شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۷ - ۱۸:۱۶
۰ نفر

ایمان جلیلی - سیداحسان عمادی: صابر ابر چیزی را بازی نمی‌کند؛ این اولین نکته‌ای است که بعد از نیم ساعت گپ زدن با او می‌فهمی؛

 آن هم با آن رنگ و آرایش موی قهوه‌ای سوخته «عجیب و غریب‌»‌اش که پیامد بازی در فیلم جدید کمال تبریزی است. این «عجیب و غریب» را خود صابر در دهانمان انداخت؛ تکیه کلامی که یک لحظه از دایره لغاتش حذف نمی‌شد و لابد از انرژی عجیب‌وغریبی می‌‌آمد که از درونش موج می‌زد؛ انرژی‌ای که می‌شد آن را در صحبت‌های صابر، در ایده‌هایش برای بازیگری و حتی در دفتر کار جمع‌وجوری که برای خودش درست کرده، دید.

او اصلا زیر بار ستاره شدن نمی‌رود و حتی حاضر نیست درباره‌اش حرف بزند.

حتی وقتی لابه‌لای مصاحبه گیرش می‌اندازی، بلکه بپذیرد ستاره تازه متولد‌شده سینمای ماست، فقط می‌خندد و طوری که به آدم برنخورد، فرار می‌کند.

اگر «ممد» دایره زنگی را دوست دارید، در دوست داشتن صابر ابر شک نکنید چون او برای کسی نقش بازی نمی‌کند.

  •  ما جای خانم بخت‌آور بودیم برای یکی از نقش‌های اصلی «دایره‌ زنگی»  به تو پیشنهاد نمی‌دادیم.

چرا؟

  •  چون دو تا کار قبلی‌ات هیچ کدام اکران نشده!

(خنده) البته اینکه می‌گویید دو تا کار دیده نشده، من اعتقاد دارم که شده. نه که دیده شدنش در اکران عمومی مهم نباشد که اتفاقا خیلی هم مهم است و حال دیگری هم دارد- مثل الان- اما باز هم به نظرم دیده شده بود.

اگر نمی‌شد، آقای فرهادی و خانم بخت‌آور من را برای این کار دعوت نمی‌کردند. به‌نظرم «مینای شهر خاموش» در جشنواره خوب دیده شد و پیامدش جریان‌دار بود؛ به‌خاطر اینکه بعدش تلفن‌های عجیب‌وغریبی داشتم از آدم‌هایی که برایم مهم بودند.

  •  برای «دایره زنگی» کسی تو را به خانم بخت‌آور پیشنهاد کرد یا نظر خودشان بود؟

اصغرفرهادی و پریسا بخت‌آور «مینای شهر خاموش» را دیده بودند و از دفترشان با من تماس گرفتند؛ ضمن اینکه حبیب‌رضایی و اصغرفرهادی رابطه خوبی با هم دارند و مطمئنا آقای رضایی در این انتخاب بی‌تاثیر نبوده.

خلاصه، من رفتم دفتر آنها و 4 ماه تمرین کردیم؛ آن هم در شرایطی که من تا آخرین روز ماه سوم نقشم را نمی‌دانستم. هیچ سؤالی هم نکردم چون برایم مهم بود در آن فیلم بازی کنم.

هنوز هم نظرم همین است. هر کدام از نقش‌ها را بازی می‌کردم، برایم فرقی نمی‌کرد. یک موقع فیلمنامه آن‌قدر خوب است که تو دوست داری به هر شکلی در آن باشی و بگویی به هر حال من هستم.

بازی در«دایره زنگی» بسیار تجربه عجیب‌وغریبی بود. فکر کن، تو هنوز وارد فیلم‌برداری نشده‌ای، یکهو سروصدای زیادی راه افتاده که آقا، قرار است چنین فیلمی ساخته‌شود.

بعدا هم می‌بینی که این سروصداها بی‌دلیل نیست. من خیلی سمج از فیلم دفاع می‌کنم و پای همه چیزش هم هستم.

  •  خودت به کدام نقش فکر می‌کردی؟

طبیعتا به یکی از نقش‌هایی که به سن و سالم بخورد مثل خسرو یا محمد. یک روز پریسابخت‌آور به من گفت تا فردا فکر کن بگو کدام نقش را دوست داری.

من صبح آمدم و گفتم خب معلومه، من ممد رو خیلی دوست دارم. گفت خب، شما ممدی! (خنده) گفتم خیلی ممنون! کاش می‌گفتم دوست دارم سرهنگ باشم!

  •  بازیگران دایره زنگی همه اسم و رسم‌دار و از چهره‌های پرطرفدارند؛ بازی کردن توی این جمع حرفه‌ای برایت ترسناک نبود؟

من اسمش را ترس نمی‌گذارم؛ یک جور شعف و خوشحالی بود از اینکه در بین آدم‌های باتجربه‌ای حضور داری و حالا باید سعی کنی که خوب باشی.

بعد هم بر می‌گردد به مخاطب که چقدر تو را قبول کند. اما من یک لحظه هم فکر نمی‌کردم که تنهایم.

این وسط، باران کوثری به‌طور ویژه خیلی به من کمک کرد. ما قبل از شروع فیلم‌برداری، سکانس‌ها را با هم تمرین می‌کردیم.

به همراه خانم بخت‌آور می‌رفتیم دفتر، اتود می‌زدیم و بحث می‌کردیم. حتی قبل از کلید خوردن فیلم، 2 روز رفتیم لوکیشن، روی پشت‌بام اتود زدیم تا محیط برایمان آشنا شود.

  •  اولین پلانی که گرفتید چه پلانی بود ؟

کلید خوردن دایره زنگی بعد از یک شبِ خیلی خوب بود. شب بعد از جشن خانه سینما که من و باران کوثری هر دو کاندیدا بودیم و جایزه گرفتیم، سکانسی را گرفتیم که ما دو تا اولین بار کنار هم دیده می‌شویم؛ توی ماشین جایی که باران می‌خواهد برای من لقمه بگیرد.

  •  خود اصـغرفرهادی سر صحنه‌ها بود؟چون -صریح بگویم- برای خیلی‌ها این سؤال یا حتی ذهنیت وجود دارد که کارگردان واقعی اصغر فرهادی است نه پریسابخت‌آور!

این فقط مشکل شما نیست، من هم ممکن است جای دیگر در مورد کار دیگر همین تصور را داشته باشم؛ برای اینکه وقتی کسی می‌آید که اولین کارش هست و چنین فیلمنامه‌ای دارد و یک اسمی هم کنارش دارد به عنوان همسر، چنین تصوری به وجود می‌آید.

 برای خود من هم این اتفاق افتاد؛ یعنی گفتم که اگر یک درصد نتوانم با خانم بخت‌آور ارتباط برقرار کنم، خب آقای فرهادی هست؛ چون اصغر فرهادی را همه به‌عنوان سینماگر می‌شناختند، در حالــی‌که پریسابخت‌آور شناخته‌شده نبود و این اولین کار سینمایی‌شان بود. اما خیلی صریح بگویم، اصلا این‌طور نبود.

البته آن اوایل که جلسات روخوانی بود، اصغر فرهادی مثلا 2 هفته در میان یک جلسه می‌آمد و ما اگر در مورد فیلمنامه سؤالی داشتیم، با او در میان می‌گذاشتیم.

اینکه فیلمنامه‌ات نویسنده‌ای دارد که می‌توانی باهاش جلسه بگذاری و در مورد فیلمنامه‌ با او صحبت کنی اتفاق خوبی است.

اما هیچ کدام از بازیگرها (من در تمام روزهای فیلم‌برداری سر صحنه بودم) غیر از بحث در مورد فیلمنامه با آقای فرهادی هیچ حرفی نداشتند.

شاید گپی می‌زدیم ولی در مورد فیلم نبود. هرچه بیشتر می‌گذشت، من (مثل کار قبلی‌ام) بیشتر به این نتیجه می‌رسیدم که چه کارگردان خوبی دارم و چقدر ارتباط بازیگر با کارگردان دارد درست اتفاق می‌افتد.

کار پریسابخت‌آور به شدت جنس کارگاهی دارد و این ویژگی در ایشان موج می‌زند؛ به‌خاطر اینکه تئاتر کار کرده‌اند. جنس کارشان این است که ما قرار است با هم یک کاری را انجام بدهیم.

به مرور من می‌دیدم نگاه‌ها دارد تغییر می‌کند؛ برای همه؛ از بازیگر و فیلم‌بردار و بقیه... به این نتیجه رسیدند که آقای فرهادی مشاور بسیار خوبی‌ است ولی خانم بخت‌آور کارگردان است.

  •  مشکلی نداری اگر بخواهیم در مورد اتفاقاتی که درباره اکران دایره زنگی افتاد حرف بزنیم؟

نه، بگویید.

  •  چیزی که الان اکران شده، نسخه تعدیل‌شده دایره زنگی است یا همان نسخه جشنواره است؟

من، هم نسخه کامل را دیده‌ام و هم این نسخه را. به هرحال با نسخه اصلی تفاوت‌های جزئی‌ای دارد.

یک جاهایی از فیلم حذف شده اما فکر نمی‌کنم در کلیت ماجرا آن‌قدرها اثرگذار باشد.


  •  پایان‌بندی فیلم عوض نشده؟ آن جمله آخر...

چرا، آن جمله به فیلم اضافه شده. در نسخه اصلی، وقتی باران کوثری توی اتوبوس می‌نشست و سرش را به شیشه تکیه می‌داد، فیلم تمام می‌شد .

ولی من می‌گویم یک آدمی مثل باران کوثری که توانسته از وسط صد نفر جیم بزند، چرا نتواند از آن اتوبوس فرار کند؟ به نظرم منطقی هم هست.

  • کلا آدم بدها همیشه باید گیر بیفتند.

(خنده) آره، ولی من نمی‌دانم چرا.

  • چیزهایی که از فیلم حذف شده در حد یک پلان و چند کلمه است یا بیشتر؟

تکه‌تکه است؛ در حد جمله. البته یک سکانس هم کاملا حذف شده؛ سکانس پشت بام خانه دایی من که با مادرم و مهدی پاکدل حرف می‌زنیم.

  •  وقتی فهمیدی فیلم از جشنواره حذف شده، عکس‌العمل‌ات چی بود؟ اصلا انتظارش را داشتی؟

اصلا.

  •  چقدر انتظار داشتی که توی جشنواره جایزه بگیری؟ نگو که به‌اش فکر نمی‌کردی.

نه، فکر نمی‌کردم. اصولا هیچ‌وقت با این ذهنیت سر کاری نمی‌روم. نمی‌خواهم با این ذهنیت نتیجه کار را ببینم.

وقتی شنیدم فیلم از جشنواره حذف شده، برای پریسا بخت‌آور ناراحت شدم؛ چون او یک بچه‌ای را به دنیا آورده بود که قرار نبود دیده بشود.

غیر از این، برای خودم هم ناراحت شدم؛ به‌خصوص که فیلم قبلی‌ام را هم فقط قشر محدودی دیده بودند؛ اگر چه واقعیتش این است که جایی که باید دیده بشوی، می‌شوی؛ دیر یا زود.

اصغرفرهادی می‌گوید فیلمی که ما می‌سازیم برای همیشه ثبت می‌شود و بالاخره دیده خواهد شد.

به‌خاطر همین هیچ عجله‌ای ندارم. مثل اینکه من قرار است بازیگر بشوم اما برای این کار هیچ عجله‌ای ندارم.

این‌طور نیست که برایش به هر دری بزنم. نه، سعی می‌کنم بگذارم زمان خودش طی شود.

دایره زنگی بزرگ‌ترین فستیوال فیلم کشورمان را از دست داد ولی چیز دیگری را به دست آورد؛ یک عالمه نگاه که با اشتیاق می‌روند و فیلم را می‌بینند.

یک‌سری ممکن است آن را دوست نداشته باشند و حتما یک‌سری هم می‌توانند دوست داشته باشند.

  •  تو و سایر بازیگرها عینا براساس فیلمنامه بازی می‌کردید یا اجازه بداهه‌پردازی هم داشتید؟

 این حرف من تنها نیست؛ تمام آدم‌های دایره‌زنگی معتقدند که دیالوگ‌های فیلم کامل کامل بود؛  از بس این‌ فیلمنامه زنده بود.

من اصولا کار رئال را دوست دارم. سوررئال و فانتزی را هم در جای خودش دوست دارم، مثل فیلم کمال تبریزی که جنس بازی در این فیلم کاملا متفاوت است.

ولی رئال برایم جایگاه دیگری دارد. خیلی خودمانی‌تر است. دیالوگ‌های دایره‌زنگی این‌طوری بودند‌. بک‌گراند پریسابخت‌آور توی سریال‌هایش هم همین‌طور است؛ همه‌چیز واقعی و زنده است.

حتی اگر چیزی وجود داشت که کمی رگه متفاوت بودن داشت، تغییرش می‌داد. می‌گفت: «توی فیلم همه چیز باید واقعی باشد، صادقانه باشد؛ اصلا قرار نیست کاری بکنیم که آدم‌ها بگویند من این کار را نمی‌کنم.

ما کاری را می‌کنیم که همه می‌کنند. توی چنین فیلمنامه‌ای دیگر جایی برای بداهه وجود ندارد».

  •  مثلا آن سکانس روی پشت بام، وقتی که باران می‌گوید «دلم می‌خواد... جلوی همه...»، تو حرف‌ها و کلمه‌هایت را جویده‌جویده می‌گویی؛ یعنی اینها همه حساب شده و طبق نظر کارگردان بود یا اینکه از خودت درآوردی؟

این چیزها نه به فیلمنامه برمی‌گردد نه به کارگردان؛ بستگی به کاراکتری دارد که خودت می‌سازی. یک چیزهایی برای آن آدم می‌گذاری که جواب می‌دهد و بعد ادامه می‌دهی و استفاده می‌کنی. من بداهه را طور دیگری تعریف می‌کنم؛  مثلا قرار شده یک غذا درست کنیم. حالا باید فکر کنیم که چطور این غذا را درست کنیم. این دیگر به خلاقیت ما بر می‌گردد که چه کنیم. اما این کار توی فیلمنامه‌های این شکلی خطرناک است؛ برای اینکه ممکن است از یک خطی رد شود و تو دیگر واقعی نباشی.

  •  بعید می‌دانم که نزدیکی شخصیتی خاصی بین تو و محمد بوده باشد.

قرار است من یک چیز دیگری بسازم. پیش خودم می‌گویم اگر من ِ صابر یک روزی نصاب ماهواره باشم، چه اتفاقی می‌افتد؟ اولش این است؛ باید آن کاراکتر را با خودم بسازم. بعد نسبت به آن نصاب ماهواره که توی فیلمنامه هست صابر را تغییر می‌دهم؛ یکهو واردش نمی‌شوم. به خاطر همین هم  واقعی می‌شود. من اگر توی دایره زنگی می‌خندم، این‌طوری نمی‌خندم. (ادا در می‌آورد) خودم می‌خندم ولی برای ممد. ممد من نیستم، نمی‌توانم باشم. ممد ممداست، خالی از من است. همین یک نفر است و شبیه ندارد.

  •  تجربه همکاری با امید روحانی (بازیگر نقش عبد‌الله‌زاده) چطور بود؟ چون به هر حال او به عنوان بازیگر حرفه‌ای شناخته نمی‌شود و اگر اشتباه نکنم فیلم دوم یا سومش بود؛ گرچه خیلی هم خوب بازی کرده و نقش را درآورده.

امید روحانی جدا از اینکه همبازی من بود، استاد من هم هست و من تاریخ سینما را با ایشان گذراندم. امید روحانی به‌شدت نسبت به بازیگری بی‌دغدغه‌ است و به آن به عنوان یک تجربه نگاه می‌کند. البته بازیگری را دوست دارد و به آن معتقد است. کاملا هم منظم و دقیق، عین یک بازیگر حرفه‌ای می‌آمد و می‌رفت.

  •  شخصیت عبدالله‌زاده به خود روحانی نزدیک است؟ چون بعضی‌ها فکر می‌کنند او خودش را در فیلم بازی کرده.

ابدا. البته جدیتش چرا؛ چون  او هم بسیار جدی است ولی جدیتی که آدم لذت می‌برد. وقتی می‌نشینید و با هم گپ می‌زنید، می‌بینید که خیلی راحت است ولی در عین حال می‌دانید که طرفتان  دکتر امید روحانی است.

خیلی جلوی دوربین راحت است. اصلا به این فکر نمی‌کند که دارد بازی می‌کند. مثل این است که من به شما بگویم چای بخورید.

می‌گوید خب چای می‌خوریم، بگیریم آقا! اصلا این طوری نیست که بنشیند فکر کند که حالا من چطور این چای را بخورم که قشنگ باشد؛ چایش را می‌خورد.

  • توی فیلم یک صحنه‌هایی هست،  مثل سکانس‌های روی پشت بام که برای مدتی طولانی دوربین کات نمی‌خورد...

بله. دو سه تا سکانس 3-2 دقیقه‌ای داریم.

  •  بازی در این سکانس‌ها سخت‌تر از سکانس‌های معمولی است؟

کمی بله. مثلا یک سکانس داریم که یک پولی دست به دست می‌شود؛ از بهاره رهنما به من، از من به باران‌کوثری و از باران‌کوثری به نیما شاهرخ شاهی.

هی روی پشت بام می‌چرخیم. همه جمع شده‌اند تا یک سکانس پلان طولانی را بگیرند. تو هم با بقیه سهیمی و قرار است این کار را انجام بدهی.

از یک جایی می‌رسد به تو و از یک جایی تو را ول می‌کند. بعد تو می‌گویی آخی! تمام شد ولی می‌بینی که هنوز ادامه دارد و هی خدا خدا می‌کنی که آخرش خوب بشود؛ چون اگر بد بشود دوباره باید برگردی و از نو کار را انجام بدهی.

تو  با یکسری آدم این کار را سهیم و شریک می‌شوی و همه با هم سعی می‌کنید آن را به بهترین شکل انجام دهید.

این اتفاقی بود که در دایره زنگی ‌افتاد؛ یک هماهنگی و یک زندگی عجیب و غریب بین چند تا رفیق، جلوی دوربینی که داشت ثبت می‌کرد.

واقعیت‌اش این است که ما گروهی داشتیم که خیلی حرفه‌ای بود. همه‌چیز (از کارگردان و فیلمنامه‌نویس و فیلم‌بردار و طراح صحنه و...) دست به دست هم داده بود که اتفاق درستی بیفتد.

عشق مدیریت

روی در و دیوار دفتر کار صابر ابر پر است از نقاشی و قاب خالی و خنزر پنزرهای قدیمی. او  در کنار بازیگری کارهای دیگری هم می‌کند؛ طراحی داخلی، نقاشی و حتی نوشتن!  این قسمت از گفت‌و‌گو قرار بود درباره  این تکه از زندگی او باشد.

ولی خب، آخرش دوباره رسیدیم به بازیگری و سینما و تئاتر و این جور چیزها!

  •  الان غیر از بازیگری، کار دیگری هم می‌کنی؟

 نمی‌دانم کدامشان برایتان جالب است. چند تا پروژه طراحی داخلی کار کرده‌ام؛ جزو دغدغه‌هایم است و دوستش دارم. کلا یک بخشی از زندگی من است... نقاشی هم می‌کنم.

  •  این نقاشی روی دیوار کار خودت است؟

( خنده) این نتیجه یک شب مفصل است تا صبح. شاید هم یک روزی ارزش پیدا کند. یک شب با چند تا از دوستانم گچ ساختمانی را ریختیم توی آب و شروع کردیم به نقاشی و با یک‌سری رنگ کاملش کردیم... جدا از اینها دانشگاه می‌روم.

دانشجوی مدیریت هستم.البته الان کمی در تحصیلم  وقفه افتاده و از این بابت ناراحتم. کارهایی پیش آمد که دوست داشتم در آنها باشم و برای همین عقب افتادم...

  •  به مدیریت علاقه داشتی؟

بله، ترجیح می‌دهم که تمامش کنم. شاید هیچ وقت بعد از گرفتن مدرکم سراغش نروم ولی به هر حال دوست داشتم که انتخاب‌اش کردم.

  •  یعنی دوست داشتی مدیر بشوی؟

 «مدیریت» را دوست دارم. این واژه رادوست دارم... مثلا ما یک جمعیم و قرار است یک کاری بکنیم؛ حالا یک کسی هست که از بیرون به ماجرا نگاه می‌کند؛ من این را دوست دارم؛ مهم نیست که من مدیر باشم یا نه.

  •  موقع پر کردن یک فرم اگر به سؤال «شغل: » برسی، جلویش چه می‌نویسی؟

خط تیره! (خنده)

  •  یعنی این‌قدر خودت را آلوده بازیگری نمی‌دانی که بنویسی بازیگر؟

آلوده که نمی‌توانم اسمش را بگذارم. بازیگری یک واژه  است و برای هر کس عمق متفاوتی دارد. من فکر می‌کنم خیلی جا دارد تا به تعریف من عمیق شود.

  •  فکر نمی‌کنی 4 یا 5 سال دیگر احساست نسبت به بازیگری مثل احساس 5-4 سال پیشت نسبت به اجرا باشد؟

نه، چون این قطع نمی‌شود. من فکر می‌کنم که همیشه می‌شود چیز تازه‌ای خلق کرد. مهم این است که به وقت انجام بشود؛ یکهو بیخودی 10 پله نپری بالا. می‌شود هی خردخرد به آن اضافه کرد.

  •  یعنی هیچ عجله‌ای نداری؟

هیچ عجله‌ای ندارم.

  •   شاید علت اصلی اینکه این‌قدر خوب موفق شدی، همین عجله نداشتن‌ات باشد. بین زمانی‌که اجرا را رها می‌کنی تا زمانی‌که در فیلمی دیده می‌شوی، 5-4 سال فاصله است و البته به نظر واقعا می‌ارزیده چرا که خیلی خوب دیده شدی.

 آره، خدا را شکر...گاهی چیزهایی می‌نویسم. الان هم داریم یک کتاب تحقیقاتی را با یکی از دوستانم کار می‌کنیم.

به نظرم بامزه ‌شود، البته زمان‌بر است. موضوعش کافه‌ نشینی در تهران معاصر است.

  •  کلا چه برنامه‌ای داری؟ چه اتفاقی قرار است برایت بیفتد؟ می‌خواهی سفت و سخت به بازیگری بچسبی؟

به بازیگری که به شدت اعتقاد دارم.

  •  ظاهرا الان داری دو تا فیلم کار می‌کنی؟

بله، ولی همزمان نیستند؛ با آقای تبریزی و آقای فرهادی. از پروژه کمال تبریزی که یک روزش بیشتر نمانده. وقتی آقای تبریزی و گروهش از مکه برگردند، کارم را تمام می‌کنم.

 پروژه اصغر فرهادی هم با فاصله 10 روز از آن شروع می‌شود.

  •  جز اینها تا آخر سال برنامه خاصی نداری؟

نه.

  •  تئاتر کار نمی‌کنی؟

من برای جشنواره کارنامه که تنها جشنواره خصوصی تئاتر کشور است، یک  تئاتر کار کردم که موفق هم بود و جایزه کارگردانی، نمایشنامه، بازیگری زن و طراحی‌صحنه گرفت.

تجربه تئاتر را خیلی دوست دارم اما معتقدم که باید به‌موقع و درست اتفاق بیفتد.

  • تلویزیون چطور؟

هیچ گاردی نسبت به‌ آن ندارم و فکر می‌کنم که به عنوان یک رسانه، بخشی از جامعه‌ است و محترم.

  •  هنوز به اجرا در تلویزیون فکر می‌کنی؟

چرا که نه، شاید یک روز یک برنامه‌ای باشد که بتوانم اجرا کنم.

  •  با توجه به علاقه‌ای که به مدیریت داری، احتمال دارد که سراغ کارگردانی هم بروی؟ اصلا به آن فکر کرده‌ای؟

 فکر می‌کنم هنوز خیلی زود باشد که بخواهم به آن فکر کنم. وسوسه‌انگیز است ولی سواد خودش را می‌خواهد، وقت خودش را می‌طلبد و زمان خودش را می‌برد.

نه اینکه هیچ‌وقت این کار را نکنم اما الان ترجیح می‌دهم که  فکرش را نکنم.

هنوز کلی کار دارم؛ مثل اینکه من دارم بازی می‌کنم، بعد بگویم که می‌خواهم کارگردانی کنم. (خنده)

  •  الان نزدیک‌ترین ‌آرزویی که داری چیست؟ کار با کارگردان خاصی یا بازی در نقش خاصی مد نظرت هست؟

 خیلی کارگردان‌های خاص توی ذهنم هست که دلم می‌خواهدبرای آنها کار کنم.

فکر می‌کنم که برای هر بازیگری این دغدغه وجود دارد. بزرگ‌ترین بازیگرهای ایران هم دلشان می‌خواهد با کارگردان خاصی بازی کنند چون حتما یک جای خالی حس می‌کنند.

  •  اسم نمی‌بری؟ مثلا کدام کارگردان؟

خیلی‌ها!

  •   کلا خوب می‌پیچانی‌ها... و حرف آخرت؟

یک چیزی را دوست دارم بگویم. اگر من الان در این حرفه آدم موفقی هستم، به خاطر آدم‌هایی است که همراهم بوده‌اند و بدون هیچ چشمداشتی کمکم کردند؛ چه در جایگاه خودشان و چه غیر از آن.

من عاشق مشورتم. دوست دارم حرف بزنم، بپرسم، نظر بخواهم و بشنوم و این اتفاق تا امروز در زندگی‌ام افتاده.

خوشبختانه مشاورهای خیلی خوبی دارم، دوستان خیلی خوبی دارم، خانواده بی‌نظیری دارم که به شدت همراهم بوده‌اند؛ آن‌قدر که می‌دانستم همیشه از هر جا برگردم و نگاه کنم، آنها پشت سرم هستند.

فقط می‌خواهم ادای دین کرده باشم. سعی می‌کنم این را هیچ‌وقت از یاد نبرم.

کد خبر 49236

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز