سه‌شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷ - ۰۶:۳۱
۰ نفر

سجاد نوروزی: در مقام یک رئالیست، امر واقع «factual» چه معنایی می‌تواند کسب کند؟ آیا امر واقع در یک روایت پراگماتیستی محض همواره باید «واقعیت حسی حقیقت» انگاشته شود

یا آنکه یک رئالیست بنابر مفروضات فلسفی و پیش‌فرض‌های ایدئولوژیک خود می‌تواند «به نقد اصالت دادن به واقعیت حسی و تجربی» نیز بپردازد؟

اگر اسیر در روایت‌های غالب مغرورانه و پوچ شبه فلسفی باشیم، مسئله تکنولوژی چنان امری واقع سیطره‌ای بت‌وار کسب می‌کند و «معرفت» در مقام شناخت حقیقت‌گرایی به حضیضی تام سوق می‌یابد. این‌چنین است که شروط لازم و شرایط تام رئالیست بودن سیرت و صورت تئوریکی دگر کسب می‌کند و پوزیتیویسم و تجربه‌گرایی را خوار می‌شمارد.

تکنولوژی برای یک رئالیست می‌تواند در 2 سطح مطرح شود؛ اول نظام اقتصادی که تکنولوژی بر بستر آن می‌روید و سپس آن را بسط می‌دهد و دوم پیوند معرفتی کاذبی که میان تکنولوژی و یک معرفت حسی و کمیت‌گرا به‌وجود می‌آید و نفس تکنولوژی «جوهره معرفت» شمرده می‌شود. در اینجا، امر بی‌ذاتی چون تکنولوژی، «ذات‌مند» می‌شود و غایاتی اجتماعی را برای خود برمی‌شمرد که ابزاری بودن و انباشتگی ماتریالیستی آن «معرفت‌حق‌گرا» را به عدم‌رهنمون می‌کند. این 2 سطح البته پیوند و ربط تئوریک وثیقی با یکدیگر دارند. اساساً بستر اقتصادی که به نضج‌گیری تکنولوژی می‌انجامد، واجد خصایصی معرفتی است که «کمیت‌گرایی» را نشو و نما می‌دهد. اگر بخواهیم این «کمیت‌گرایی» را مورد بحث و فحص فلسفی قرار دهیم،  ناگزیر، ‌باید به نقد «تجربه‌گرایی» و پوزیتیویسم معرفتی بپردازیم. این امر سطح فلسفی و انتزاعی تحلیل ماست. اما مورد دیگری هم حائز اهمیت است که به ما ضرورت پرداخت جامعه‌شناختی را گوشزد می‌کند.

این پرداختن البته جدا از آن سطح فلسفی نیست و به نوعی ارجاع دادن به مسائل انضمامی‌ای است که منبعث از سیرت فلسفی نگرش ماست. بدین معنی، تا هنگامی که آن سطح فلسفی، مبانی‌اش برای ما منقح نشود، پرداختن به مسائل انضمامی قضیه چیزی جز یک «دور باطل تئوریک» نخواهد بود. هر امر تکنولوژیک، بلاشک یک ماده  است و تجسد فیزیکی کسب می‌کند؛ یعنی عینیتی است که در مقابل دیدگان وجود دارد و «هست» بودن خود را اعلام می‌کند.

 این امر بدیهی، البته پیامدهای معرفت شناختی جالبی را به بار می‌آورد.«شیء تکنولوژیک» خالقی دارد که آن هم نامکشوف و ناپیدا نیست و «هست» بودن او واضح و عیان است. بنابراین «خالق و مخلوق» هر دو حی و حاضرند. این حاضر بودن، عینیت‌گرایی خاصی را ترویج می‌کند. اگر زمانی فلاسفه می‌گفتند:«من فکر می‌کنم، پس هستم»، تابعان تکنولوژی، می‌گویند: «من می‌سازم، پس هستم.»

 در آن بیان فلسفی خاص،«تفکر» به مثابه امری ذهنی و متافیزیکی موجد هست بودن حامل خود می‌شد؛ یعنی چیزی امر به هست بودن می‌کرد که نامکشوف بود. اما اینجا امر به هست بودن از سوی یک ساحت «ماتریال» است. ماده است که به خالق خود هویت می‌دهد. اما در آن سویه فلسفی، حامل تفکر «هست» بودن خود را به واسطه التزام به «تفکر» که از لحاظ عینی نامکشوف بود، کسب می‌کند.

بنابراین قضیه فلسفی ما تا حد زیادی مقدمات و مبانی جدل خود را حی و حاضر می‌بیند؛ جدال بر سر نوع «هست» بودن است. هستی نفسانی که امر تکنولوژیک از آن بیرون می‌تراود، درست است که پیامد «تعقل» است، اما آن تعقل هم با ملموسات سروکار دارند نه با انتزاعیات ناپیدا. فی‌الواقع اینجا «تفکر» با «تعقل» دو سیرت متضاد کسب می‌کند. اولی مبین پرداختن به امور انتزاعی‌ای است که امهات جهان‌بینی و زیست‌ اجتماعی را شکل می‌دهد و دومی، ابزار اندیشی‌ای است که تنها قابلیت در برگرفتن یک ساحت از زیست‌انسانی را داراست اما می‌کوشد به ضرب و زور یک‌سری کارهای تئوریک عمیقاً مسئله‌دار و یک مینی مالیسم خاص، خود را به کل سطوح و ابعاد زیست‌ انسانی تعمیم دهد.

اصلی‌ترین پیامد معرفتی این امر «تقلیل یابندگی» تحلیل جهان اجتماعی به حسیات ملموسی است که از نظر یک تفکر که قائل به وجود هستی‌های متافیزیکال است، قطعا نامبارک است. در اینجا البته از پس این سویه معرفتی قائل به عینیات، امر مهم دیگری نیز رخ عیان می‌کند؛ که جدا از آن‌که هرگونه ماورالطبیعه را «هیچ» می‌انگارد، تجربت‌انگاری را نضج می‌دهد که غالباً از آن به عنوان پوزیتیویسم یاد می‌شود. برتراند راسل، در این باب حکم جالبی صادر می‌کند. او می‌گوید اگر از چیزی آگاهی تجربی نتوان داشت،‌ از آن هیچ آگاهی هم قابل وصول نیست.

پیش‌فرض راسل، یعنی ترادف «آگاهی» با «تجربه حسی» همان مقوله‌ای است که ما در ذم آن  در این نوشتار سخن گفتیم. طنین پوزیتیویستیک این امر یعنی این حکم معرفتی تقلیل‌گرا؛ اصالت=تجربه، تجربه= علمی و علمی= درست. تأویل «تجربت‌انگاری» به علمی‌اندیشی و علمی اندیشی به درست اندیشی در واقع متاعی که عرضه می‌کند این است که حقیقت تام فقط با تجربه حس‌گرا قابل وصول است. در این باب، امری که «تجسد تکنولوژیک» کسب می‌کند، نقش اصلی را در بسط معرفتی این مقولات ایفا می‌کند.

ساحت ابژکتیو این سویه معرفتی در نهایت امر «تجربه‌پذیر همگانی» را طرح می‌کند. این تجربه همگانی چنان به واسطه ظهور «امر تکنولوژیک» خود را بی‌بدیل نشان می‌دهد که «تفکر متافیزیکال» ناچار به سامان دادن جدلی روش‌شناختی مشبع و مفصلی خواهد بود. در این باب، بهتر است یک نکته دیالکتیکی را با هم مرور کنیم تا توشه فلسفی برای این جدل فراهم آید؛ برای ما در مقام یک رئالیست‌ «مسئله» از کجا شروع می‌شود؟ از مشاهده؟ واضح است که چنین نیست. مسئله از «مفهوم» آغاز می‌شود. این مفهوم موجد این امر مهم است که ما پیش‌فرض‌های معرفتی –فلسفی‌ای داریم که مشاهده ما را هدایت می‌کند. یعنی برای ما همه چیز از مفهوم آغاز می‌شود و بالطبع، مشاهده ما «مفهوم‌محور» است.

یعنی ما عطف به آن پیش‌فرض‌های مفهومی به مشاهده می‌پردازیم، چرا که معتقدیم واقعیت مستقل از فهم ما وجود دارد و الزاماً «واقعیت موجود» صحیح نیست. در اینجا خشک‌اندیشی پدیدار شناختی‌ای که حکم به تعلیق پیش‌فرض‌ها و اتصال عینی و ذهنی می‌دهد، مطلقاً محلی از اعراب ندارد. نزد ما «داوری ارزشی‌‌»ای وجود دارد که متضمن درک لایه‌های واقعیت متافیزیکال و عبور از دالان مفهومی‌ای است که دلالت معنایی‌اش، نه تنها همه چیز را در «مشاهده» خلاصه نمی‌کند، بلکه در اصالت «تجربه ماتریال» که واجد التزام به «واقعیت مصطلح» است نیز، تشکیکات عمیقی وارد می‌آید. فرض مسلم ما این است که واقعیت‌های بیرونی مهم و مستوفایی وجود دارند؛ «اولین فرض رئالیسم، این است که عالم مستقل از معرفت ما نسبت به آن وجود دارد. درست است که شناخت ما از دالانی از مفاهیم عبور می‌کند و اگر این مفاهیم را در اختیار نداشته باشیم و نشناسیم هیچ‌گاه نمی‌توانیم سراغ عالم واقع برویم اما ارتباط بین موجود ذهنی و موجود طبیعی به معنای نفی موجود مستقل طبیعی نیست. ارتباط مذکور به دلیل وجوه انسانی- اجتماعی ما، معنا محوری و مفهوم محوری ما حاصل می‌شود.» (عماد افروغ، محتواگرایی و تولید علم ص105)

گفتیم که تکنولوژی «ذات‌مند» نیست. در اینجا مراد از «ذات» یک‌سویه «معرفتی متافیزیکال» است که به هیچ‌روی صبغه پلورالیستیک کسب نمی‌کند، که واجد سامان دادن به بحث‌های وجود شناختی خاص شود. آنچه تکنولوژی را نضج می‌دهد، اگر در سیطره هستی شناختی و روش‌شناختی «رئالیسم تعالی‌گرا و دینی» نباشد و اگر بنیادهای معرفتی‌اش را بر «خود بنیادی‌ موهوم» بگذارد و عقلانیت ابزاری را نماد عقلانیت تام و اساساً «تفکر» بشمارد، نامطلوبیت آشکاری دارد.این نامطلوبیت البته سویه‌ای پارادوکسیکال نیز دارد که خود می‌تواند عامل گستراندن دام معرفتی دیگری باشد.

ماجرا از این قرار است که درکنار این نامطلوبیت معرفت‌شناختی«مطلوبیت مادی ابزار» نیز وجود دارد. همین امر است که می‌تواند نامطلوبیت پیشین را در هاله این مطلوبیت پسین قرار دهد. در اینجا نیز ما نیازمند آنیم که بحث فلسفی دیگری را در باب «فرم» و «محتوا»ی جهان هستی و نقش «ابزار ماتریال» در یک زیست‌ مبتنی بر مولفه‌های فلسفه حق‌گرا عرضه کنیم تا هم سطح خاص مطلوبیت امر تکنولوژیک عیان شود و هم سطح عام نامطلوبیت آن. بحث فلسفی ما در اینجا اقامه براهین اخلاقی است.

یک برهان اخلاقی که متضمن پذیرش مفاد تئوری «رئالیسم‌ تعالی‌گرا» است، بحث «عقلانیت اخلاقی» است. در عقلانیت اخلاقی جدل بر سر این است که باید میان اهداف و وسایل، هماهنگی باشد. ما گفتیم که در بطن نامطلوبیت معرفت‌شناختی تکنولوژیک، یک «مطلوبیت‌ مادی ابزار» نهفته است، بنابراین یک رئالیست تعالی‌گرا ظاهراً بر سر دو راهی قرار می‌گیرد.

گذر از این دو راهی مستلزم اقامه این برهان اخلاقی است که تفسیر اخلاقی رئالیسم از تکنولوژی باید این امر را آشکار کند که برای یک زیست‌اخلاقی و دینی، می‌توان نظم معنایی را برگزید که در آن «مطلوبیت مادی‌ ابزار» عطف به برگزیدن هدفی اخلاقی «مطلوب» می‌شود، یعنی آن «مطلوبیت ماتریال» هنگامی، مطلوبیت پراکسیسی کسب می‌کند که ابزار هدفی اخلاقی شود. در اینجا البته اخلاقی نامیدن هدف، خود مستلزم بنیان‌نهادن حدود و ثغور مستحکمی از باب «معرفت دینی و رئالیستی» است. بدین‌ معنا که مطلوبیت مادی ابزار، هنگامی از منظر «عقلانیت اخلاقی» تایید می‌شود که خواسته‌های عقلانی‌ای مطرح شود که توان دلالت یافتن بر مضامین اخلاقی را نیز داشته باشد.

کد خبر 57385

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز