سه‌شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۸
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: می‌گوید: «اسم شهر ما ایرانه». لهجه‌اش را نمی‌شناسم اما به‌نظر از اهالی شرق است.

ایران

مي‌پرسم: «من شهر شما را نديده‌ام؟» مكث مي‌كند روي كلماتم و آرام مي‌گويد: «شهر ما؟» بعد به اطرافش اشاره مي‌كند و آرام مي‌گويد: «همه ايران شهر من است». مي‌گويم: «اين هست اما بالاخره هر كسي به يك جايي تعلق دارد؟» سرش را مي‌آورد جلو و مي‌گويد: «جوون، اين بازي رو تموم كن. از من حرف ديگه‌اي درنمياد. من بچه ايرانم». مي‌خندم. دوستش آن پشت نشسته، روي يك صندلي ديگر ساندويچي و سعي مي‌كند بي‌صدا لب‌هايش را طوري تكان بدهد كه بتوانم اسم شهرشان را از روي حركت لب‌هايش بخوانم. مي‌گويم: «ساري». سريع برمي‌گردد سمت دوستش و مي‌گويد: «خب چي گيرت اومد؟» بعد رو مي‌كند به من و مي‌گويد: «پدرم ارتشي بود. اهل زابل بود، مأمور شد ساري، مادرم دختر يك ارتشي اهل برازجان بود كه در زابل خدمت مي‌كرد. ازدواج كردند. قرار بود من از رگي برازجاني باشم و از ريشه‌اي زابلي. پدر كه آمد ساري، اين شهر هم خورد توي شناسنامه‌ام. حالا توي شناسنامه‌ام نوشته متولد ساري، پدر اهل زابل و مادر اهل برازجان. حالا تو بگو من اهل كجا هستم؟»

نگاهش مي‌كنم، آرام و موقر غذا مي‌خورد. مهربان است. حرفش منطقي‌ است، مي‌گويم: «همه ما اهل ايرانيم». مي‌گويد: «اما ساري را خيلي دوست دارم، چون با مردمش زندگي كرده‌ام. زابل و برازجان را هم دوست دارم، چون بهترين انسان‌هاي روي زمين براي من اهل اين شهرها هستند. مهم‌تر از همه اين است كه براي خانواده ما ساري خيلي مهم است، چون مردمش حالا ما را اهل آنجا مي‌دانند. من اسمش را گذاشته‌ام «اعطاي وطن». مردم ساري اهل اعطاي وطن هستند». دوستش مي‌گويد: «همه جاي ايران اينجوريه. فقط ساري نيست كه». نگاهي به دوستش مي‌كند و مي‌گويد: «خب، بنده خدا من كه از اولش همينو گفتم. نگفتم اهل ايرانم؟»

بلند شدند رفتند. شماره تلفن‌شان را دادند كه اگر در ساري كاري داشتم خبرشان كنم. مهمان‌نوازي را از اهالي ساري ياد گرفته‌اند اما نه، به قول پسر ايراني، هر جاي ايران كه بروي همين بساط است؛ بساط مهرباني گسترده است.

کد خبر 377288

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha