یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷ - ۰۷:۳۸
۰ نفر

چنگیز محمودزاده: صدای اره‌برقی، آرامش همیشگی باغ - موزه هنر ایرانی را برهم زده است.

ماه نصفه‌و‌نیمه‌ای از بین درخت‌های کاج و چنار بسیار بلندی بیرون آمده که از قدمت باغ حکایت می‌کنند. جمشید مرادیان زیر نور نور‌افکن‌هایی کوچک از داربستی هشت‌متری بالا رفته تا یکی از درخت‌های چنار خشک شده «باغ» را به اثری برای «موزه» تبدیل کند.

حالا سال‌ها از زمانی می‌گذرد که «شمیران»، ییلاق تهرانی‌ها بود. یا حتی از زمانی که شمیران هم به تهران چسبید اما در آن به جای خانه‌های کوچک به هم چسبیده، می‌شد باغ‌هایی پر از چنارهای بلند را دید که عمارت‌های قدیمی هنوز در بین آنها باقی مانده بود. در شمیران‌ امروز هم مثل جاهای دیگر شهر، آپارتمان‌ها حرف اول را می‌زنند. خانه‌های قدیمی را هر روز با سرعت بیشتری می‌کوبند تا مبادا کسی یادش بماند زمانی غیراز قوطی کبریت‌های بلند مد امروز، در این شهر، ساختمان‌های دیگری نیز وجود داشت.

همان باغ‌های قدیمی هم که باقی مانده‌اند از ترس آن‌که کسی ببیندشان و هوس کند بکوبدشان، چنان دیوارهای بلندی به دور خود کشیده‌اند که چشم هیچ‌رهگذری نمی‌تواند از پشت آن دیوارها بگذرد.

باغ – موزه هنر ایرانی هم در واقع یکی از همان باغ‌های قدیمی است که چنارها و کاج‌های بلند، عمارت آجری قدیمی آن را احاطه کرده‌اند. این مجموعه از سال گذشته میزبان مجسمه‌هایی شد که حاصل برگزاری اولین(و البته آخرین) سمپوزیوم مجسمه‌‌سازی تهران بودند. جمشید مرادیان از هفته گذشته کار خود را در این باغ آغاز کرده تا چهار مجسمه دیگر به آثار این مجموعه اضافه کند؛ اما با این تفاوت که کارهای او دیگر قابل جابه‌جا شدن از این محل نیستند و باید همان جا بمانند. این هنرمند مجسمه‌ساز با کار روی چهار درخت خشکیده باغ، قصد دارد آنها را به مجسمه‌هایی چوبی تبدیل کند. او هر روز از حدود ساعت چهار کار خود را آغاز می‌کند و تا 10 شب ادامه می‌دهد.

اولین مجسمه‌اش با نام «ققنوس» کامل شده و حالا مشغول خلق «اسفندیار» است. او مانند بیشتر کارهایی که در سال‌های اخیر انجام داده، این بار هم موضوع‌های مرتبط با اساطیر را انتخاب کرده است: «من اسطوره‌ها را متعلق به همه مردم و در واقع هنری چند صدایی می‌دانم؛ هنری که هیچ سبک و سیاقی نتوانسته خودش را به آنها تحمیل کند. ضمن آن‌که در مواجهه مخاطب با آنها، با برداشت‌های جالبی مواجه می‌شویم. انگار یک ضمیر ناخودآگاه، مردم را با اساطیر در ارتباط قرار می‌دهد و ازطرف دیگر، برداشت مردم از آنها کاملا بستگی به این دارد که خود مردم، از چه دیدگاهی با چنین آثاری مواجه می‌شوند.»

مرادیان، مدتی قبل، پیش از آن‌که مسابقه‌های المپیک پکن آغاز شود به کشور چین دعوت شده بود تا در کنار هنرمندانی دیگر به ساخت مجسمه خود بپردازد؛ هنرمندانی که از سراسر دنیا برای خلق یادگارهایی برای این دوره از المپیک دعوت شده بودند. او در آن رویداد مجسمه‌ای برنزی خلق کرد و با آن توانست یکی از جوایز مسابقه را نیز به‌خود اختصاص دهد اما در سال‌های اخیر مجسمه‌هایی که از او در ایران دیده‌ایم، بیشتر مجسمه‌های چوبی بود. حتی در باغ – موزه نیز مجسمه‌ای از او وجود دارد که از چوب ساخته شده. مرادیان یکی از دلایل کار کردنش با چوب را امکاناتی می‌داند که در اختیار دارد:« کار کردن با سنگ یا برنز هم هزینه بالاتری دارد و هم این‌که در کارگاه‌هایی که ما در داخل شهر داریم امکان چندانی برای تراش سنگ یا برنز ریزی وجود ندارد.

با سپردن کارمان به کارگاه‌های برنزریزی هم معمولا به نتیجه مطلوب نمی‌رسیم. به همین دلیل بخشی از این اتفاق از سر اجبار است؛ اما من شخصا کار با چوب را دوست دارم و احساس می‌کنم کارهای اسطوره‌ای را بهتر می‌شود با چوب درآورد. من در جان چوب دنبال آن چیزی می‌گردم که از ابتدای تاریخ، مردم به خاطر آن به درخت‌ها پناه می‌بردند؛ چیزی که خودم برای آن نام «خوف مقدس پنهان» را انتخاب کرده‌ام. سعی می‌کنم در کارهای چوبی این «خوف مقدس پنهان» را بیرون بیاورم و آشکارش کنم.»

درخت چنار خشک شده، درست کنار حوض مرکزی باغ قرار دارد؛ حوضی که از چهار جهت آن، جوی‌های باریکی می‌آیند و می‌روند و آب را هم با خود می‌برند. اطراف حوض، چند درخت کاج بلند هم قرار دارد. درخت‌ها آن قدر بلندند که فقط وقتی می‌توانید سبزی نوک آنها را ببینید که سرتان را بلند کنید و نگاهی به آسمان بیندازید یا در تاریکی شب به‌دنبال ماه بگردید. انگار درخت‌ها با سرهای سبزشان از آن بالا به درخت چنار خشک شده نگاه می‌کنند. همان طور که ابرها از مقابل ماه می‌گذرند، مرادیان هم با اره‌های کوچک و بزرگش پوست درخت را می‌کند و به آن شکل می‌دهد. شاید شانس با این درخت یار بود که بعد از خشک شدن، تبدیل به هیزم نشد.

شاید هم نه؛ شاید هنوز در ریشه‌های زیر خاکش ذره‌ای از حیات باقی مانده باشد. انگار مرادیان در حال کار کردن روی بدن موجود زنده‌ای باشد: «همیشه این احساس کار روی موجودی زنده را دارم. حتی وقتی که روی قطعه‌ای چوب در کارگاهم کار می‌کنم. «اشلینگ» می‌گوید در جمادات به دیده تحقیر نگاه نکنید چون آنها الان در حال طی کردن دوره جمادی خود در طبیعت هستند. من این احساس زنده بودن را از سنگ هم می‌گیرم. فقط نسبت به فلز چنین احساسی ندارم و از آن دوری می‌کنم. به‌نظر من هنر و ادبیات ما، حتی رفتارمان در زندگی شهری هنوز از جنس فلز نیست. جامعه ما در بسیاری از لایه‌هایش هنوز یک جامعه سنتی باقی مانده و شاید به همین دلیل فلز هنوز کمی از ما دور باشد.»

باغ – موزه هنرهای ایرانی در این شب‌ها، خلوت‌تر از قبل است. نگهبان ورودی باغ هم وقتی بلیت 500 تومانی را پاره می‌کند از سر وظیفه می‌گوید که کافه باغ تعطیل است. گویا بیشتر مشتری‌های باغ – موزه به شوق کافه – گالری آن می‌آیند تا در فضای باغی قدیمی بنشینند و قهوه‌ای بخورند. اما این روزها صندلی‌ها و سایه‌بان‌های کافه جمع شده‌اند. حالا تنها مشتری‌های باغ – موزه آنهایی هستند که به هوای قدم زدن در باغ یا بازدید از گالری آن به‌خود زحمت خریدن بلیت را می‌دهند.

با این حال از بین این تعداد کم هم هستند کسانی که از مرادیان درباره کارش روی درخت خشکیده می‌پرسند یا حتی درباره مفهوم دیگر مجسمه‌های موجود در باغ. اما آن طور که از حرف‌های مرادیان مشخص می‌شود، مشتریان این باغ متفاوت‌ترند از افرادی که او دو سال پیش در «سمپوزیوم چوب و احساس» با آنها مواجه شد. آن سمپوزیوم هم در فضای باز و در محل عبور و مرور مردم بود:« باغ – موزه محل رفت‌وآمد عده خاصی شده و بیشتر آنها افرادی هستند که شاید به هیچ‌چیز اعتنا ندارند و این موضوع فقط مربوط به هنر نیست.

بعضی شب‌ها من با اعتراض افرادی مواجه شدم که خلوت قهوه آنها با صدای اره من ترک برداشته بود. البته افراد دیگری هم بودند که می‌آمدند و درباره کار با من صحبت می‌کردند. وقتی کار به شکل ورک‌شاپ انجام می‌شود بخشی از آن هم به‌طور طبیعی باید صرف این صحبت‌ها با مردم بشود. چند شب پیش آقایی آمد و گفت که کارم خیلی مزخرف است اما همان وقت خانمی هم آمد و گفت که کار قشنگی خلق می‌کنم. من به آنها گفتم که شما دو نفر درباره این کار با هم بحث کنید و من هم کارم را ادامه می‌دهم. بخشی از این طرح‌ها برای این است که مردم از نزدیک با خلق آثار هنری آشنا شوند و با هنرمند یا با هم به بحث درباره آنها بپردازند.

واقعیت این است که ما در انجام این کارها تمرین نداریم و تا این تمرین‌ها را انجام ندهیم نمی‌توانیم به سمت کارهای بزرگ‌تر برویم.» باغ – موزه هنر ایرانی که زمانی قراربود به محلی برای نمایش ماکت‌هایی از بناهای تاریخی تبدیل شود که در سال‌های پیش از انقلاب ساخته شده و سال‌ها در انبارها مانده بودند حالا میزبان تعداد زیادی مجسمه است. علاوه بر ماکت‌هایی که در گوشه و کنار باغ نصب شده‌‌اند، مجسمه‌های سمپوزیوم هم بخش دیگری را اشغال کرده‌اند و به‌نظر می‌رسد آرام آرام جا برای کنار هم قرار گرفتن این آثار در حال تنگ شدن است و اگر فکری برای محل جدیدی به شکل همین باغ – موزه نشود، نفس کشیدن برای این مجسمه‌ها سخت خواهد شد.

کد خبر 63280

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز