شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۷ - ۰۸:۵۲
۰ نفر

درکنفرانس 3 روزه «فلسفه و فیلم- فیلم و فلسفه» که روزهای 14، 15 و 16 تیرماه در دانشگاه بریستول در غرب انگلیس برگزار شد، بیش از 100 عنوان مقاله در زمینه سینما و فلسفه به‌صورت موازی در جلسات و نشست‌هایی ارائه شد

که مباحث جذابی چون سینمای‌ مایکل هانکه، هیدگر و سینما، سیاست و سینما، برجسته‌ترین نویسندگان سینما، نظریه‌های ژیل دلوز در سینما، کوبریک و سینما، پدیدارشناسی، اخلاق در سینما و... ارائه و مورد بررسی قرار گرفت. آنچه در پی می‌آید کوتاه شده‌ای از روایت دکتر امیر علی نجومیان از حضور در این کنفرانس است.

یکی از جالب‌ترین و جدید‌ترین مباحثی که در این کنفرانس مورد توجه اساتید و اهل نظر قرار گرفت، مبحث پدیدار‌شناسی بود که متأسفانه در کشور ما از آن به‌عنوان امری کهنه یاد می‌شود، در حالی که در سراسر دنیا این موضوع با ارائه بحث‌های جدید، تعریف‌های جدیدی از خود ارائه می‌دهد و غالب‌ترین رویکرد را در این زمینه در این کنفرانس 3روزه به همراه داشته است.

نسبت بین فیلم و فلسفه یک نسبت چهار شکلی است. اولین شکل با نام فیلم درباره فلسفه مطرح می‌شود و آن را آموزش فلسفه با فیلم می‌گویند، به‌گونه‌ای که سینما شاهد و مثال برای فلسفه می‌شود و مفاهیم انتزاعی را به‌صورت کاملا مجسم ارائه می‌دهد.

دومین شکل رویکردهای فلسفی به فیلم یا نقد فلسفی فیلم است که در آن به‌کارگیری روش‌ها و رویکردهای فلسفی به سینما مطرح می‌شود و سومین نسبت فلسفه فیلم مباحث زیبایی‌شناسی فیلم را شامل می‌شود. چهارمین رویکرد که در سال‌های اخیر نیز محل بحث اساتید این حوزه بوده و ریشه در دیدگاه‌ها و آرای ژیل دلوز دارد، فیلم به‌عنوان فلسفه است. در این حوزه فیلم به‌عنوان فلسفه ما را به یاد ژیل دلوز و استنلی کول می‌اندازد. فیلم می‌تواند فلسفه‌پردازی کند، این موضوع با اینکه فیلم شاهد و مثالی از یک نظریه فلسفی باشد، تفاوت دارد. مثلا اگر نظریه هیدگر یا هر کس دیگری را در یک فیلم بیاوریم یک مطلب است و اینکه فیلمی خودش فلسفه بافی – نه به معنای منفی آن- داشته باشد چیز دیگری است.

همان‌طور که در همه رشته‌های علوم انسانی تسلط و غلبه یک رشته بر رشته دیگر منفور است در سینما و فلسفه نیز این حالت وجود دارد و به‌نظر می‌رسد که 3حوزه قبلی یعنی فیلم درباره فلسفه، نقد فلسفی و فلسفه فیلم، هر 3 فلسفه را بر سینما رحجان می‌دادند و فلسفه در این حوزه در حقیقت از جایگاه متعالی‌اش به سینما نگاه می‌کرده است اما در حالت چهارم این نگاه برداشته شده است. از این‌رواست که عنوان کنفرانس بین‌المللی را فلسفه و فیلم- فیلم و فلسفه انتخاب کردند که دمکراسی میان کلمات در مقدم و موخر بودن نسبت به حرف «و» رعایت شود و کلمه‌ای زودتر از دیگری در عنوان این کنفرانس طرح نشود و بر دیگری تقدم نداشته باشد.

در این نشست‌ها طبقه‌بندی‌های مختلفی در حوزه سینما و فلسفه انجام شد. به‌عنوان مثال خانم شایدگرمن تقسیم‌بندی سه‌گانه‌ای را با عنوان«فلسفه فیلم، فیلم و فلسفه، فیلم به‌عنوان فلسفه» مطرح کرد و یا تقسیم بندی‌های دیگری براساس آرا و نظریه‌های فیلسوفان مطرح شد. اما یگانه نگرانی‌ای که برای همه حاضرین در این کنفرانس وجود داشت این بود که رابطه آموزشی که سینما به‌عنوان ابزاری برای آموزش فلسفه پیدا کرده رابطه‌ای ناخوشایند است. موجی که ایجاد شده و می‌گوید بیایید در یک ساعت و نیم فیلم، دیدگاه و اندیشه هوسرل را بیاموزید نگران‌کننده است. به اعتقاد گروه شرکت‌کننده در این کنفرانس فیلم به‌عنوان فلسفه راهی برای خارج شدن ازاین معضل است.

در مورد نظریه فیلم به‌عنوان فلسفه، استیون مارهال در کتاب unfilm می‌گوید: فیلم در واقع یک متن فلسفی است؛ متنی که قدرت فکری جدی و نظام‌مند درباره چیزها دارد و یا دنیس رادرمل می‌گوید: سینما فلسفه است. نقل قول‌های زیادی در این مورد وجود داد. اما مسئله این است که چه سؤالاتی درباره نظریه فیلم با عنوان فلسفه مطرح است؛ یعنی اگر این نظریه را قبول کنیم که سینما فلسفه است و فیلم می‌تواند سرچشمه فلسفه باشد با چه مشکلاتی روبه‌رو خواهیم بود.

اگر قبول کنیم که فیلم به‌عنوان فلسفه است مرز بین متن فلسفی و متن سینمایی کجا قرار می‌گیرد؟ و آنها کجا از هم جدا می‌شوند ؟ یک فیلمساز چگونه فیلسوفی است؟ و این در شرایطی است که قبول کنیم که اثر سینمایی یک مولف دارد، زیرا تعداد زیادی ازنظریه‌پردازها می‌گویند یک فیلم سینمایی یک مولف ندارد و مجموعه عوامل آن را می‌سازند. هر کسی که توصیف و تحلیل نظری از جهان اطرافش می‌دهد کار فلسفی می‌کند بنابراین فیلمساز می‌تواند با این دیدگاه یک فیلسوف باشد و برای این مورد می‌توان از افرادی چون برگمن، گودار، تارکوفسکی،  وودی آلن و... نام برد که فقط فیلمساز نیستند بلکه فیلسوف نیز هستند.

فلسفه یک ساختار نظام‌‌مند دارد، یک چارچوب نظری دارد و به سنت وابسته است ولی آیا فلسفه‌هایی که خیلی نظام‌مند نیستند و چارچوب نظری محکمی ندارند فلسفه محسوب می‌شوند یا خیر؟ سؤالی که مطرح می‌شود این است که تعریف ما از فلسفه چیست؟ سؤال دیگری که در این زمینه طرح می‌شود این است که آیا فیلم اصلا می‌تواند بحث کند؟ در کنفرانس جولای، جری گودیلاف مقاله‌ای تحت عنوان اینکه آیا فیلم می‌تواند بحث کند، ارائه کرد.

اگر بپرسیم فیلم می‌تواند فلسفه‌پردازی کند مثل این است که بپرسیم ادبیات می‌تواند فلسفه‌پردازی کند یا خیر؟ شاید با پیدا کردن این پاسخ بتوانیم تکلیف فلسفه‌پردازی فیلم را هم مشخص کنیم. در این زمینه نگاه نوئل کرول نیز قابل بحث است. کرول در حوزه فلسفه و نظریه فیلم بیشتر صحبت می‌کند و نگاه منفی به مسئله فیلم و فلسفه دارد و می‌گوید: بیشتر فیلم‌هایی که اسمش را فلسفه می‌گذارید، بیان عقاید از پیش طرح شده هستند و از همه مهم‌تر این مسئله است که ما نیاز به یک چارچوب بیرونی از فیلم داریم که این چارچوب‌های تفسیری از قبل موجود بوده و ما از زاویه پارادایم‌ها به قضیه نگاه می‌کنیم. در حقیقت با این نگاه کرول می‌خواهد این مسئله را نقض کند.

در تمام حوزه‌ها این قضیه صادق است و اگر این اصل را بپذیریم، می‌توان گفت که در مورد متن فلسفی هم همین طور هست. وقتی هستی و زمان هیدگر را می‌خوانیم با پارادایم‌های تفسیری وارد متن می‌شویم. پس به این معنی نیست که «فیلم با عنوان فلسفه» به این معناست که فیلم نیاز به چارچوب ندارد و شروع و منشا‌ هر چیز است و هیچ‌چیز از بیرون روی آن تاثیر نمی‌گذارد.

به‌نظر می‌رسد چیزی که منظور این افراد از «فیلم به‌عنوان فلسفه» بوده این است که سینما به واسطه رسانه خودش فهم ما را از جهان تغییر می‌دهد؛ اما فهم ما چگونه در جهان به واسطه رسانه‌ای به اسم سینما تغییر کرده است، چرا که در این حالت است که ما می‌توانیم کم‌وبیش قبول کنیم که فیلم فلسفه‌پردازی می‌کند و در حقیقت فلسفه و فیلم هر دو باهم و در کنار هم باید به جهان نگاه کنند. در این زمینه ژان کلود کالیر می‌گوید: فیلمنامه نوشته می‌شود تا به فیلم تبدیل شود انگار که فیلمنامه متنی است که با ناپدید شدنش فیلم پیروز می‌شود. باید فیلمنامه ناپدید شود تا ما فیلم را بسازیم پس فیلمنامه در موقعیت متافیزیکی، خیالی و مفهومی قرار می‌گیرد. نمونه دیگر ژیژک است.

او در یکی از صحبت‌هایش میل‌های فرویدی را مطرح می‌کند و می‌گوید: ما در فیلم دنبال میل‌هایمان نمی‌رویم تا آنها را ارضاء‌ کنیم بلکه فیلم میل‌هایمان را برای ما تعریف می‌کند؛ یعنی فیلم منشا میل می‌شود نه نمایش‌دهنده آن. و البته دلوز نیز می‌گوید که وظیفه سینمای مدرن نمایش جهان نیست بلکه باورهای ما به این جهان است. در واقع سینمای مدرن دارد باورهای جدیدی را می‌سازد و این باورها را به ما تحمیل می‌کند.

کد خبر 61314

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز