یکشنبه ۵ دی ۱۳۹۵ - ۰۸:۱۲
۰ نفر

همشهری دو - مریم مرتضوی: سال نوی میلادی که شروع می‌شود، برادران و خواهران مسیحی، جشن‌های ویژه خودشان را برگزار می‌کنند؛ از برپا کردن درخت کاج در خانه‌ها تا مراسم هدیه دادن بابانوئل به کوچک‌ترهای خانواده. رسم‌هایشان خیلی شبیه ماست؛ حتی یاد کردن از شهدا و اموات از دنیا رفته‌شان.

مادر شهید هانچ رشیدپور

 در آستانه سال نوي ميلادي سراغ يكي از خانواده‌هاي مسيحي ساكن تهران رفتيم. خانواده شهيد هانچ رشيدپور كه سال‌هاست از اروميه به تهران مهاجرت كرده‌اند. شهيدي كه براي دفاع از كشورش آرام و قرار نداشت و همين شجاعت و مردانگي‌اش موجب شد ۱۵ تير سال ۱۳۶۷ درحالي‌كه فقط ۲۳ از عمرش مي‌گذشت، در منطقه فكه به شهادت برسد. پدر هانچ بعد از شهادت او بيشتر از 3سال جدايي از فرزند را طاقت نياورد و مادر هم در فراق فرزند ته‌تغاري‌اش، هنوز دلتنگ است.درباره اين شهيد دفـاع‌مقدس با لورانس و كارمن رشيدپور، برادر و خواهر اين شهيد گفت‌وگو كرده‌ايم.

  • از دوران كودكي شهيد رشيدپور بگوييد. آنقدر كه ما مي‌دانيم اين شهيد بزرگوار در شهر اروميه متولد شده است!

برادر شهيد: بله، ما آن روزها در شهر اروميه زندگي مي‌كرديم. البته ابتدا به همراه اقوام و آشنايان كه عمدتا مسيحي بودند در نزديكي يكي از روستاهاي اروميه كه بابرود نام داشت ساكن شده بوديم. هانچ هم كه برادر كوچك‌تر من و آخرين فرزند خانواده بود، در‌‌ همان شهر به دنيا آمد و مدرسه رفت. به ياد دارم كه آن روز‌ها را با سختي و مشقت طي مي‌كرديم چون نه درآمد مناسبي براي گذران زندگي داشتيم و نه سرماي طاقت‌فرساي زمستان اجازه مي‌داد كه آرامش داشته باشيم. هانچ تقريبا 5ساله بود كه سيل ويرانگري در روستاي ما آمد و بخش زيادي از دارايي‌هاي ما را با خودش برد. از‌‌ همان زمان بود كه هر كدام از خانواده‌هاي روستاي ما راهي يكي از شهرها و كشورهاي اطراف شدند. عده‌اي به شوروي سابق يا تركيه رفتند و خانواده ما كه اصالت ايراني‌اش خيلي برايش اهميت داشت، در ايران ماند و زندگي در شهر اروميه را انتخاب كرد. به اين صورت بود كه هانچ تحصيل را در اروميه شروع كرد.

  • خانم رشيدپور! شما به‌عنوان خواهر شهيد، خاطراتي از دوران كودكي و جواني برادرتان داريد؟

بله. خاطرات من از برادر شهيدم همه از مهرباني و مداراي او با خانواده است. هانچ آخرين فرزند خانواده و به‌اصطلاح ته‌تغاري بود و همه ما خيلي او را دوست داشتيم. بهترين چيز‌ها را از خوراكي گرفته تا لباس، براي هانچ مي‌خواستيم اما او بر اثر اين محبت‌ها نه‌تنها لوس و از خودراضي نشد بلكه تبديل به جواني شجاع و خودساخته شد كه كمك حال همه خانواده بود. از لحاظ ظاهري هم از همه خانواده زيبا‌تر بود. جواني قدبلند با صورتي روشن و چشم‌هاي درشت و نافذ كه همه را مجذوب خودش مي‌كرد. به‌خاطر دارم كه هر بار از خدمت سربازي به خانه برمي‌گشت، با اصرار از او خواهش مي‌كردم اجازه بدهد لباس‌هاي خاكي شده جبهه‌اش را بشويم تا خدمتي به او كرده باشم اما او اجازه نمي‌داد. به شوخي مي‌گفت بايد خودم كارهايي خودم را انجام بدهم تا بار ديگر آرزوي ديدارم را داشته باشي. به ياد دارم كه آنقدر اصرار مي‌كردم تا اجازه مي‌داد لباس‌ها را از ساكش بيرون بياورم و بشويم و مرتب كنم. اما آنقدر متعهد و مؤدب بود كه خودش مدام دنبال كاري بود تا به‌ازاي شستن لباس‌ها برايم انجام بدهد.

برادر شهيد: هانچ از دوران نوجواني‌اش اهل يكجا نشستن و استراحت نبود. مدام دنبال محبت و خدمت كردن به ديگران بود. آنقدر نسبت به مادرم محبت مي‌كرد كه گاهي به او تذكر مي‌دادم مراقب باشد كه اگر مدتي در خانه نباشد، مادر به‌شدت دلتنگ او مي‌شود. اما او نمي‌توانست دست از اين كار‌ها بردارد. هر قدر مي‌توانست در كارهاي خانه به مادرمان كمك مي‌كرد و اين كار‌ها را با محبت و شيرين‌‌زباني خاص خودش انجام مي‌داد.

  • دوستانش هم اين محبت‌ها را ديده‌اند؟

بله. بعد از شهادتش بود كه از دوستانش مي‌شنيدم كه مي‌گفتند وقتي به ازاي كار كردن در تراشكاري‌ مزدي دريافت مي‌كرد، به مردم فقير و مستمند كمك مي‌كرد. حتي گاهي به ملاقات مجروحان جنگي در بيمارستان‌ها مي‌رفت و از بيماران عيادت مي‌كرد. هر قدر مي‌توانست از محبت كردن به مردم دريغ نداشت و آن قدر روح بزرگي داشت كه در ازاي اين كار‌ها منتظر تشكر كسي نمي‌ماند.

  • از پدرتان بگوييد. رابطه هانچ با پدر چگونه بود؟

با پدر هم رابطه بسيار خوبي داشت. از ابراز محبت به او هم نه خجالت مي‌كشيد و نه دريغي داشت. از در خانه كه وارد مي‌شد شوخ‌طبعي‌هايش شروع مي‌شد. با پدر مچ مي‌انداخت و سر او را مي‌بوسيد. هر چه مي‌خواست برايش آماده مي‌كرد. همين رفتارهاي دلسوزانه و محبت‌آميزش بود كه باعث شد پدر فقط 3سال بعد از شهادت هانچ دوام بياورد و زنده بماند.

  • چه شد كه شهيد هانچ در مبارزات جنگ تحميلي شركت كرد؟ شما او را به اين كار تشويق كرديد يا خودش عقيده دفاع از ميهن را داشت؟

هر دوي اين موارد درست است. هم ما دغدغه امنيت كشورمان را داشتيم و هم خود او با اخلاق و خصوصياتي كه داشت نمي‌توانست در آن شرايط به زندگي معمولي‌اش ادامه بدهد. به ياد دارم وقتي از اروميه به تهران هجرت كرديم، خيلي زود با اخلاق خوبي كه داشت توانست با تعدادي از جوان‌هاي همسايه دوست شود. البته همه آنها مسلمان بودند. هانچ علاقه زيادي به آنها داشت. در دوران جنگ بود كه مي‌ديد دوستانش يكي پس از ديگري عازم جبهه‌ها مي‌شوند، او هم نتوانست يكجا بماند و خيلي زود راهي جبهه‌ها شد. خانواده نگران عازم شدن او به سربازي و خدمت در جبهه‌ها بودند اما همه ما مي‌دانستيم او نمي‌تواند كنار ما بماند و تا تمام شدن جنگ، خدمت سربازي‌اش را عقب بيندازد.

  • خودتان فكر مي‌كرديد برادرتان در جنگ تحميلي شهيد شود؟

بله. براي من مسلم بود كه او تا آخرين قطره خونش از كشور دفاع مي‌كند. كسي كه براي كمك به ديگران سر از پا نمي‌شناخت، چطور مي‌توانست شاهد هجوم دشمن به خاك كشورش و از بين رفتن امنيت مردم باشد و ساكت بماند؟! حتي وقتي نگراني خانواده را ديد، با صراحت به همه ما گفت كه بايد آماده دفاع از ايران شود و وقتي دشمن به كشور حمله مي‌كند، فرقي ميان مسلمان و مسيحي و بقيه دين‌ها وجود ندارد.

  • ماجراي شهادت شهيد هانچ چطور اتفاق افتاد؟

هانچ تمام 2سال خدمت سربازي‌اش را رفته بود. اما جنگ هنوز ادامه داشت. اينطور بود كه 4ماه بيشتر خدمت كرد. تقريبا 3‌ماه از اضافه خدمتش گذشته بود كه قطعنامه امضا شد. چند روزي براي مرخصي به خانه آمد و همه ما توانستيم او را ببينيم. اما در همين روزهاي مرخصي‌اش بود كه صدام منفور، قطعنامه را نقض كرد و دوباره به ايران حمله كرد. خانواده سعي كردند او را مدتي در كنار خود نگه‌دارند، اما هانچ با اصرار راهي جبهه‌ها شد و مرخصي‌اش را هم نيمه‌تمام گذاشت. مي‌دانستم اين بار ديگر دلش طاقت نمي‌آورد و پر مي‌كشد. همينطور هم شد. 2هفته بيشتر نگذشته بود كه در منطقه فكه به شهادت رسيد.

  • با توجه به اينكه، خانواده شما به شهيد هانچ علاقه زيادي داشتند. خبر شهادت را چگونه دريافت كرديد؟

وقتي هانچ مرخصي‌اش را ناتمام ‌گذاشت و به جبهه ‌رفت، طوري با من حرف زد كه فهميدم بار آخري است كه او را مي‌بينم. سفارش همه خانواده را به من كرد و از من خواست به جاي او هم مراقب پدر و مادر باشم. چشم‌هايش برقي داشت كه شهادت مي‌داد او به‌زودي شهيد مي‌شود. براي همين بود كه بعد از عازم شدن او به منطقه فكه، انگار تكه‌اي از قلبم از من جدا شد. 2هفته بعد از آن هانچ شهيد شده بود، اما كسي خبري از شهادتش نداشت و به ما مي‌گفتند مفقودالاثر است. بي‌خبري ما از هانچ تقريبا 2‌ماه طول كشيد و همه خانواده و به‌خصوص مادر در اين مدت بسيار بي‌تابي و بي‌قراري مي‌كرد. من هم براي اينكه او را كمي آرام كنم، با او به سمت اروميه رفتم تا اقوام و آشنايانش را ببيند تا شايد كمي آرام شود. به اروميه رسيده بوديم كه پدر و خواهرم از تهران تماس گرفتند و خبر دادند كه هانچ شهيد شده است. خودشان هم به اروميه آمدند و ما پيكر مطهر شهيدمان را در اروميه از بنياد شهيد تحويل گرفتيم و در گلزار شهداي‌‌ همان شهر او را دفن كرديم.

  • برخورد دوستان و آشنايان بعد از شهادت برادرتان با شما و خانواده چگونه بود؟ در واقع مي‌خواهيم بدانيم خواهران و برادران مسيحي‌مان، چه برخوردي با خانواده شهدا دارند.

خواهر شهيد: مسيحيان هم مانند مسلمانان به شهدا احترام زيادي مي‌گذارند و به‌خصوص براي مادر ادب و احترام زيادي قائل هستند. هر بار كه به كليسا مي‌رويم مادر را به‌عنوان مادر شهيد تكريم مي‌كنند و باور دارند كه او شجاعت و توانايي زيادي داشته كه اجازه داده فرزندش براي دفاع از كشور راهي جبهه شود. حتي تصويري از هانچ و شهداي ديگر مسيحي در كليسا وجود دارد كه به ديوار‌ها نصب شده است.

برادر شهيد: اين نكته را هم اضافه كنم كه هانچ ورزشكار بود و به‌عنوان يكي از اعضاي تيم واليبال آرارات فعاليت داشت. وقتي به شهادت رسيد، اعضاي تيم بسيار متأثر شدند. هنوز هم هر بار كه مسابقات واليبال را شروع مي‌كنند، تصوير بزرگي از هانچ را در قاب عكسي گذاشته و در اول مسابقات آن را به ورزشگاه مي‌آورند تا همه به ياد شهيد باشند و براي موفقيت‌شان از او كمك بخواهند.

  • جاي شهدا در جشن كريسمس

در آستانه سال نوي ميلادي و جشن كريسمس قرار داريم. در اين روزها جاي شهيدان مسيحي ما خالي است. لورانس رشيدپور، برادر شهيد هانچ رشيدپور، درباره جاي خالي برادرش در جشن كريسمس مي‌گويد: «اگر بگويم همه اين روزها متعلق به هانچ است، شايد باورش سخت باشد. اما همه ما در اين روزها مدام به ياد او هستيم. عكس او را در بالاي درخت كريسمس مي‌گذاريم و در روز اول عيد از خدا مي‌خواهيم كه شهيدمان را از ما قبول كند. از هانچ هم مي‌خواهيم در زندگي به ما كمك كند تا مشكلات‌مان را حل كنيم».

او درباره برگزاري مراسم سال نوي ميلادي در خانواده‌اش توضيح مي‌دهد: «مراسم هر سال اينطور برگزار مي‌شود كه شب اول كريسمس به مزار پدر و هانچ مي‌رويم. سنگ مزار آنها را مي‌شوييم و تميز و مرتب مي‌كنيم. بعد روي مزارشان گل مي‌گذاريم و كندر روشن مي‌كنيم و همانجا براي شادي روح هانچ به مردم شيريني مي‌دهيم».

كارمن رشيدپور خواهر اين شهيد است كه درباره مراسم كريسمس و شباهت‌هاي آن با جشن عيد نوروز مي‌گويد: «ما هر سال در آستانه سال نوي ميلادي خانه‌هاي‌مان را تميز و مرتب مي‌كنيم و به‌اصطلاح خانه‌تكاني داريم. اين كارها هم براي شادي و سلامت روح و جسم ما خوب است و هم براي پذيرايي از مهمان‌ها آماده مي‌شويم». او از مراسم برپا كردن كاج هم مي‌گويد: «هر سال يك درخت كوچك كاج از فروشگاه‌هاي اطراف خانه مي‌خريم و آن را براي شب اول سال نو تزيين مي‌كنيم. مراسم سال نو را با رفتن به مزار پدر و برادر شهيدم شروع مي‌كنيم. بعد از آن در شب اول سال نو، براي فرزندان‌مان هديه‌اي مي‌خريم و آنها را زير درخت كاج مي‌گذاريم. صبح روز اول سال نو، بچه‌ها به زير درخت مي‌روند و هر كدام هديه مخصوص به‌خود را برمي‌دارند. ما باور داريم كه اين كار براي سلامت ما مفيد است و درخت كاج را به‌عنوان نماد عيد كريسمس مي‌شناسيم. چون حتي در زمستان هم سبز است و هيچ وقت پاييز ندارد. سال نو همه ما زير درخت مي‌نشينيم و از خدا مي‌خواهيم سال خوبي را براي ما رقم بزند. در بالاي درخت كاج هميشه عكسي از برادر شهيدم قرار مي‌دهيم تا درعين حال كه او را در قلب خود داريم، تصويرش را هم ببينيم و شادي عيد را با او شريك شويم».

  • بهترين عيدي كه از خدا گرفتم، ديدار مقام معظم رهبري بود

خاطره مهماني مقام معظم رهبري در خانه شهيد رشيدپور

«همه‌‌چيز مثل يك‌رؤيا و خيال بود. نمي‌توانم بگويم چقدر از اين ديدار خوشحال شدم...» ذوق زده است و حرف‌هايش را بريده بريده مي‌گويد: «هنوز هم با اينكه يك سال از تشريف‌فرمايي مقام معظم رهبري به خانه ما مي‌گذرد، باورم نمي‌شود ايشان با همه دغدغه‌ها و مشغله‌هايشان پا به خانه ما گذاشته‌اند».

لورانس رشيد‌پور، برادر شهيد هاتچ رشيدپور، از روزي تعريف مي‌كند كه مقام معظم رهبري به‌طور سرزده و بي‌خبر در ايام سال نوي ميلادي به ديدار اين خانواده شهيد مسيحي رفتند. از او مي‌خواهيم از اين مهماني و ديدار براي ما بگويد و او با شوق تعريف مي‌كند: «كريسمس سال قبل بود كه به ما خبر دادند تعدادي از مسئولان و كاركنان بنياد شهيد براي تبريك عيد به خانه ما مي‌آيند. همه ما خوشحال بوديم و خانه را براي پذيرايي از آنها آماده كرده بوديم. البته آنها تقريبا هر سال كريسمس به خانه ما مي‌آيند و اين محبت‌شان تا به حال ادامه داشته است. روز مهماني را به ما خبر دادند و ما هم آماده بوديم. البته چون چند باري اين مهماني و پذيرايي از دوستان بنياد شهيد انجام شده بود، نگران پذيرايي نبوديم». او از هيجان لحظه ديدار با مقام معظم رهبري ياد مي‌كند و مي‌گويد: «زمان مهماني كه رسيد، همه خانواده مثل هر بار آماده پذيرايي بوديم. به مادر هم گفته بوديم كه از طرف بنياد شهيد مي‌آيند. اما زماني كه در خانه را باز كردم تا از آنها دعوت كنم به داخل خانه بيايند، از تعجب در جاي خودم مانده بودم. مقام معظم رهبري، با شكوه و هيبت خاص خودشان بودند كه پشت در خانه ما ايستاده بودند. باورم نمي‌شد اين اندازه ما را لايق بدانند كه قدم بر چشم‌هاي ما بگذارند. حتي از خوشحالي زبانم بند آمده بود و نمي‌توانستم چيزي بگويم. تا به حال در زندگي‌ام اين اندازه خوشحال نشده بودم. اگر آن چهره نوراني را هر كسي ديده باشد حتما به من حق مي‌دهد كه اين اندازه خوشحال شده باشم كه دست و پايم را گم كنم».

او از خوشحالي مادر شهيد رشيدپور مي‌گويد: «قبل از اينكه مادر وارد سالن شود و مقام معظم رهبري را ببيند، به او گفتم كه چه‌كسي به خانه آمده است. اما او اصلا باور نمي‌كرد و واقعا خيال مي‌كرد با او شوخي مي‌كنم. وقتي وارد سالن شد و ايشان را ديد، يكباره به گريه افتاد. نه مي‌توانست حرفي بزند و نه خوشامد بگويد. تمام مدت هم اشك خوشحالي‌اش از اين ملاقات جاري بود. به هر حال شخص بزرگوار و كريمي به خانه ما پا گذاشته بودند و طبيعي بود كه هر كدام از ما شور و حال خاصي داشته باشيم». او از صحبت‌هاي مقام معظم رهبري با خانواده مي‌گويد: «ايشان آنقدر متواضع و مهربان بودند كه دلمان را آرام مي‌كردند. ايشان با زبان آذري با مادر صحبت مي‌كردند. درباره برادر شهيدم، هانچ هم با همان زبان آذري با مادر صحبت كردند و از او پرسيدند. حتي به مادرم بابت شهادت برادر و وفات پدر تسليت گفته و او را دلداري دادند. من هم وقتي به ايشان عرض كردم كه برادرم در اواخر جنگ در منطقه فكه به شهادت رسيده است، ايشان فرمودند كه همان روزها در همان منطقه بودند. حتي خاطراتي هم از جنگ و شرايط آن روز منطقه فكه براي ما تعريف كردند تا بدانيم برادرم در چه شرايطي به شهادت رسيده است».

  • آداب و رسوم مسيحيان در عيد كريسمس

پژوهشگر مراسم ديني و آييني توضيح مي‌دهد

خانه‌تكاني، ديدوبازديد، عيدي‌دادن بزرگترها به كوچكترها و سرزدن به اموات و شهدا در شب اول سال نو، به‌عنوان رسم‌هاي مشترك ميان عيد نوروز و عيد كريسمس در كشور ما شناخته مي‌شود. اما اين رسم‌ها در بعضي موارد تفاوت‌هايي دارد كه براي بررسي آن بايد سراغ خانواده‌هاي مسيحي يا كارشناسان آگاه برويم. دكتر مصطفي تاج‌الديني كه سال‌ها در زمينه مذاهب گوناگون و ازجمله مسيحيت و همچنين آداب و رسوم قشرهاي مختلف مردم كشورمان تحقيق و مطالعه كرده است، در اين‌باره توضيح مي‌دهد: «خانواده‌هاي مسيحي معمولا چندهفته مانده به سال نوي ميلادي، خانه‌تكاني خود را شروع مي‌كنند و هر قدر به سال نو نزديك‌تر مي‌شويم، جنب‌وجوش و هيجان بيشتري در خانواده‌هاي آنها ديده مي‌شود. با شروع شدن سال نوي ميلادي، خانواده‌هاي مسيحي به ياد اموات و شهداي خود بر سر مزار آنها مي‌روند و با بردن دسته‌هاي گل، روشن‌كردن شمع و شستن قبرها، از گذشتگان خود ياد مي‌كنند. رفتن به كليساها و برگزاري مراسم دعاخواني هم يكي ديگر از رسم‌هاي ثابت و پرطرفدار مسيحيان در شروع سال نوي ميلادي است؛ آنها حتي فرزندان خردسال خود را هم به اين مراسم مي‌برند تا از بركت دعاي دسته‌جمعي بهره‌مند شده و سال خوبي در پيش داشته باشند».

بابانوئل كريسمس

حتما شما هم در فيلم‌ها و كارتون‌هاي تلويزيوني و راديويي ديده و شنيده‌ايد كه بابانوئل يكي از شخصيت‌هاي مشهور در ايام كريسمس است. مسيحيان هنوز هم از بابانوئل ياد مي‌كنند. در خيابان‌هاي محله‌هاي مسيحي‌نشين هم مي‌توان افرادي را ديد كه خود را شبيه بابانوئل كرده و به خوشحال‌كردن مردم و به‌خصوص كودكان مشغول مي‌شوند. دكتر تاج‌الديني اين رسم را يكي از رسوم قديمي و باسابقه بين مسيحيان مي‌داند و مي‌گويد:

«نه تنها افرادي خود را شبيه بابانوئل مي‌كنند و در خيابان‌ها راه مي‌روند و به مردم شيريني و شكلات تعارف مي‌كنند، بلكه مجسمه يا تصويرهايي از اين شخصيت را مي‌توان روي درخت كاج كه نماد مشهور در جشن كريسمس است، مشاهده كرد». دكتر تاج‌الديني نكته مهم و قابل‌تأملي درباره شخصيت بابانوئل مي‌گويد: «درست‌كردن چهره به شكل بابانوئل گاهي براي شناخته‌نشدن فرد به‌كار مي‌رود. چون از سال‌ها قبل بين مسيحيان رسم بوده كه افرادي در آستانه سال نوي ميلادي خود را به شكل بابانوئل درآورده و مواد غذايي، پوشاك و اسباب‌بازي‌هايي را تهيه كرده و آن را به خانه نيازمندان مي‌بردند تا آنها هم در سال نو بتوانند جشن بگيرند و شاد باشند. به اين ترتيب، هم خدمت به نيازمندان انجام مي‌شود و هم فرد شناخته نمي‌شود و چهره‌اش مخفي مي‌ماند. براي همين است كه همه بابانوئل را دوست دارند و از او به خوبي ياد مي‌كنند؛ هرچند كه گفته مي‌شود در سال‌هاي دور پيرمردي بوده كه در آستانه كريسمس با لباس قرمزرنگي به خانه سالمندان، بيمارستان‌ها و خانه نيازمندان و ساير كودكان چشم به راه مي‌رفته و به آنها هديه مي‌داده است». او ادامه مي‌دهد: «مسيحيان كشورمان در شب اول سال نوي ميلادي براي فرزندان خود و كوچكترهاي خانواده هدايايي تهيه مي‌كنند و وقتي آنها در خواب هستند هدايا را زير درخت كاجي كه آن را به‌منظور سال نو تزئين كرده‌اند، قرار مي‌دهند. صبح روز اول سال، هر كسي هديه خود را برمي‌دارد و به آنها گفته مي‌شود كه اين هدايا را بابانوئل براي آنها فرستاده است».

ديد و بازديد

يكي ديگر از مراسم جشن كريسمس ايراني‌ها، ديدوبازديد است كه دكتر تاج‌الديني درباره آن مي‌گويد: «خانواده‌هاي مسيحي هم مانند مسلمانان روحيات اجتماعي دارند و رفت‌وآمدهاي دوستانه و خانوادگي را جزو رسم‌هاي خود مي‌دانند؛ آنها در عيد كريسمس به ديدن يكديگر مي‌روند و با پختن غذاهاي سنتي از يكديگر پذيرايي مي‌كنند؛به‌عنوان مثال يكي از غذاهاي كريسمس، حليم است كه به‌عنوان غذاي مشهور در جشن سال نوي ميلادي شناخته مي‌شود. آنها معمولا حليم را يك روز قبل از شروع سال نوي ميلادي روي اجاق مي‌گذارند و بوي عطر آن در خانه‌هايشان مي‌پيچد. پختن حليم تقريبا يك روز طول مي‌كشد و براي روز اول سال نو آماده مي‌شود. انواع كيك‌هاي مخصوص ازجمله كده و كيك نازك از خوراكي‌هاي مشهور مسيحيان در كريسمس است».

سابقه حضور مسيحيان در ايران

در كنار اينها براي اطلاع از زمان ورود مسيحيان به كشورمان بايد به هزاران سال قبل برگرديم؛ يعني همان قرن‌هاي اولي كه مردم به حضرت عيسي عليه‌السلام ايمان آوردند. دكتر مصطفي تاج‌الديني، پژوهشگر مراسم ديني و آييني اين مطلب را مي‌گويد و تأكيد مي‌كند كه عده‌اي از همين مسيحيان بودند كه با ورود اسلام به كشورمان مسلمان شدند.دكتر تاج‌الديني با اشاره به قدمت حضور دين مسيحيت در ايران مي‌گويد: «ايران در دوران ورود دين مسيحيت، سرزمين پهناور و گسترده‌اي بود كه اكثريت، مردمي هوشيار و آگاه در آن زندگي مي‌كردند. آنها مردمي بودند كه يكتاپرستي را درك مي‌كردند و در اثر همين روحيه بود كه پذيراي اديان الهي مي‌شدند. اين مردم كه به نام آشوري‌ها ناميده مي‌شدند، خيلي زود به حضرت‌عيسي عليه‌السلام ايمان آوردند و آداب مسيحيت را اجرا كردند. آنها در آن دوران 2 عيد بزرگ را جشن مي‌گرفتند؛ يكي عيد ميلاد حضرت عيسي عليه‌السلام كه در زمستان بوده و ديگري عيد رستاخيز آن حضرت كه آن را در فصل بهار جشن مي‌گرفتند».

کد خبر 356563

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha