر عشق افلاطونی فلان خانم خودکشی کرده بود. خوب اینجور وقت‌ها، می‌دانید که، دست به مهره ملت همیشه عاشق، سریع بود و به محض فهمیدن قرص خوردن طرف، او را به‌صورت بزکش در صندلی عقب پیکان می‌انداختند و دست به بوق، خیابان‌های یکطرفه را با عجله می‌راندندکه برسانندشان بیمارستان لقمان.
البته نکته ظریف نزد خودکشی‌کنندگان، این بود که آنها خود می‌دانستند که به محض بستری شدنشان و با انتشار مقدمه خبر انتحارشان، فوری خبرنگار مجلات عامه‌پسند و پرتیراژ جوانان، اطلاعات هفتگی و زن‌روز و حتی سرویس‌های حوادث کیهان و اطلاعات که رقابت وحشتناک نزدیکی باهم داشتند خودشان را عین قرقی می‌رسانند بالای سرش و با او از هر دری مصاحبه می‌کردند و هنوز به دو روز نرسیده که خبرها و عکس‌های زردرخسار عاشق بینوا با آب‌وتاب در نشریه چاپ می‌شد و به گوش خود خواننده هم می‌رسید که یک یارویی به‌خاطر خاطرخواهی او، دست به‌خودکشی‌ زده است و کیف می‌کرد. داستان دنباله‌دار در این قضایا به آنجا ختم می‌شد که وقتی خبر خودکشی این خاطرخواه در روزنامه‌ها چاپ می‌شد آن یکی خاطرخواه‌ها هم برای اینکه از صف عاشقیت رقبا عقب نمانند دست به انتحار می‌زدند. در این چرخه انهدام سرخوشانه بود که باز دوباره عکس و مصاحبه‌های تفصیلی انتحارکنندگان جدید هم به صفحه حوادث روزنامه‌ها راه می‌یافت و خواننده خوش به حالش می‌شد از اینکه این‌همه طرفدار تیفوسی حاضرند جان خود در راه او فدا کنند. مسئله دیگر این بود که حالا خودکشی‌کنندگانی که از مرگ، قسر دررفته بودند باهم بر سر اینکه چگونه می‌توان رگ به تیغ سپرد اما نمرد، یا اینکه چگونه می‌توان مرگ‌موش خورد و زنده ماند رقابتی خاموش داشتند و خانم خواننده هم نشسته بود توی خانه‌اش، پایش را روی پایش انداخته بود و به همکارانش طبق طبق افاده می‌فروخت که شنیدی امروز 4نفر به‌خاطر من سر از بیمارستان لقمان درآورده‌اند؟ مرگ در راه عشق، مفت بود فقط باید می‌رفتی هندستون!
درد این بود که وقتی خبر خودکشی طرفداران تیفوسی فلان خواننده در تهران به صفحات روزنامه‌ها راه می‌یافت حالا نوبت خاطرخواه‌های شهرستانی بود که برای اینکه از قافله عقب نمانند آنها هم مرگ‌موشی، چیزی به بدن می‌زدند و سر از خسته‌خانه درمی‌آوردند و چشمشان به در می‌خشکید که خبرنگار محلی روزنامه در شهرستان، خودش را با عجله بالای سرش برساند و عکس‌های آنها هم به روزنامه راه یابد. در این پروسه افلاطونی، هر هواداری که بعد از شست‌وشوی اضطراری معده در اورژانس، به بخش منتقل می‌شد تمام عشقش به این بود که با سبدگلی از طرف خواننده مورد علاقه‌اش مواجه شود و اجرش را دریافت کند!
الان در میان روزنامه‌گردی‌هایم بریده جرایدی دارم که حاکی از انتحار ناقص 4خاطرخواه یک خواننده در یک روز است! دو تا در تهران و یکی در اصفهان نصف‌جهون و دیگری در مشهد. خدا پدرتان را بیامرزد از جانتان سیر شده‌اید؟ یا «شو»ی مرگ، چنان فریبنده است که گول‌مالتان می‌کند؟ درد تیفوسی‌ها اما آنجا بود که در میان رقابت سیاه و مرگ‌آلودشان برای جان دادن در راه سلبریتی‌های عتیقه، ناگهان اجل‌ِخاطرخواهی که مرگ را به شوخی گرفته بود فرا می‌رسید و مثلا می‌دیدی که طرف تا به بیمارستان برسد وسط راه قمصور شده است. آقا قمصوردانتون پر نشد؟
 خدا را شکر که شبکه‌های مجازی اختراع شدند و مثل هر چیز دیگر، بلایی بر سر عشق و عاشقیت و خاطرخواهی و دلدادگی آوردند که اسکندر مقدونی بر سر جوکی‌ها نیاورد. حالا دیگر جماعتی چنان ایمان خود را نسبت به عشق و خاطرخواهی از دست داده‌اند که علنا انتحارکنندگان دهه بیستی را به مضحکه می‌گیرند و با قطار تحقیرهاشان از روی نعش آنها می‌گذرند. حالا نهایت تلاش یک طرفدار تیفوسی فلان خواننده یا بهمان بازیگر، این است که برود توی پیج او و برایش چه می‌دانم عکس یک قلب آبی بگذارد و بگوید جیگرتو خام‌خام. یا خطاب به او غزلی بنویسد از معینی کرمانشاهی که در اصل متعلق به مفتون امینی است. یا جمله‌ای قصار از دکتر شریعتی نقل کند که در اصل مربوط به خانم فلانی بوده است.
دنیا نه‌تنها اصالت خود را، که بدویت شیرین خود را هم دیگر از دست داده است. مرگ‌موش‌خورهای قهار دهه 20، جای خود را به اهالی لایک داده‌اند و سیانورخورهای دهه 50، به میلیشیای اینترنتی فحاش. بنشین تا جانت درآید. نشستم تا جانم درآید!

کد خبر 640816

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار جامعه

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha