شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۸:۳۷
۰ نفر

‎همشهری دو - مرجان فاطمی: عصرهای بلند تابستان، برای من هنوز هم بوی خاک نمناک می‌دهد؛ بوی موزائیک‌های خیس‌خورده، عطر ریحان تازه چیده شده یا طعم چای سماورزغالی مریم خانم؛ همسایه روبه‌رو. عصرهای بلند تابستان، خانه‌اش کاروانسرای بچه‌های محله بود.

عصرهای بلند تابستان

 با شيلنگ پلاستيكي قرمز، مي‌افتاد به جان حياط و وقتي خيالش از بابت سيراب شدن باغچه‌ها و خنكي برگ‌هاي سبز راحت مي‌شد، براي ما مجوز صادر مي‌كرد كه بنشينيم روي تخت چوبي كنار حياط و مهره‌هاي رنگي منچ را بنشانيم توي دل ماروپله و تنها دلخوشي و ترس زندگي‌مان بشود پايه نردبان و كله مار. حالا بعد از سال‌ها، سهم بزرگسالي من از عصرهاي بلند تابستان، يك بالكن است و يك پنجره و چند گلدان آپارتماني سبز. عصر كه مي‌شود، با آبپاش برايشان آب مي‌ريزم. خنك مي‌شوند، جان مي‌گيرند. نسيم از ميانشان رد مي‌شود، بوي خاك نمناك توي هوا مي‌پيچد اما ديگر اصالتي ندارد. حياط بزرگ و باغچه ريحان‌كاري شده مريم خانم كجا و گلدان‌هاي كوچك كنار اتاق من كجا. دلم مي‌خواهد چشم‌هايم را ببندم و بخوابم و با عطر چاي دارچين سماور زغالي خانه مريم خانم از خواب بپرم. دلم مي‌خواهد تنها آرزويم اين باشد كه ‌اي كاش، شوهر مريم خانم، امشب من را هم با بچه‌هاي خودش به شهربازي ببرد.

کد خبر 377658

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha