سینمای جاده‌ای سال ۲۰۱۱ با «نبراسکا» احیا شد. نوستالژی زندگی گذشته به عنوان یک شاه‌کلید برای بیان روایت‌های ناب همواره مورد توجه الکساندر پین قرار داشت و «نبراسکا» تعریف همین حسرت‌ها بود. حالا با « سرزمین خانه‌به‌دوش‌ها» ساخته کلویی ژائو طرفیم؛ یک درام جاده‌ای مستندگونه که چالش آرزوها و حسرت‌های آدمی در این دوران مدرن را شاعرانه نشان می‌دهد.

سرزمین آواره‌ها

همشهری آنلاین - مهدی تهرانی:  فیلم «نبراسکا» ساخته الکساندر پین روایت بی‌کم و کاست حسرت سال‌های آسودگی بود. «سرزمین خانه‌به‌دوش‌ها»ی کلویی ژائو نیز به تعبیری همین روایت را بازگو می‌کند اما قهرمان ماجرا زنی به نام فرن با بازی فرانسیس مک‌دورمند است. نام فیلم ژائو در بهترین معنی به فارسی  «سرزمین آواره‌ها» ترجمه می‌شود اما احتمالا «سرزمین خانه‌به‌دوش‌ها» عنوانی دلنشین‌تر برای برگردان واژه Nomadland است. «سرزمین خانه‌به‌دوش‌ها» شعری سینمایی است. سرشار از لحظات واقعی که شاعرش زنی خانه‌بدوش در مکان‌های بکر طبیعت آمریکاست.

در «سرزمین خانه‌به‌دوش‌ها» قرار است زندگی یک نمونه از همین عشایر را ببینیم. یک روایت صحیح و سالم بدون هرگونه فیلتر و محافظه کاری. از دیدگاه بسیاری از شهروندان آمریکایی، مردمان اصطلاحا کوچ‌نشین و یا عشایر زندگی جذاب و خوشی ندارند. فیلم کلویی ژائو خط قرمز پررنگی بر این ادعای باطل کشیده است.  فرن زنی است که با مرگ همسر و تعطیلی محل کارش زندگی عادی آمریکایی را کنار گذاشته و به جاده می‌زند. کم کم با نوع زندگی عشایری خو گرفته و در مسیر خود مناطق مختلف ایالات متحده را طی می‌کند و آدم‌های متفاوت می‌بیند که هرکدام جهان‌بینی خاص خود را از زندگی دارند. در این میان فرن از ابتدا تا انتها بر یک عقیده استوار است. او خودش را بی خانمان نمی‌داند. جمله محشر او در این فیلم این است: «من بی خانمان نیستم. البته شب‌ها در ماشین می‌خوابم.  من خانه بدوشم. فقط خانه ندارم! ».  پیش‌تر، فرن در شهرک امپایر در نوادا زندگی خوشی داشت. در یک بازه زمانی ۶ ماهه کارخانه تولید گچ در حومه این شهرک تعطیل و امپایر در عرض مدت چند روز به مکانی متروکه تبدیل می‌گردد. شوهر فرن نیز در این گیرو دار می‌میرد و فرن که دیگر چیزی برای از دست دادن در امپایر ندارد با ماشین ون خود به جاده می‌زند تا دنیایش را در جای جای مسیر روبرویش پیدا کند.

یکدستی بی نقص فرم و محتوا در «سرزمین خانه‌به‌دوش‌ها» در ذات مدیون اقتباس ناب فیلمنامه از رمان جسیکا برودر، کارگردانی ششدانگ کلویی ژائو، فیلمبرداری چشم‌نواز  جاشوآ جیمز ریچاردز، موسیقی ناب  لودویکو اناودی و و سرآخر بازی خیره‌کننده فرانسیس مک‌دورمند است. در نظر داشته باشید که در این فیلم عمده مردمانی که با فرن روبرو و دمخور می‌شوند هنرپیشه حرفه‌ای نیستند. در حقیقت آنها مصداق کامل عشایری هستند که در جاده‌ها زندگی می‌کنند و در نقش واقعی خودشان در فیلم ظاهر شده‌اند. رهبری و مدیریت فرانسیس مک‌دورمند در بازی گرفتن از آن‌ها ستودنی است. در واقع آنچه خط سیر روایی و بصری فیلم را بوجود آورده همین بداهه‌ها در نهایت چشم نوازی و دلاویزی و کیفیت است. 

کلویی ژائو و فرانسیس مک‌دورمند در پشت صحنه فیلم

فرانسیس مک‌دورمند تاکنون شش بار نامزد جایزه اسکار شده و دو بار برای فیلم‌های «فارگو» (۱۹۹۶) و «سه بیلبورد خارج ابینگ-میزوری» (۲۰۱۸) این جایزه را برده است اما او در این فیلم فراتر از فارگو و سه بیلبورد بیرون ابینگ میزوری ظاهر شده و علاوه بر توانایی‌های قبلی، بازیگری بدون کلام را نیز به اوج می‌رساند. در نیمه اول فیلم چیزی از فرن دستگیرتان نمی‌شود. او کم‌حرف است و بیشتر شنونده اما در نیمه دوم غوغای مک‌دورمند کامل می‌شود. دیدار او با خواهرش (که زندگی شدیدا متفاوتی با هم دارند. فرن از بیابان پا به شهر گذاشته و خواهرش یک زن شهری تمام‌عیار است) و دیدار با مرد کهنسال آواره که پسرش را از دست داده (فرزندش نابگاه خودش را کشته و از منظر پیرمرد حتی با او خداحافظی هم نکرده)، هر دو آینه تمام‌نمای زندگی بشری و جهان‌بینی منحصربفرد هر آدمی است که در این کره خاکی نفس می‌کشد: یا به امید روزهای خوش آینده یا با حسرت روزهای خوش گذشته. فرقی نمی‌کند کوچ‌نشین و عشایر و آواره باشید یا شهری و مبادی آداب با ظاهر امروزی. هر چه باشید آینه روزگار به این ۲ طریق از زندگی شما رونمایی می‌کند.

کد خبر 586425

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha